ناگفتههای گفتنی
علاوه بر کار در موسسه مطالعات، مدیریت بخش سیاسی مرکز برنامهریزی فلسطینی، وابسته به جنبش فتح را نیز برعهده گرفتم. مرکزی که «نبیل شعث» مدیریت آن را داشت. بخش سیاسی این مرکز، یک گزارش سیاسی هفتگی منتشر میکرد که در محافل فلسطینی سر و صدا ایجاد میکرد. گزارشهای دیگری هم درباره آموزش و پرورش، وضعیت نظامی و الخ توسط این مرکز تولید میشد.
جریان دموکراتیک در جنبش فتح، به لحاظ فکری مارکسیستی بود؟
دوستم «حنا میخائیل» در مطالعه مارکسیسم، عمیق شده و با تجربه خود در انقلاب ویتنام توانسته بود، نگاه ژرفتری نسبت به آن پیدا کند. او فضای یک سازمان مارکسیستی را در میان گروهی مرکب از کشاورزان ویتنامی درک کرده بود. از همین جا بود که ما را «جریان ویتنامی» مینامیدند. من کوشیدم این فهم را متحول کنم […].خاستگاه اصلی حرکت تحولخواه ما، جنبشی ملی بود که میتوانست با رهبری دموکراتیک بهعنوان گامی در راه رسیدن به سوسیالیسم برپا داشته شود.
جریان دموکراتیک در جنبش فتح، که «حزب» نیز نامیده می شد و برخی نیز آن را به نام «خط ویتنام» خطاب می کردند، شهید «حنا میخائیل - ابوعمر» یکی از برجستهترین نمادهای مرحله ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۶ خود را در شرایطی از دست داد که از همان هنگام تاکنون پیچیده مانده است. ارزیابیها در اینباره حتی به تردیدهایی نسبت به بخشی از جنبش فتح در پیوند با منافع طرفهای دیگر مخالف انقلاب فلسطین انجامیده است. پرسش ما پیرامون شهید حنا میخائیل، دو بخش دارد: از یکسو، ارزیابی شما از اثرات منفی نبودن او بر روند تحول و فعالیت جریان دموکراتیک فتح چیست؟ به ویژه که او زمانی زودهنگام پس از تاسیس این جریان به شهادت رسید. از سوی دیگر آیا با من موافق هستید، ماموریتی که ابوعمر برای انجام آن رفت، با توجه به شرایط سیاسی و جغرافیایی آن زمان، بیشتر ناشی از نوعی هیجان زدگی و روحیه «چهگوارا»یی بود و محاسبه دقیقی برای آن انجام نشده بود؟
روحیه «چهگوارا»یی، یک اتهام یا امر منفی نیست و «چهگوارا» هنوز که هنوز است در دید من یک الگو است. الگویی واقعی که ساختگی نیست. تاریخ «چه گوارا» را بهعنوان یک مبارز بزرگ بینالمللی میشناسد؛ اما در پاسخ به پرسش شما درباره شهید «حنا میخائیل» در گفتوگوهای پیشین خود مختصری از او گفتهام. او هنگامی که دروس مقرر برای دوره دکترای خود را گذراند و تنها نوشتن پایاننامهاش باقی ماند، تز دکترای خود را از ابعاد مختلف بررسی و آن را در سال ۱۹۶۸، پیش از ترک آمریکا به مقصد مشرق عربی، تمام کرد و دکترای خود را گرفت.
در فاصله سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۰، نوعی دوستی عمیق، میان ما شکل گرفت که پس از جدایی و نزدیکی دوباره ما و تا روزهای پایانی زندگی او ادامه یافت. واپسین بار در قهوهخانه ای در «روشه» [محله ساحلی بیروت] با هم نشستیم و گپ و گفتی درازدامن داشتیم. او در آن روز، پلاژهای نظامی ساحل را زیر نظر داشت که روز بعد می خواست از آنها بیروت را ترک کند. من آن روز متعرض رفتن او از بیروت برای این ماموریت شدم؛ اما متاسفانه شرایط بهگونهای پیش رفت که روز بعد او بیروت را ترک کرد.
شهادت این مرد، خسارت بزرگی برای جریان دموکراتیک و همه نیروهای ملی فلسطینی و اندیشه انقلابی و دموکراتیک فلسطین بود. «ادوارد سعید» دوست مشترک ما، مقالهای درباره او نوشت و من نیز مقاله کوتاهی درباره او نوشتم که در شماره ۳۲ (پاییز ۱۹۹۷) «مجله مطالعات فلسطینی» منتشر شد. مقالهای که حق «حنا میخائیل» را آنگونه که باید، ادا نمی کرد.نمی خواهم آنچه گفته شده است را تکرار کنم، اما همین قدر می گویم که شرایطی که به گم شدن و از دست رفتن او منجر شد، هنوز پیچیده مانده است. ارزیابی من که آن را برای نخستینبار در اینجا میگویم، این است که «نیروهای لبنانی» به فرماندهی «سمیر جعجع» طرفی است که او را کشت. اگر فرصت پیدا کنم اسناد قابل جمعآوری و مرتبط با مسوولان قتل او را گردآوری خواهم کرد.در فقدان «حنا میخائیل» این موضوع را بارها در ذهن خود مرور کردم که فاصله آمادگی برای قربانی شدن در راه یک مساله مشخص تا ماجراجویی و زیادهروی ناحق، در از دست دادن کادرها، بدون بررسیهای پیشینی ضروری، چقدر است؟ در این مورد با شما بهطور کامل موافقم که ماموریت «ابوعمر» و رفقایش برای رفتن به شمال لبنان و تحویل گرفتن فرماندهی منطقه شمال «جنبش فتح» یک ماجراجویی محاسبه نشده بود. علت این ماموریت در آن هنگام نافرمانی پایگاه سازمانی «فتح» از پذیرش دستورات فرماندهی تشکیلات بود که ریاست آن در شمال لبنان بر عهده «ابو هاجم» برادر «ابو الزعیم» بود. نیروهای تحت فرماندهی او در پاسخ به این نافرمانی، اردوگاههای فلسطینی واقع در شمال لبنان را با توپخانه هدف گرفته بودند. بر اثر این بحران، پس از کشاکشهایی در سطح رهبری جنبش در بیروت، سرانجام تصمیم گرفته شد، یک کمیته فرماندهی جایگزین به شمال لبنان اعزام شود. این کمیته، شماری از کادرهای خوب «فتح» و در پیشاپیش آنها «ابو عمر» را بهعنوان مسوول سیاسی در برمیگرفت. بر این باورم که روند تصمیمگیری در این باره، از آنجا که با کشاکش و جدال همراه بود، تصمیمگیری درباره رفتن این کمیته به شمال را به نوعی ماجراجویی تبدیل کرد.رسیدن به شمال لبنان از راه سوریه، در آن دوره ممکن نبود. برای همین آنها ناچار به رفتن از طریق دریا شدند. همین پاشنه آشیل این ماموریت بود؛ چون میدانیم که در آن زمان، نیروی دریایی اسرائیل، سواحل لبنان را درمینوردید. بر این باورم که نیروی دریایی اسرائیل، اعضای این کمیته را در مسیر حرکتشان گرفت و تحویل «نیروهای لبنانی» داد که به سهم خود، آنها را کُشت.
jaberiansari۱۹۶۹@gmail.com