بخش هشتاد و چهارم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
او تصریح داشت که «برای بسیاری از مردم بهنظر میرسید که لیبرال دموکراسی آلمان با تمام توصیفاتش برای تعامل با دشواریهایی که آلمان با آن دست به گریبان بود کاملا ناتوان بود.» (آیا کسی در این کلمات انعکاس انتقادات هنری کیسینجر از ایالاتمتحده به دلیل «فقدان جدیت» را میشنود؟)
اینها سخنان یک لیبرال دموکرات آمریکایی نیست؛ لیبرال دموکراتی که بدون فکر آماده است تا جشن پایان جوامع باز را برگزار کند. اینها سخنان فردی – یهودی یا غیریهودی - با خلق و خوی عمیقا محافظهکار یا بدبین است که باور داشت در آلمان وایمار، دموکراسی مدرن به بخشی از مشکل تبدیل شده بود نه بخشی از راهحل. در نامهای به دوستی که در مه ۱۹۳۳ نوشته شده بود، زمانی که یهودستیزی نازیها بسیار عیان و جرائم واقعیشان تازه آغاز شده بود (از «شب دشنههای بلند» یک سال و از کریستالناخت هم بیش از ۵ سال گذشته بود)، اشتراوس اعلام کرد که «درست به این دلیل که آلمانِ به راستگراییده ما را تحمل نمیکند، این به این معنا نیست که اصول راست باید رد شوند.» ستایشکنندگان اشتراوس این جمله را «تکاندهنده» و حتی «زشت» میدانند. احساساتی مانند اینها موجب شد که هانا آرنت به درستی بگوید: «حتی یهودیان – اگر به آنها اجازه داده میشد - با هیتلر همراه میشدند.» وقتی امر میان یک دولت دست راستی یا یک دولت دست چپی در آلمان یا حتی به شکل شدیدتر میان فاشیسم و کمونیسم دایر شود، اشتراوس مانند بسیاری دیگر در سرزمین مادریاش - نازیها و محافظهکارانی که از این نوع یا آن نوع بودند، غیریهودیان همراه با یهودیان - بهطور غریزی به راست میگرویدند. اشتراوس در سال ۱۹۴۱ میگفت، آنچه در مورد ناسیونال سوسیالیسم نیهیلیستی بود همانا «به همین ترتیب، نفی اصول تمدن» بود. اگرچه انتقاد نازیها از جامعه مدرن ممکن است توجیه شود اما آنها هیچ چیزی نداشتند که جایگزین آن کنند. از نظر راوشینگ، محافظهکاری که معتقد بود هیتلر در حال نابودی ملت آلمان است، «تمام معیارهای معنوی سنتی» را از بین برد. اما اشتراوس - صرفنظر از هر نوع همدردی که ممکن بود با سنتگرایی راوشینگ داشته باشد - به خودی خود یک سنت گرای آلمانی نبود و به عنوان یک یهودی (اگرچه اشتراوس چنین چیزی نمیگفت) سوءظنهای عمیقی در مورد کلمه «معنوی» داشت. او میگفت: «اعتقاد دارم که اگر مخالفان ناسیونال سوسیالیسم به یک محافظهکاری صِرف که با سنت خاص، معرف هدف غاییشان باشد عقبنشینی کنند، این خطرناک است.» دلیل مبارزه با هیتلر و نازیها همانا دفاع از «اصول ابدی تمدن» یا چنانکه وی میگفت، «فرهنگ آگاهانه بشریت» و «فرهنگ آگاهانه خرد» بود. یعنی، اشتراوس برای دفاع از اصول لیبرال دموکراتیک آزادی، تساهل و برابری - همچون بیشتر آمریکاییها - با نازیها مبارزه نمیکرد. برخلاف ارزش اساسی تمدن غربی، زمینهای که وی در آن موضع گیری میکرد، تمام این دلایل از نظر اشتراوس مشکلساز و استدلالهایی ضعیف و بیاساس علیه نیروی تخریبی مهیب نازی بودند؛ اصول عدالت و شاید عدالتی بدون شمشیر.
آزادی به خودی خود هدف نبود زیرا در شکل فعلی خود به بهانهای برای مجوزهای بیبند و باری تبدیل شده بود که از هر مفهوم فضیلت و مسوولیت اجتماعی جدا شده بود. مردمی که با اندیشههای لیبرالی مدرن در مورد حقوق انسان آموزش دیده بودند فکر میکردند که خودشان محق بهدنبال کردن حریصانهترین، زشتترین و بیاساسترین و انحرافیترین خواستهها بدون تصدیق حد یا وجدان هستند. این همان چیزی بود که اشتراوس «پیروزی فلاکت» نامید. آلمان وایماری مدلی از این نوع آزادی بود. اما اشتراوس میگفت: «هر چیزی مجاز نیست» و «خویشتنداری به اندازه آزادی برای انسان طبیعی است.» قدما درکی صریحتر و ظریفتر از آزادی داشتند زیرا آنها فقط به حقوق [rights] نمیاندیشیدند: «تفکر پیشامدرن تاکید را بر تکلیف میگذارد و حقوق - تا جایی که نامشان به میان میآمد - فقط به عنوان مشتقی از تکالیف درک میشدند.» تمدن غربی بیشتر در مورد محدودیتها و مسوولیتها بود تا آزادی. همچون آزادی و تساهل. عدمتساهل نازیها - که معرف جنبش آنها بود و منجر به کشتارِ جمعی در مقیاس عظیم شد - وحشتناک بود. با این وجود، جهش به وضعیت مخالفِ تساهل بهخاطر خودش پاسخ چندان مناسبی به اردوگاههای مرگ نبود. اشتراوس اصرار داشت که تحمل هر کس و هر چیزی غیرممکن بود. حتی لیبرالترین افراد در برابر محدودیتها بر حسن نیتشان با دشواری مواجه شدند. اقدامات ما همیشه با مفهوم خوب و بد یا لااقل بهتر و بدتر هدایت میشوند. قضاوت در وجود ما نهادینه شده و نمیتوان با عنوان تسکیندهنده «تساهل» از ضرورت انتخاب گریخت. تساهل جهانی مسوولیت فردی را ریشه کن و اراده فردی را نفی کرد. نمونه مطلوب اشتراوس برای استدلال همانا آدمخواری بود: «اگر بتوانیم خودمان را به ارزشهای تمدن متعهد سازیم، تعهدمان ما را قادر و البته وامی دارد تا موضعی سخت در برابر آدمخواری اتخاذ کنیم.» یک گفتوشنودگرِ [interlocutor] نسبیگرا میتواند اعتراض کند که در شرایط خاص - به عنوان مثال، بر روی یک قایق نجات در وسط اقیانوس - آدمخواری میتواند آخرین چاره مشروع باشد، اما این چندان نمیتوانست اثباتکننده یا تقویتکننده استدلال نسبیگرایانه باشد. واکنش اشتراوس ظاهرا این بود که - همچون فیلسوفان کلاسیک - او در مورد شرایط عادی صحبت میکرد نه شرایط بحرانی یعنی زمانی که استثنا میتواند مجاز باشد. یک بحران ممکن است به یک واکنش یا اقدام رادیکال منجر شود، اما به محض سپری شدن بحران، بازگشت به حد اعتدال ضروری بود. پیشینهها نمیتوانند مبتنی بر افراط و تفریط باشند. در زندگی هر روزه، جایی که میتوان انتظار داشت که عادات تمدن غالب شود، اعتدال در چارچوب شبکه جامعه بزرگترین فضیلت بود.