بخش صد و چهل و نهم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
در سال ۱۹۵۴، رئیسجمهور آیزنهاور، در یک سخنرانی مهم، اعلام کرد که اگر هندوچین به دست کمونیستها بیفتد، در نهایت ژاپن، فیلیپین و حتی استرالیا هم در معرض تهدید قرار خواهند گرفت. در سال ۱۹۶۴، ریچارد نیکسون ادعا کرد که سرنوشت تمام آسیا به نتیجه جنگ در ویتنام بسته است. به همان ترتیب «رابرت مکنامارا»، وزیر دفاع، خطر را گسترش داد و آن را شامل قاره پهناور آفریقا هم دانست. هیچ جایی در جهان امن نبود؛ همه در معرض تهدید سرخ بودند. آمریکاییها خود را دخیل در بازی حاصل جمع صفر میدیدند: مجاز دانستن کمونیسم به کسب یک اینچ حتی در حیاط خلوتی مانند ویتنام، که در اوایل دهه ۱۹۶۰، ۹۹ درصد از آمریکاییها قادر به شناسایی آن بر روی نقشه نبودند، و به اصطلاح کل جهان آزاد ممکن بود فروپاشی و سقوط را به ارمغان آورد. جان کندی در سال ۱۹۶۳ و دو ماه پیش از ترور بر این مساله تاکید کرد: «هر زمان کشوری، صرفنظر از اینکه از مرزهای ما چقدر فاصله دارد، هر بار کشوری از پشت پرده آهنین عبور میکند، امنیت ایالات متحده به خطر میافتد.» برای «باب هوپ» چقدر عجیب بود که نگران امنیت جزیره استاتن باشد آنگاه که لیندون جانسون، معاون رئیسجمهور، به آمریکاییها میگفت که اگر ویتنام سقوط کند، در نهایت باید «در سواحل وایکیکی» وارد جنگ شوند؟ گونهای از این مساله به شهروندان خارجی ارائه شد. «دین راسک» که با عدمحمایت از جنگ در بریتانیا خسته شده بود برای یک روزنامهنگار انگلیسی چنین داد سخن داد: «وقتی روسها به ساسِکس حمله کردند، از ما انتظار داشته باشید که بیاییم و به شما کمک کنیم.»
بنیان فکری این نگرانیها به «نظریه دومینو» معروف شد که هر کشوری در جهان آن را به مثابه یک کاشی ایستاده دومینو مینگریست که آماده سقوط بر سر همسایهاش بود تا زمانی که کل مجموعه، هر کسی، هر کجا به جهنم توتالیتریستی سقوط کند. یک استعاره بهتر ممکن است یک بیماری مسری و یک سرایت جهانی باشد اما نکته این است که آن یک استعاره بود، تحمیل یک ایده انتزاعی بر واقعیتی چندرنگ و متنوع بدون توجه به شرایط محلی و تاریخ یا انتظارات و آرزوهای انسانی. کمونیسم یک ساختارِ منسجمِ غیرقابل تغییر بود که با انقلاب بلشویکی، قبل از شروع توسعه طلبی رامنشدنی از پایگاه اصلی عملیاتیاش در مسکو، فوران کرده بود. از نظر سیاستگذاران آمریکایی اینکه مردمانی در بخشهای دیگری از جهان - مثلا، چین یا ویتنام - به دلیل درک فوریشان از شرایط زندگی و اراده آزاد خود کمونیست شوند غیرقابل تصور بود (حال منظور آنها هر چه میخواهد باشد)؛ تصویر غالبی که هدایتگر خط مشی سیاسی بود از دل یک فیلم علمی-تخیلی در دهه ۱۹۵۰ با عنوان «Invasion of the Body Snatchers»
بیرون آمده بود با انسانهای بیاراده و بیفکری که به سوی خواستههای یک ماشین نظامی توتالیتر میروند. دین راسک - که در دولت ترومن دستیار وزیر خارجه «دین آچسون» بود البته پیش از اینکه خودش در دوران کندی وزیر خارجه شود - در سال ۱۹۵۱ گفت که چینِ کمونیست یک کشور مستقل نیست بلکه فقط یکی از اقمار اتحاد شوروی است. به گفته یکی از مورخان جنگ ویتنام، دیدگاههای راسک «به مدت تقریبا دو دهه به طرز فوقالعادهای سازگار باقی ماند.» در سال ۱۹۶۸، او همچنان استدلال میکرد که ویتنامیهای شمالی «از مسکو دستور میگرفتند.» بهطور طبیعی، او اعتراضات آمریکاییها علیه جنگ را هم برخاسته از نگرش یا الهامی کمونیستی میدانست. چگونه کسی میتوانست با «آزادی» مخالفت کند؟
یک ناتوانی مشابه در نگریستن به جهان از هر منظری غیر از منظر خود، بر «ریچارد هلمز»، مدیر سیا هم اثر گذاشت. تا سال ۱۹۶۸، در اوج شگفتی و یأس واشنگتن، کمونیستهای ویتنام ثابت کردند که افرادی هستند که متعهدانه، سرسختانه و جنگجویانه خود را وقف انگیزه خویش کردهاند و به راحتی با آمریکاییهای آموزش دیده و مجهز برابری میکنند. شنیده شده بود که نیروهای آمریکایی که با آنها میجنگیدند میگفتند: «ای کاش آنها در سوی ما بودند.» چگونه میتوانست چنین باشد؟ وقتی از هلمز پرسیده شد که چرا کمونیستهای ویتنامی آنقدر خوب میجنگیدند، او به فرهنگ یا شرایط محلی یا باورهای شخصی یا آنچه باید یک مساله ساده برای شناخت یک استاد جاسوسی باشد، یعنی، انگیزه ملیگرایانه برای دفع یک مهاجم خارجی اشاره نکرد. او گفت که این چیزی نیست جز یک «شست و شوی مغزی خوب.» رابرت مکنامارا در ارزیابی دوباره مضطربآلود خود از نقش خویش در شکل دادن به جنگ، گفت که نتوانسته «تاریخ، زبان، فرهنگ و ارزشهای» هندوچین را درک کند. او ادامه داد که همین «باید تا حدی در مورد رئیسجمهور کندی، وزیر خارجه راسک، مشاور امنیت ملی مک جورج باندی، مشاور نظامی مَکسوِل تیلِر و بسیاری دیگر گفته شود.» همگی با پایبندی سفت و سخت به «نظریه دومینو» و باورشان به اینکه کمونیسم یک دشمن ساختارمند و ضدبشری است کور شده بودند.
این تئوری با جنگ سرد رخ نموده بود. ریشههای این به بیانیه شورای امنیت ملی در سال ۱۹۵۰ بازمیگردد که [میگفت] نتیجه جنگی که فرانسویها برای داراییهای استعماری خود در هندوچین راه انداخته بودند بر همسایگانی مانند برمه و تایلند هم تاثیر میگذاشت. این وضعیت که حالتی بسیار انعطافپذیر داشت، در یادداشت امنیت ملی دیگری در سال ۱۹۵۴ بسط یافت و شامل تمام کشورهای جنوب شرق آسیا، هند و بیشتر خاورمیانه میشد و اگر شبهقاره بسیار متنوع و بیانتهای هند در معرض خطر قرار میگرفت، جزیره استاتن چه شانسی میتوانست داشته باشد؟ باید خطی ترسیم شود و جایی که باید آن خط ترسیم شود ویتنام بود.