ناگفته‌های گفتنی

 باور من در آن مرحله، این بود که دیگر نمی‌توان به ماندن در مجموعه تحت رهبری عرفات ادامه داد. در محاصره بیروت، این برداشت تقویت شد. در همان روزهای نخست جنبش انتفاضه، مذاکراتی با «خالدالحسن» به نمایندگی از رهبری «عرفات» انجام شد که طبیعی بود در آن شرکت نداشتم؛ اما همه اهتمام «خالد الحسن» در این گفت‌وگو‌ها این بود که با سخن‌سرایی طولانی درباره ضرورت اصلاحات داخلی، گفت‌وگوی درون تشکیلاتی و التزام نسبت به یکپارچگی سازمانی، موضع طرف مقابل را نرم کند.

واقعیت این است که پایه های درونی یکپارچگی تشکیلات فتح، حتی پیش از یورش اسرائیل به لبنان در سال۱۹۸۲ لرزان بود. از همین رو هنگامی که تصمیم به عقب‌نشینی از لبنان و پراکندن نیروهای فتح در کشورهای مختلف گرفته شد، بنیان یکپارچگی جنبش بر باد رفت. چگونه می‌شد یکپارچگی سازمانی را میان پاره‌های تکه‌تکه شده جنبش در تونس، یمن، سودان و الجزایر نگه داشت؟ ضمن اینکه به لحاظ سیاسی هم جمعِ میان نیروهایی ممکن نبود که برخی سازش با اسرائیل را رد می‌کردند و برخی دیگر با همه توان خود برای تحقق سازش تلاش می‌کردند.

یکپارچگی فتح همواره بر بنیان یک موضع سیاسی یکپارچه بنا نهاده شده بود و به این موضوع افتخار می‌شد که وحدت موضع ایدئولوژیک کنار گذاشته شده است. شاید هم این برای مرحله مشخصی مفید بود؛ اما پس از آنکه امور به جایی رسید که رسید، دیگر این امکان وجود نداشت که با موضع سیاسی رهبری فتح موافقت شود؛ زیرا این به معنای همراهی با موضع فکری و ایدئولوژیکِ سازش‌محور بود. هنگامی که تصمیم به کنار گذاشتن کار مسلحانه و کوتاه آمدن از هدف آزادی فلسطین و روی آوردن به کار سیاسیِ صرف گرفته شد، جایی برای یکپارچگی سازمانی در جنبش فتح باقی نماند.

برای ثبت در تاریخ این حقیقت را نیز باید بگویم که این ما در جنبش انتفاضه نبودیم که به جنگیدن با طرف دیگر روی آوردیم. این آنها یعنی، یاران عرفات بودند که در منطقه «مصنع» و «بقاع» و همچنین «شمال لبنان» به سلاح روی آوردند. کشیده نشدن به سمت درگیری مسلحانه، شدنی بود. من مایل نیستم، زیاد درباره موضع شخصی خودم در این‌باره حرف بزنم؛ اما همان زمان در یادداشتی در صفحه اول «اعلامیه» (نشریه داخلی انتفاضه)، نوشتم که مراجعه دوباره به آن و بازنشرش شاید مفید باشد. عنوان این مقاله که در ششم آگوست ۱۹۸۳ -یعنی پیش از شعله‌ور شدن درگیری‌ها در شمال لبنان و پیش از پایان درگیری‌ها در بقاع - منتشر شد، «نه، به زد و خورد مسلحانه» بود. در این مقاله، این موضوع را روشن کردم که مصلحت ما در درگیری مسلحانه نیست و تا هنگامی که عرفات و مجموعه‌های همراه او که نمی‌خواهند در لبنان بمانند این کشور را ترک می‌کنند، ما نمی‌توانیم مانع آنها شویم؛ چون، زد و خورد مسلحانه، تنها بهانه جدیدی برای عقب‌نشینی عرفات و همراهان او از صحنه لبنان به‌عنوان تنها صحنه باقی‌مانده برای درگیری با دشمن می‌تراشید. این نشریه و نوشته من سر و صدای زیادی در درون جنبش «فتح-انتفاضه» ایجاد کرد. من شعارهای تند و تیز برخی رهبران «انتفاضه» مانند اینکه «بقاع» برای کیست؟ و «شمال» برای کیست؟ و «فتح»، متعلق به کیست؟ را قبول نداشتم و بر این باور بودم که اعضای پیشین کمیته مرکزی «فتح» که به جریان ضد «عرفات» پیوستند و در رهبری «انتفاضه» مشارکت کردند، همه همتشان، تنها این بود که «فتح» و نام و موقعیت سیاسی آن را در اختیار گیرند.به یاد می آورم که در یادداشت «نه، به زد و خورد مسلحانه» توضیح دادم که عرفات در پی درگیری است؛ چون از جغرافیای مقاومت خارج شده و می‌خواهد در تاریخ به‌عنوان جنبشی سیاسی و خارج از رویارویی و دور از میدان درگیری باقی بماند. از همین رو در پی سوزاندن جغرافیای مبارزه است تا اجازه ندهد جایگزینی در کار سیاسی برای او شکل بگیرد و رشد کند؛ اما رفتارهای هواداران و هم‌پیمانان عرفات در «گروه های اسلامی» در «طرابلس» و «بقاع»، کار را برای دعوت‌کنندگان به جلوگیری از زد و خورد مسلحانه سخت کرد تا بتوانند نظر خود را در این باره به صراحت بیان کنند. این جریان‌ها موضعی تهاجمی علیه «انتفاضه» گرفتند تا آن را در نطفه خفه کنند.

 برخی سازمان‌های فلسطینی، ابتکار عمل‌های پرشماری برای توقف درگیری مسلحانه فلسطینی مطرح کردند. برخورد شما با این ابتکار عمل‌ها چگونه بود؟

 میانجی‌گری‌هایی انجام شد و هیات‌های مختلفی برای تماس با ما به حرکت درآمد. اما مشکل بنیادین در این تحرک‌ها این بود که انجام‌دهندگان آن به آدرس اشتباهی آمده بودند؛ چون این ما نبودیم که به درگیری مسلحانه روی آورده بودیم. به عبارتی دیگر، دعوت از ما برای توقف درگیری به معنای کنار گذاشتن دفاع از خود بود. آنها باید به سراغ عرفات می‌رفتند تا تهاجم گروه‌های وابسته به خود و هم‌پیمانانش را متوقف کند. در آن شرایط باز ایستادن از دفاع از خود، برای ما، به معنای تسلیم امرِ واقع شدن و درنتیجه کنار گذاشتن جهت‌گیری سیاسی‌مان بود. از این رو با افراد و هیات‌هایی که تلاش داشتند با ما ارتباط بگیرند، بر اساس موضع سیاسی آنها گفت‌وگو کردیم. به‌عنوان مثال دوستمان «ابوماهر الیمانی» با حسن نیت میانجی‌گری و با ما گفت‌وگو کرد. همه همت او، توقف درگیری‌ها به هر شکل ممکن بود؛ اما هنگامی که با این موضوع روبه‌رو می‌شد که توقف درگیری از سوی ما در شرایطی که در حال دفاع از خود هستیم، چه معنایی در پی دارد، پاسخ قانع‌کننده‌ای نداشت.

jaberiansari۱۹۶۹@gmail.com

p04 (3) copy