هابسبام و تاریخ‌نگاری اجتماعی

این شکل از تاریخ‌نگاری با تمرکز بر اعتراضات و مبارزات حذف‌شدگان و گروه‌های فرودست جامعه، نقش سیاست و مردم را در فرآیند دگرگون‌ساختن ساختارها نشان می‌دهد.

چنانکه هابسبام نشان می‌دهد این اصطلاح در سه معنای مرتبط با هم استفاده می‌شود: ۱) به تاریخ طبقات تهی‌دست یا فرودست و تاریخ جنبش‌های تهی‌دستان و جنبش‌های اجتماعی اشاره دارد؛ ۲) برای اشاره به آثاری استفاده می‌شود که انواع فعالیت‌های انسان را مدنظر دارند و طبقه‌بندی‌شان جز با ملاک‌هایی مانند عادت‌ها و سنت‌ها و زندگی روزمره دشوار است؛ ۳) سومین معنای این اصطلاح عام‌ترین معنای آن است: «اجتماعی» که در ترکیب با «تاریخ اقتصادی» استفاده می‌شود. هابسبام در مورد معنای اول می‌گوید این اصطلاح می‌توانست تخصصی‌تر هم باشد و به تاریخ ایده‌ها و سازمان‌های کارگری و سوسیالیستی اشاره کند. او معتقد است این پیوند میان تاریخ اجتماعی و تاریخ اعتراض اجتماعی یا جنبش‌های سوسیالیستی قدرتمند باقی مانده است. معنای دوم «تاریخ اجتماعی»، از نظر هابسبام، عمدتا ناشی از کاربرد آنگلوساکسونی این اصطلاح است، چون زبان انگلیسی فاقد اصطلاحاتی مناسب برای پدیده‌ای است که آلمانی‌ها آن را تمدن یا تاریخ اخلاق می‌نامیدند.

او بر این باور است که این نوع تاریخ اجتماعی اتفاقا معطوف به طبقات فرودست نبود، بلکه برعکس پایه‌ای تلویحی برای چیزی پدید می‌آورد که می‌توان آن را نگاهی ماندگار به تاریخ اجتماعی نامید و در نقد معنای سوم نشان می‌دهد که پیش از جنگ‌جهانی دوم و خارج از جهان آنگلوساکسون عنوان مجله‌ای تخصصی در این قلمرو همیشه دو کلمه‌ای بود مانند «فصلنامه تاریخ اجتماعی و اقتصادی»، «مجله تاریخ اقتصادی و اجتماعی» یا «سالنامه تاریخ اقتصادی و اجتماعی». البته نیمه اقتصادی این ترکیب همیشه غالب بود. در نظر هابسبام تا دهه ۱۹۵۰ هیچ‌یک از این سه روایت تاریخ اجتماعی نتوانسته بودند قلمرو تخصصی خود را در دانشگاه ایجاد کنند، البته به مجله معروف «آنال» اشاره می‌کند که به سرپرستی مارک بلوخ نیمه اقتصادی عنوانش را کنار گذاشت و صرفا خود را مجله‌ای اجتماعی نامید.

هابسبام ضمن اذعان به‌کارهای بزرگ و جالبی که پیرامون مباحث یا مجموع مسائلی از جمله «تغییرات جمعیتی و خویشاوندی»، «مطالعات شهری»، «طبقات و گروه‌های اجتماعی»،‌ «تاریخ فرهنگ»، «دگرگونی جوامع مثل صنعتی‌سازی» و «اعتراض‌ها و جنبش‌های اجتماعی» صورت گرفته از «تاریخ جامعه» به‌جای «تاریخ اجتماعی» می‌گوید، اگرچه معتقد است نمی‌تواند به اثری اشاره کند که مصداق «تاریخ جامعه» باشد.

