بخش صد و نود و هشتم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
اما این مجله سر آن نداشت تا زندگی را برای کیسینجر راحت سازد و سردبیر آن هم تهدید کرد که اگر کیسینجر دست از فشار و شکایت برندارد، نام و عکس نیکسون را هم بهکلی از روی مجله برمیدارد. غرایز کیسینجر درست بود. وقتی آن شماره منتشر شد، نیکسون از شدت خشم به مرز انفجار رسیده بود. در آن زمان، ایده اخراج کیسینجر در ذهن او به غلیان درآمده بود و به نظر میرسید که تصمیم گرفته است بهمحض اینکه ایالات متحده از ویتنام خارج شد، زمان رفتن کیسینجر هم فرا خواهد رسید. کیسینجر هم به همین نتیجه رسیده بود و در اوایل سال ۱۹۷۳ بهدنبال پستی در آکسفورد برآمد. البته واترگیت همه چیز را تغییر داد و درست در زمانی که این رسوایی شغل بسیاری از افراد را نابود کرد، تاثیر گمراهکننده تداوم و تقویت کیسینجر را بهدنبال داشت. راجرز در اوت ۱۹۷۳ بهعنوان وزیر خارجه استعفا داد آن هم زمانی که کاخ سفید دستبهعصا راه میرفت و نیکسون با بیمیلی کیسینجر را بهعنوان وزیر خارجه جایگزین او کرد. اگر نیکسون احساس آزادی عملی کاملی میکرد، هرگز کیسینجر را به این مقام برنمیگماشت. «هم نیکسون و هم من میدانستیم دیگر هیچ گزینهای وجود ندارد.»
اما تمایز میان ارائه نامها و درخواستِ شنود درهرصورت علمی به نظر میرسد زیرا FBI درهرحال بر اساس نامهایی که کیسینجر داده بود، دست به اقدام میزد. بااینحال، کیسینجر طفره رفتن را برگزید و او بهاندازه هر کس دیگری در دولت که غرق در رسوایی شنود شده بود، در این امر به شدت فرورفته بود و نقش داشت.
با وجود این، سنا مایل نبود که دست رد بر سینه محبوبترین مرد در آمریکا بزند و با رای ۷۸ به ۷ به او رای اعتماد داد. حتی همین اکثریت غیر متعادل هم میزان حمایت خود را نشان نداد. به گفته کیسینجر، جورج مک گاورن، نامزد صلح ریاستجمهوری دموکراتها در سال ۱۹۷۲، در خفا و بهصورت خصوصی به او گفته بود که چقدر کیسینجر را تحسین میکند و اینکه رای «منفی» او آبی بود بر حامیان ضد جنگِ او.
اما همانطور که افشای فعالیت جنایی در داخل کاخ سفیدِ نیکسون بر [مجموع] افشاگریها انباشته شد، این مساله دوام آورد و کیسینجر بهزودی با تمایزات مزورانه میان «درخواست» [برای] و «شروع» شنود ذِلِه شد. طرحهای مربوط به عهدشکنی همهجا را پر کرد و پس از ماهها لاپوشانی، کیسینجر به تنگ آمد. در جایی که آزادی عمل او در خطر بود، انفعال دیگر یک گزینه نبود بهویژه در پایتخت کشور، جایی که «ظهور و بروز و نمایش بیقدرتی یا ازدستدادن قدرت بهسرعت میتوانست خود را به واقعیت تبدیل سازد». در یک کنفرانس مطبوعاتی در ژوئن ۱۹۷۴ در سالزبورگ، اتریش، او تهدید به استعفا کرد مگر اینکه نامش حذف شود. کیسینجر این اعلامیه را «داروی قوی» و «پرتاب تاس» نامید اما در نگاه او این اتهامات نهتنها نمایاننده مانعی در برابر رفتار و سلوک سیاست خارجیاش بود بلکه حملهای به «شرافت شخصیاش» هم بود که هر دو دلایل و انگیزههایی کافی برای او بود تا از قدرت تقریبا بیسابقه خود چشمپوشی کند. تهدید او با نفسهای بریدهبریده جمعی روبهرو شد. نفس بسیاریها در سینه حبس شد. کنگره مات و مبهوت مانده با ۵۱ سناتورِ هم لیبرال و هم محافظهکار بهسرعت پشت سر او قرار گرفت و به طور مشترک قطعنامهای در حمایت از کیسینجر صادر کردند و کمیته روابط خارجی سنا هم به رهبری «کبوتر»ی به نام «جی. ویلیام فولبرایت» گزارشی را صادر کرد که او را از هر اقدام نامناسبی مبرا و تبرئه میکرد.
این آخرین باری بود که کسی از امکان یا احتمال استعفای کیسینجر طی چند ماهی که از دوره ریاستجمهوریِ در حال افولِ نیکسون باقی مانده بود، سخنی میشنید. اگرچه دوستانش به او اصرار میکردند تا زمانی که باقی مانده و میتواند از قدرت کناره گیرد اما کنارهگیری به امری «غیرقابلتصور» تبدیل شده بود. وظیفه ندا میکرد. او احساس میکرد باید سیاست خارجی را از فاجعه واترگیت جدا سازد. وفاداری شخصی نیز نقش خود را بازی میکرد.
پس از اینکه همه این اتفاقات - زمانهای خوب و بد - با هم رخ داد، «مصمم شدم که در کنار رئیسجمهور بایستم» حتی اگر - چنانکه او اعتقاد داشت - استیضاح گریزناپذیر باشد. او میگفت نیکسون «در بطن رسوایی واترگیت بود». کیسینجر از واترگیت جان به در برد اما زخمی شده بود - او میگفت «روابط من با رسانهها هرگز به طور کامل بهبود نیافت» - و در همان لحظه او حمایت دوباره کنگره را به دست آورد؛ توفانی سخت در حال وزیدن بود که کیسینجر قدرتمند برای منحرف کردن مسیر این توفان ناتوان بود. واترگیت باعث شد لیبرالها و محافظهکاران علیه او شوند البته نه در مورد مسائل مربوط به شنود یا دیگر مسائل مربوط به رفتار احتمالی کیفری بلکه سیاستهایی که معرف نگاه جهانی او بود.