پاریس از دست‌ رفته عکس: AFP

شهری که دیگر شبیه سابق نیست و جای جای آن را غم فرا گرفته است. او در مطلب خود می‌نویسد: تابوها از بین رفته‌اند. مردم در نم‌نم باران روی نیمکت‌های شهر ساندویچ می‌خورند. آنها تسلیم شده‌اند: «امان از وحشت!» برای اینکه از خانه برای خرید خارج شوند، باید فرم «کلیک کن و وصول کن» را پرکنند. آنها زود شام می‌خورند؛ این پروسه، یک آمریکایی‌سازی نفرت‌انگیز است. البته برخی رستوران‌ها که به شدت در این دوران خرد و له شده‌اند، همچنان در بیرون از در ورودی‌شان که تخته سیاه و گچ دارند با خط گچی پیشنهاد گوشت سفید یا بیف می‌دهند. این منوها دیگر فسیل‌هایی برای دوران پیش از پاندمی هستند.

موزه‌ها تعطیل، دیگر از توریست‌های فراوان رود سن اثری نیست، آن نشستن در تراس‌ها و پیاده‌رو‌ها و لذت بردن از غروب آفتاب پاریس دیگر مشاهده نمی‌شود، سالن‌های سینما تعطیلند و دیگر شما شاهد سر و صداها و هیاهوهای مردم از شمالی‌ترین تا جنوبی‌ترین نقطه فرانسه نیستید. به جایش، خاک مرده به شهر پاشیده‌اند.

سائول بیلو در سال ۱۹۸۳ نوشت: «غمگین کردن پاریسی‌ها، مثل آب خوردن آسان نیست.» او ادامه می‌دهد: «این یک نیروی روحی و معنوی است که نه تنها در مصالح ساختمانی این شهر رسوخ کرده، بلکه این روح را در رستوران‌ها، روی دیوارها، پشت‌بام‌ها و حتی روی شخصیت آدم‌ها که نفوذ کرده است، می‌توان مشاهده کرد. این یک نیروی قدرتمند است.»

بیلو، می‌توانست برای یک نوشیدنی و یک وعده غذای گرم در ماه ژانویه که پس زمینه‌اش موسیقی بلوز باشد، جایی را گیر آورد و از آن لذت دو چندان ببرد. اما در این زمستان احمقانه پاریس، در حالی که تعداد مرگ‌و‌میر ناشی از کووید-۱۹ در حال افزایش است، چنین چیزی امکان ندارد و انگار به شهر خاک مرده پاشیده‌اند. خیابان‌ها خالی از افراد و پرنده پر نمی‌زند.

کوهن در ادامه مطلب خود می‌نویسد: «من در این هفت هفته‌ای که از نیویورک به پاریس آمده‌ام سه یا چهار بار طلوع خورشید را در این شهر دیده‌ام. یک کورسوی ضعیف و یک فراخوان فوری برای زندگی اما به محض اینکه محو می‌شود، اصلا فکر می‌کنید که آیا چیزی را که دیدید، واقعی بوده است؟ نیویورک نم‌نم باران یا هفته‌ها آسمان خاکستری بدون وقفه را هرگز تجربه نمی‌کند.

پس برای من، تطبیق یافتن با این شرایط بسیار سخت و طاقت‌فرسا بوده، به‌خصوص اینکه روح پاریس از جانش پر کشیده و رفته است. وقتی از الکس دوکاس، آشپز معروف فرانسوی پرسیدم چه حسی نسبت به این روزها دارد، گفت: «یک غم مطلق! تجربه یک حبس وحشتناک!» پاریسی‌ها بدون زندگی اجتماعی‌شان، بدون نوشیدن در کافی‌شاپ‌ها، بدون دیدن یکدیگر و روبوسی، یک جای کارشان می‌لنگد. آنها به این نوع زندگی عادت ندارند. در واقع دیگر اثری از بوسه بر گونه‌های یکدیگر که هنگام دیدار تازه کردن یا به وقت رفتن و خداحافظی داشتند، خبری نیست.

با مرگ ۷۴ هزار نفر از فرانسوی‌ها که ناشی از بیماری پاندمی است، فرانسوی‌ها این محدودیت‌های تحمیل‌شده را درک می‌کنند. تقریبا همه شهرهای بزرگ جهان مجبور به تحمل از دست دادن گوشه‌های دوست داشتنی سابق زندگی‌شان هستند. آنها مجبورند به تماشای شغلی که از دست می‌دهند، باشند و در کل آن زندگی سابق را روی هوا می‌بینند. پاریس هم در محرومیت‌هایش تنها نیست. اما هر شهر به شیوه خود تغییر می‌کند. در نیویورک چیزی که بیش از همه نبودش حس شده، آن انرژی و شور و حال حاکم بر شهر است. این همان شوری است که نیویورک را تعریف می‌کند. در پاریس خلأ آن دوست‌داشتن‌های دیوانه‌وار در میان مردم احساس می‌شود. این آن لذتی است که برای قرن‌ها فرانسوی‌ها را تعریف کرده است و آنها گمان می‌کردند هیچ محدودیتی نمی‌تواند آن را از بین ببرد.