 البته به کتاب مهم «جامعه فئودالی» مارک بلوخ اشاره می‌کند که پژوهشی درست درباره ماهیت ساختار جامعه ارائه می‌کند و همچنین به آثار مارکس که دست به ترسیم طرحی کلی از مکان هندسی و تحول تاریخی درازمدت جوامع زد و نیز به آثار ابن‌خلدون که با تکیه بر کنش متقابل انواع متفاوت جوامع، برای مطالعه پیشاتاریخ، تاریخ‌باستان و تاریخ‌شرق بسیار سودمند است.بااین‌حال بنا به تاکید او، تاریخ جامعه هنوز باید نوشته شود. هابسبام می‌گوید نمی‌توان مدل یا چک‌لیستی از این تاریخ ارائه داد ولی ایستگاه‌ها و علائم راهنمایی را معرفی می‌کند که در فهم موضوع به‌کار می‌آید:

۱) «تاریخ جامعه» بیش از هر چیز «تاریخ» است، به این معنا که زمان گاه‌شناختی یکی از ابعاد آن به‌شمار می‌آید. هابسبام می‌گوید در این تاریخ نه‌تنها به ساختارها و سازوکارهای پایداری و تغییر و امکانات و الگوهای عمومی دگرگونی‌های آنها، بلکه به آنچه واقعا رخ داده نیز توجه می‌شود.

۲) «تاریخ جامعه» تاریخ واحدهایی خاص از مردمی است که با هم زندگی می‌کنند و برحسب ملاک‌های جامعه‌شناختی قابل تعریف‌اند.

۳) «تاریخ جوامع» ما را ملزم می‌کند دست‌کم نظمی تقریبی از اولویت‌های پژوهشی و فرض‌های کارکردی را درباره شبکه مرکزی یا مجموعه‌ای از پیوندهای سازنده سوژه‌ها به‌کار بگیریم، حتی اگر خود این چیزها حاکی از وجود مدل باشد. ازاین‌رو تردید وجود دارد که مثلا یک مورخ برزیلی قرن هجدهم برای کاتولیسیسم در آن جامعه، به نسبت برده‌داری، اولویت تحلیلی قائل باشد یا مورخ بریتانیای قرن نوزدهم خویشاوندی را درست به اندازه انگلستان آنگلوساکسونی شبکه اصلی اجتماعی در سراسر بریتانیا بداند.

در مجموع هابسبام تاکید دارد اگر مورخان جامعه بنا باشد در ایجاد مدل‌های معتبر حرکت‌های اجتماعی- تاریخی عمل کنند که به نفع همه علوم اجتماعی است، باید وحدتی بزرگ‌تر از عمل و نظریه خود به‌وجود بیاورند. این امر در مرحله کنونی احتمالا به این معناست که در نخستین گام ببینند مشغول انجام چه کاری هستند، آن را تعمیم ببخشند و در پرتو مسائل برآمده از عمل بعدی، تصحیحش کنند. هابسبام خود را نه یک «مورخ اجتماعی» که «مورخ جامعه» می‌نامید.

هابسبام به تاریخ مردم عادی، تاریخ اعماق، یا تاریخ عامه مردم می‌پردازد که هم دشوار است و هم جذاب. در گذشته اغلب تاریخ برای بیان شکوه و جلال و شاید هم استفاده فرمانروایان نوشته می‌شد. به‌نظر هابسبام، فعالیت عملی سیاست طبقه حاکم در بخش غالب تاریخ تا اواخر قرن نوزدهم و در اکثر مناطق، حداکثر با ارجاعاتی گاه‌ و بیگاه به توده مردم پیش‌برده می‌شد.

هابسبام یکی از وظایف مورخان این حوزه را روشن‌کردن زندگی و افکار مردم عادی می‌داند. به همین اندازه، مشکل کنونی مورخان این حوزه را زدودن فرض‌های به یکسان جسورانه کسانی می‌داند که می‌پندارند هم فاکت‌ها را می‌شناسند و هم راه‌حل‌ها را و نیز می‌کوشند آنها را بر مردم تحمیل ‌کنند. او تاکید دارد مورخان باید کشف کنند که مردم واقعی چه خواستی از یک جامعه خوب یا حتی مداراپذیر و نیز چه نیازی به چنین جامعه‌ای دارند.

 منبع: کتاب «درباره تاریخ»، اریک جان ارنست هابسبام، ترجمه حسن مرتضوی، نشر لاهیتا