استاد بازی‌‌ها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانه‌‌ای

همان‌طور که کیسینجر نوشت: «ما به اهداف اساسی خود دست‌‌‌یافته بودیم: ما شرایط را برای یک پیشرفت دیپلماتیک ایجاد کرده بودیم. ما امنیت دوستانمان را تایید کرده بودیم. ما مانع از پیروزی تسلیحات شوروی شده بودیم. ما رابطه خود را با کشورهای کلیدی عربی حفظ کرده بودیم و مبنایی برای نقش مسلط در دیپلماسی پساجنگ ایجاد کردیم. و ما همه این‌‌‌ها را در بحبوحه شدیدترین بحران داخلی قانون اساسی یک قرن انجام دادیم.» در حالی که کیسینجر به‌‌‌طور موجهی از فضایل جسارت دیپلماتیک خود تمجید می‌‌‌کرد اما این هم به بهایی آمده بود.

او به تلفات انسانی جنگ که می‌‌‌شد از آن اجتناب کرد اشاره‌ای نکرد البته اگر همان دیپلماسی‌‌‌ای که به آن پایان داده بود برای غیرضروری کردن شیوع آن به کار گرفته می‌‌‌شد و اکنون او [کیسینجر] باید با پیامدهای اقتصادی تحریم نفتی اعراب دست‌‌‌وپنجه نرم می‌‌‌کرد؛ تحریم‌‌‌هایی که اگر جنگ نبود، به کار گرفته نمی‌‌‌شد. او اشاره نکرد که چگونه به نقض آتش‌‌‌بس توسط اسرائیل که آن را با برژنف به مذاکره گذاشته بود، چراغ سبز نشان داده است؛ مساله‌ای که باعث ایجاد بحران میان ابرقدرت‌‌‌هایی شده بود که ممکن بود پایان بسیار بدی داشته باشد و سابقه‌‌‌ خطرناکی وجود داشت که او و سایر مشاوران نیکسون با بر عهده گرفتن اختیارات قانون اساسی فرماندهی کل قوا در بحرانی که ممکن بود جنگ هسته‌‌‌ای را تسریع کند، ایجاد کرده بودند.

با‌‌‌وجود این، کیسینجر در صدر قرار گرفت و اول شد. ظرف چهار سال، او از سمت مشاور امنیت ملی به وزیر امور خارجه‌‌‌ «رئیس‌‌‌جمهور در امور سیاست خارجی» تبدیل شد، چنانکه برخی در رسانه‌‌‌ها اکنون به او به‌‌‌عنوان «شاهکار خارق‌‌‌العاده» اشاره می‌کنند. او کارآمدیِ حمایت از دیپلماسی بحران خود را با تهدید نیروی آمریکا و استفاده از نیروی اسرائیل نشان داده بود. او نشان داده بود که ایالات‌‌‌متحده با وجود بحران در داخل که رئیس‌‌‌جمهور را ناتوان کرده، می‌تواند به‌‌‌طور موثر در خارج از کشور عمل کند و او به هدف راهبردی بلندمدت اولیه‌‌‌ خود در خاورمیانه یعنی کنار زدن اتحاد جماهیر شوروی به‌‌‌عنوان بازیگر خارجی مسلط دست‌‌‌یافته بود.

او از جنگ یوم کیپور با وضعیت خوب بیرون آمده بود. بااین‌‌‌حال، روابط شخصی او با مایر و کابینه‌‌‌ اسرائیل متحمل رویارویی آسیب‌‌‌زا در پایان بازی آتش‌‌‌بس شده بود. او [کیسینجر] برای ایجاد یک رابطه‌‌ اعتماد‌آمیز با آنها [اسرائیلی‌‌‌ها] تلاش‌‌‌های قابل‌‌‌توجهی انجام داده بود. اما در این بحران آنها از دستکاری‌‌‌های او دلخور بودند. اسرائیلی‌‌‌ها فراموش نمی‌‌‌کنند که او [کیسینجر] پیروزی بر ارتش سوم مصر را از آنها ربود، هرچند در تمام مدت، برخی با اکراه اعتراف می‌کنند که او با ممانعت از تحقیر اولین رهبر عرب که می‌‌‌خواست با اسرائیل صلح کند، به آنها [اسرائیلی‌‌‌ها] خدمت کرده است.

