تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
ایالاتمتحده نقاط قوت خاص خود را داشت که آلمان وایماری فاقد آن بود اما با این وجود، اظهارنظری که از سوی «هوبی لانگ» (که به طرز تعجب آوری ظاهرا بازتاب سخنان توکویل بود) صورت گرفته بود همواره به سراغ او میآمد: «فاشیسم، اگه روزی به سراغ این کشور بیاید، در جامه دموکراسی خواهد آمد.» این مشاهدهای بود که برای آرنت معنایی کاملا منطقی اما ناخوشایند داشت. در کاملترین معنا، او اصلا حتی احساس راحتی هم نمیکرد. دوستانش او را فردی با «ذهن فاجعهزده» صدا میکردند و حق هم داشتند. اگرچه ممکن است آنها در این مورد یعنی وضعیت روحی و اخلاقی آرنت با هم اختلافنظرهایی داشته باشند اما او و کیسینجر کاملا با هم توافق داشتند.
چند سال اول ورود آرنت به ایالات متحده در مه ۱۹۴۱ اینگونه سپری شد: مدت زمانی برای استقرار یافتن، آموختن زبان انگلیسی، یافتن کار و رسیدگی به امور مادر پیرش و همسری که سازگاریاش با زندگی جدید در ایالات متحده سختتر از سازگاری آرنت بود. از لحاظ فکری، او با کشمکش علیه نازیها و نبردهای خونین صهیونیستها تحلیل رفت، هرچند زمانی که این جنبش [منظور جنبش صهیونیسم است] حول استراتژی دولت یهود در فلسطین متحد شد - و آرنت مخالف آن بود - وی خود را منزوی یافت و به تدریج از فعالیتهای صهیونیستی کناره گرفت. او همچنین مشغول یافتن دوستان جدید بود بهویژه در میان نویسندگانی که اکنون بهعنوان «روشنفکران نیویورکی» معروف بودند. آنها در حال آموختن چیزهایی به او از چشماندازی بودند که هم جهان وطنی باشد و هم «آمریکایی». او شیوه آزاداندیشی آنها و جداییشان از قید و بندهای ایدئولوژیک را که ظاهرا بسیاری از همتایان اروپاییشان را مسحور کرده بود، تحسین میکرد. در چشمهای این اروپایی خسته، آنها به شیوهتر و تازهای «ایدهآلیست» و به شیوهای کهن «اخلاقی» بودند و همزمان کودکانه نیز بودند (و به شکل مهربانانهای چنین بودند). آرنت میگفت، دوستش «دوایت مکدونالد» نهتنها «احساس همبستگی کامل با ضدفاشیستهای اروپایی میکرد» بلکه برای آمریکایی که «مسوول سرنوشتشان بود» هم شگفتآور بود. او اصالت خودانگیخته خویش را تحسین میکرد. آرنت میگفت: «با وجود سادگی تمام عیار مکدونالد اما او باهوشتر از مجموع دانشمندان بود.» پس از شروعی سخت، آرنت به سوی «ماری مککارتی» کشیده شد که به نزدیکترین دوست آرنت و محرم اسرار او تبدیل شد. همچون مکدونالد، آرنت «اصالتی شیرین» در مککارتی میدید. آرنت در نامهای در حمایت از درخواست مککارتی در سال ۱۹۵۹ برای «کمک هزینه تحصیلی گوگنهایم» نوشت: «او یافتههای خود را از چشمانداز و حیرت یک کودک به گزارش میکشد.» بسیاری دیگر «کودک» را در زبان برنده مککارتی نمیدیدند. به گفته زندگینامهنویس آرنت: «اگر کیفیتی در افرادی بود که بیش از دیگران آرنت را به خود جذب میکردند، آن کیفیت بیگناهی از نوعی خاص بود: بیگناهی در ترکیب با تجربه گسترده و بیگناهی محفوظ.»
آنچه در واکنشهای آرنت به مکدونالد و مککارتی وجود داشت همانا فاصلهای احساسی/ عاطفی بود که بازتاب احساسات متضاد او در مورد زندگی ریشه کن شدهاش و «سردی»ای بود که اغلب به درستی به مثابه غرور یا تکبر نگریسته میشد. آن شباهتها به هنری کیسینجر قابلتوجه است. آرنت، حتی بیشتر از بسیاری از آشنایان محترم اروپاییاش که با آنها به لحاظ خلق و خو نزدیکتر بود، دوستان آمریکایی خود را دوست داشت و به آنها احترام میگذاشت و به آنها تکیه میکرد. با این حال، نمیتوان انکار کرد که او نگاهی از بالا به پایین به آنها داشت: نه نگاهی کینهتوزانه که نگاهی با مهر و محبتِ یک فرد بزرگتر و عاقل تر، یک والد آگاه. اگرچه ممکن است آنها «جهان وطن» باشند اما تجربهشان بهعنوان آمریکایی محدود بود: یعنی در مقایسه با تجربه او، تجربه آنها محلیتر بود. آنها از سوی نازیها زندانی نشده یا مورد بازجویی قرار نگرفته بودند، مجبور به ترک سرزمین مادریشان نشده بودند، در اردوگاههای کار اجباری که به ندرت میتوانستند از آن زنده بگریزند زندانی نشده بودند، شاهد این نبودند که زندگی دوستانشان و روابطشان ویران شود، بیپول و ناامید نبودند و مجبور نبودند که بهعنوان مهاجران و پناهندگان بیدولتِ بدون حقوق به تبعید بروند، مهاجرانی که نه از حمایتی برخوردار بودند و نه تضمینی در مورد فردایشان داشتند. وقتی آرنت برای اولین بار مککارتی را در سال ۱۹۴۴ در مهمانی دید، دوست آیندهاش اظهار کرد که برای هیتلر احساس تاسف میکند زیرا سخت در تلاش بود تا عشق قربانیان خود را به دست آورد. این یک اظهارنظر بیملاحظه، احمقانه و عاری از اندیشه بود؛ منظور از این اظهارنظر این بود که باید هوشمندتر بود اما واقعا مبهم بود و باعث انفجار آرنت شد؛ «چطور میتوانی این را به من، بهعنوان قربانی هیتلر و فردی که در اردوگاه کار اجباری بوده است بگویی.»
برخلاف بسیاری از هموطنان خود، دوستان آمریکایی آرنت دارای حسی از تراژدی بودند - که در صورتی که کسی با آرنت صمیمی بود ضروری مینمود - اما این عمدتا یک تراژدی اکتسابی بود [از روی کتاب آموخته شده بود] و به شکل ناامیدانهای ادبی بود و در مقایسه با تجربه زیسته آرنت و دیگر مهاجران یهودی-آلمانی انتزاعی بود. این آمریکاییها فلسفی نبودند و چنانکه آرنت یکبار توضیح داد، حتی «کوچکترین تلقی از آنچه که فلسفه هست» نداشتند و او «در تمام جزئیات با سرسختی زیاد به پیشینه اروپایی خود» چسبیده بود.