ناگفتههای گفتنی
خاطرات و تاملات الیاس شوفانی، متفکر برجسته فلسطینی درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
برای شخص من، امکان تاثیر گذاری قویتر در درون جنبش و کمک به کاستن از سطح درگیری های مسلحانه به وجود می آمد، اگر طرف دوم، بر این امر پافشاری نداشت که به آتش رویاروییها بصورت پی در پی دامن بزند و بر گستره آن بیفزاید.حتی هنگامی که شکست جریان وابسته به عرفات نزدیک شد، این جریان، به هم پیمانان خود در داخل لبنان تکیه کرد - منظورم بطور خاص اسلامگرایان در طرابلس است و آنها را برای درگیری با ما از طریق خطوط «کتائبی ها» به حرکت واداشت.کوتاه سخن اینکه، قانع کردن نیروهای انتفاضه برای توقف درگیریها شدنی بود، اما منوط به اینکه مصلحت طرف دیگر هم در توقف درگیریها باشد. در یک نگاه تاریخی، چه کسی بهطور مشخص میداند اگر جنبش انتفاضه در آن هنگام متوقف میشد، چه اتفاقی میافتاد. هیچکس در آن شرایط، قبول نداشت که سرکشی در برابر سیاست عرفات متوقف شود. اینکه نافرمانی در برابر عرفات انجام شود، اما به درگیری مسلحانه نینجامد، به اعتقاد من و از طرف ما شدنی بود؛ اما میانجیگریها، هیچ فشاری به عرفات وارد نمیکرد. خاستگاه همه میانجیگریها این بود که جنبش فتح، جنبش مادر است و انتفاضه در درون جنبش، امری داخلی و حق تشکیلات مادر است که انشعابکنندگان از خود را از میان بردارد. همین اندیشه حاکم در آن زمان بود که مانع موفقیت میانجیگریها برای توقف رویاروییهای مسلحانه شد.
یکی از رویدادهایی که پیش انفجار داخلی جنبش فتح اتفاق افتاد و موضوع پرسش ناظران است، ترور سعد صایل (ابو ولید) در منطقه بقاع است. این رویداد در کجای طرح عرفات قرار میگرفت! به نظر شما موضع سعد صایل هم در مسیر تناقض با برنامه عرفات قرار داشت؟
ارزیابی من با توجه به شناختم از شهید «سعد صایل» این است که می توانست به تناقض با «عرفات» برسد. نشانهاش هم اینکه او میتوانست با «عرفات» به تونس برود؛ اما بدون هماهنگی با «عرفات» به «بقاع» آمد و شروع به سامان دادن نیروهای باقیمانده «فتح» در این منطقه کرد. نمیخواهم به حدس و گمانها درباره کسانی که پشت پرده ترور «سعد صایل» قرار دارند، ورود کنم؛ اما بیتردید اقدام او به باز استقرار نیروها در «بقاع»، عامل اصلی ترور او بود. اینکه موضع او اگر هنگام وقوع «جنبش انتفاضه»، زنده بود چه میشد، معتقدم به ما میپیوست و شاید به اندازه کمی نیز مسیر آنچه در «فتح - انتفاضه» اتفاق افتاد را تغییر میداد. شناخت بنیادین ما از او، شخصیتی نظامی و ملی بود که اگرچه به لحاظ فکری با ما همراه نبود، اما از پراکنده شدن نیروها پس از خروج از بیروت خشنود نبود.
نظری هست که میگوید: اگر جریان دموکراتیک در جنبش فتح، راه استقلال تشکیلاتی را در پیش میگرفت و وارد رویارویی بر سر میراث جنبش فتح نمیشد، صحنه فلسطین از درگیریهای تلخ و گاه خونین، دور میماند. شما در هنگام پاسخ به پرسش پیشین گفتید که به ایده استقلالِ تشکیلاتی این جریان از جنبش فتح، تمایل داشتید. نظرتان در اینباره چیست؟
یکبار دیگر به یادداشت خود در «اعلامیه» که به باور من بسیار مهم است، اشاره میکنم و به صراحت میگویم، موضع من در اینباره از همان آغاز روشن بود. نشانه آن هم انتقادهای تندی بود که از این موضع، از همان هنگام «انتفاضه» در «فتح» میشد و تا اندازه تهاجم شخصی علیه من بالا گرفت؛ زیرا من تنها با انشعاب جریان دموکراتیک از جنبش همراه بودم و نمیخواستم بر سر میراث «فتح» درگیری شود. درواقع در ذهن من، میراث قابل ذکری از «جنبش فتح» نمانده بود که بخواهم برای گرفتن آن مبارزه کنم؛ چون از مدتی قبل، یعنی پیش از تهاجم اسرائیل و خروج از بیروت، این توهم را کنار گذاشته بودم که میتوان «جنبش فتح» جدیدی را با نیروهای قدیمی آن بازسازی کرد. این «عرفات» بود که درگیری مسلحانه را آغاز کرد و حتی اگر مجموعه کوچکی از ما در فکر اجتناب از ورود به رویارویی خونین بود، نمیتوانست فکر خود را به دیگران تحمیل کند؛ زیرا این ایده که چه کسی «فتح» را نمایندگی میکند و به عبارتی، نمایندگی قانونی این جنبش را در اختیار دارد، بسیج کورکورانه همه کسانی را در پی داشت که اعضای نهادهای درونی و پیشین «فتح» بودند یا با آنها پیوند نزدیک داشتند. جریان دموکراتیک تنها طرفی نبود که روش های این رویارویی را مشخص میکرد. این درست است که جریان دموکراتیک، در میدان از تاثیرگذاری بیشتری برخوردار بود، اما در چارچوبهای رهبری، از قدرتی هم سطح قدرت میدانی خود برخوردار نبود. آنها که آن مرحله را درک کردهاند، اعتراضهای درونتشکیلاتی جریان دموکراتیک را علیه ترکیب رهبری انتفاضه به یاد میآورند. ترکیبی که با تاثیرگذاری میدانی این جریان تناسب نداشت و درنتیجه برای آنها قانعکننده نبود. شاید همین واقعیت، مرا بر آن داشت که از پایگاههای رهبری «انتفاضه» دوری پیشه کنم و همت اساسی خود را متوجه رابطه با تشکیلات جریان دموکراتیک کنم. من روابط داخلی و خارجی تشکیلات جریان دموکراتیک را گسترش دادم، به گذشت زمان امید بستم و امور «انتفاضه» را به همان صورت که بود به حال خود رها کردم و کوشیدم جریان دموکراتیک را تقویت کنم؛ اما ما هر چه میگفتیم خروج از عرفهای «جنبش فتح» تلقی میشد و در نتیجه با خواستههای رهبری «انتفاضه»، اصطکاک پیدا میکرد که می خواست به اصول، نظامنامهها و عرفهای «فتح» تکیه کند. از همین رو بود که در نخستین نشریههای داخلی «انتفاضه» حتی یک کلمه ننوشتم.
jaberiansari۱۹۶۹@gmail.com