این بحران همچنین یک تجربه‌‌‌ آموزنده‌‌ مهم برای کیسینجر بود، که هنوز در راه و روش‌های خاورمیانه تازه‌‌‌کار بود. او نگرش خود را در مورد ضعف اساسی موقعیت شوروی در جهان عرب و توانایی خود برای برقراری نفوذ آمریکا در آنجا به هزینه شوروی به کرسی نشانده بود. او کشف کرده بود که حرکت دادن سیاستمداران اسرائیل، باسیاست‌‌‌های پیچیده‌‌ ائتلافی آنها، چقدر دشوار و خشمگینانه است، حتی زمانی که آشکارا به نفع آنها باشد. او از فریبکاری، نبوغ و انعطاف انور سادات، شریک جدید مصری خود در ایجاد صلح، قدردانی کرده بود. سادات قالب رفتار مورد انتظار را شکسته بود و احترام و تحسین کیسینجر را به خود جلب کرده بود و خود را به‌‌‌ عنوان یک همراه قابل‌‌‌اعتماد و البته غیرقابل‌‌‌پیش‌بینی برای سفری که می‌‌‌خواستند با هم آغاز کنند، نشان می‌‌‌داد: سادات در پی صلح، کیسینجر در تعقیب نظم جدید آمریکایی؛ نظمی که او می‌‌‌خواست نسبت به سلفش پایدارتر، صلح‌‌‌آمیزتر و بادوام‌‌‌تر باشد.

فصل ۸/ دوزخ گلدا

یکشنبه، ۲۸ اکتبر ۱۹۷۳، سینا. در ساعات اولیه‌‌‌ صبح، یک سکون آرام در بیابان وجود دارد، زمانی که دما معمولا به زیر ۴۵ درجه فارنهایت می‌رسد و ستارگان بیرون می‌‌‌آیند تا ماسه‌‌‌های صحرا را با یک نور ملایم و درخشان روشن کنند. سکوت ژنرال «آرل یاریو» را فراگرفت، وقتی او در نزدیکی تابلویی ایستاده بود که کیلومتر ۱۱۰ را در بزرگراه قاهره به شهر سوئز نشان می‌‌‌داد و لحظه‌‌‌ای نادر از تنهایی را برای او فراهم می‌‌‌کرد تا به شرایطش فکر کند. او وظیفه‌‌‌ غبطه‌‌‌انگیز را که نخست‌‌‌وزیر به او محول کرده بود، انجام داده بود تا میزان دستاوردهای مصر در روزهای اولیه‌‌‌ جنگ را برای اسرائیلی‌‌‌ها و جهان توضیح دهد.

اکنون مایر ماموریتی نه‌‌‌چندان سنگین را به او [ژنرال یاریو] محول کرده بود تا به‌‌‌عنوان رئیس اسرائیلی در مذاکرات ارتش با ارتش که کیسینجر به ابتکار مایر به مصر پیشنهاد کرده بود، خدمت کند. او با دلی پراندوه اما باز به این میعادگاه جدید نزدیک شد. اوایل همان روز، او خط مقدم را گشت و با سربازانی صحبت کرده بود که خود را از همان پرسش‌‌‌های سختی که سلسله‌‌‌مراتب با بازگشت به داخل با آن روبه‌رو بود رها کرده بودند: چگونه غافلگیر شده بودند؟ چرا آنها این‌‌‌قدر بد آماده بودند؟ چه کسی باید پاسخگوی کشته شدن این‌‌ ‌همه از افراد باشد؟ و مهم‌ترین پرسش: چه زمانی آنها برمی‌‌‌گردند؟یاریو مسوولیت این امر را احساس کرد که اطمینان دهد دیدار با همتای مصری‌‌‌اش امکان انتقال از آتش‌‌‌بس به مذاکرات سیاسی را فراهم می‌کند.

او قسم خورد که هر اختلاف‌‌‌نظری که داشته باشند، اما سوءتفاهم پیش نخواهد آمد. او مصمم بود که «در اصلِ موضوع  قاطع و در رفتار مؤدب باشد.» ژنرال محمد عبد الغنی الجمسی در ۵۲سالگی هم‌‌‌سن یاریو بود. او یک افسر مصری قدبلند، لاغر و راست‌‌‌قامت با خط موی عقب‌‌‌رفته، بینی گرد و سبیل‌‌‌های سیاه پرپشت، بیشتر شبیه شخصیت‌‌‌های یک کتاب طنز «تن‌‌‌تن» بود تا رئیس عملیات نیروهای مسلح مصر.

444444