زندگی خسته‌کننده و یکنواخت شده است. آنها واقعا جایی برای رفتن ندارند. دوستی که احساس خفگی در محیط بسته به او دست داده بود، می‌گفت: «ما فقط پاریس را خواهیم داشت.» او رفته سگ خریده، برای اینکه بتواند به بهانه پیاده بردن آن سگ قانون مقررات منع آمد و شد در پاریس را دور بزند.

فردریک هوکارد که مسوول خدمات توریستی و زیست شبانه در دفتر شهرداری پاریس است. او به من گفت که سال گذشته کاهش ۸۵درصدی در آمد و شد توریست‌ها به پاریس داشته‌اند. بازدید از ورسای و لوور که هر دو هم‌اینک تعطیل شده‌اند، تا ۹۰درصد سال گذشته کاهش یافت. او می‌گوید: «این یک فاجعه است. هتل‌ها فقط با ۶درصد ظرفیت خود کار می‌کنند.» اما یک نقطه روشن هم وجود دارد: «تعداد پاریسی‌هایی که سال گذشته بالای برج ایفل رفتند، دوبرابر شد.» هوکارد تصریح می‌کند: «حقیقت عجیبی برای پاریسی‌ها وجود دارد که شاید آنها نتوانند هرگز از برج ایفل بالا بروند. ما شروع به تغییر آن کرده‌ایم. تمام آنچه رخ داد، حذف و جانشینی گزینه‌های دیگر بود.»

در این تیرگی‌های پاریس هنوز نقاط روشنی هم دیده می‌شود، مثلا روان شدن ترافیک. بازارها هنوز سرخم نکرده‌اند و خرید از قصابی با سرعت صورت می‌گیرد، هنوز کیک‌های رام بابا سرو می‌شود و پنیر کاممبر  سرحال پشت ویترین‌های مغازه‌ها دیده می‌شود. جزایر این شهر هنوز شاهد رفت و آمد کشتی‌ها از زیر پل‌های روی رود هستند. چراغ‌های فرفورژه باقیمانده از قرن نوزدهم در خیابان‌های قدیمی این شهر هنوز روشنند و یادآوری فیلم‌های «نوآر» فرانسوی.

دوکاس می‌گوید: «صد روز دیگر!» او مصرانه می‌گوید خواهید دید که همه چیز احیا خواهد شد. از او پرسیدم به مسافرت رفته است و او گفت فقط به بولونا برای به‌کارگرفتن یک سازنده اصلی ژلاتو (یک بستنی اصیل ایتالیایی). پس از اینکه او توانست یک کسب‌وکار موفق شکلات‌سازی راه بیندازد، حالا نوبت به بستنی‌سازی رسیده است.

هوکارد چشم به آوریل و ماه مه دوخته و خوش‌بین است برخی از فعالیت‌ها در فضای باز مانند پارک‌ها و رفت و آمدها در حاشیه رود سن از سر گرفته شود. چنین خوش بینی مشکلات را به حال خود رها می‌کند.

در یکی از یکشنبه‌های اخیر که برفی هم بود برای استراحت فکری به «تویلری» رفتم. من همیشه شکل و شمایل این باغ را دوست داشتم: مسیرهای سنگ‌ریزه‌ای، درختان هرس‌شده و الگوهای هندسی. یکی از جذابیت‌های آن هنوز کار می‌کرد: «چرخ و فلک». دورتا دور اسب‌های رنگارنگ، شترمرغ، یک خودرو، یک هواپیما، یک کشتی و چند کالسکه سیندرلایی. من و همراهم اسب‌ها را انتخاب کردیم. آهنگی از شمال آفریقا پخش می‌شد. چندین بچه هم بودند. چرخ و فلک مثل یک معجزه عمل کرد و چرخید و چرخید و مرا به دهه ۱۹۷۰ پاریس پرتاب کرد.

پاریس بازخواهد گشت. شاید این بهار نه اما روزی بازخواهد گشت. دسته‌ای از کلاغ‌ها را دیدم که پیش رویشان یک سیب‌زمینی سرخ‌کرده را به منقار گرفته و پرواز کرد تا روی یکی از نیمکت‌ها آرام آن را بخورد. من به دیواری با پلاک برای مبارزان فرانسوی که در جریان آزادی پاریس در سال ۱۹۴۴ کشته شدند، خیره شدم. جوان‌ترین آنها ژان کلود توش بود که تنها ۱۸ سال سن داشت.

پاندمی به هر حال شرایط جنگی را در زمان صلح به زندگی پاریسی‌ها تحمیل کرده است. آن نیز البته روزی پایان خواهد پذیرفت. با یکی از درخشان‌ترین دیالوگ‌های تاریخ مربوط به زمان جنگ از فیلم کازابلانکا و از زبان همفری بوگارت که به اینگرید برگمن که در حال ترک اوست، باید گفت: ما همیشه پاریس را داریم. این فقط یک دعوت خیالی بود. اکنون باید بیش از هر زمان دیگری پاریس (گذشته) را خیال و تصور کرد.