ریشه‌های نظم سیاسی از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه

یکی از مهم‌ترین تغییرات در ارزش‌ها و ایدئولوژی‌ای که معرف جهان مدرن است - اندیشه برابری در شناسایی - درست در پایان دوره پوشش داده شده در این مجلد رخ داد. اندیشه برابری انسانی ریشه‌های عمیق دارد؛ نویسندگان از هگل و توکویل تا نیچه اندیشه‌های مدرن برابری را در اندیشه انجیلی «ساخت انسان» در تصویر خدا دنبال کرده‌اند. با این حال، تعمیم دایره مفتون شدگی انسان‌هایی که کرامتی برابر به آنها داده شده بسیار آهسته بود و فقط پس از قرن هفدهم بود که تعمیم این مفتون شدگی تقریبا شامل طبقات پایین‌تر اجتماعی، زنان، اقلیت‌های نژادی و مذهبی و قومی و امثال آن شد.

گذار از جوامع «گله‌ای» و «قبیله‌ای» به جوامع دولتمند، به نوعی بیانگر عقبگردی بزرگ در آزادی انسانی بود. دولت‌ها ثروتمندتر و قدرتمندتر از اسلاف خویشاوندمحورشان بود، اما آن ثروت و قدرت موجب حجم زیادی از قشربندی شد که بسیاری را ارباب و بسیاری دیگر را برده کرد. هگل می‌گوید که شناسایی اعطا شده به حاکم در چنین جامعه نابرابری «معیوب» بوده و در نهایت برای حاکمان «رضایت بخش نبود» زیرا از سوی مردمانی داده می‌شد که خودشان فاقد کرامت و عزت بودند. ظهور دموکراسی مدرن، بر مبنای شناسایی متقابل کرامت و حقوق همنوعانمان، به همه مردم فرصت حکمرانی بر خودشان را می‌دهد. از این رو، این دموکراسی مدرن به‌دنبال احیا و بازگردانی- در چارچوب جوامع بزرگ و پیچیده- چیزی است که در گذار اولیه به دولت از دست رفته است. ماجرای ظهور حکومت پاسخگو نمی‌تواند بدون ارجاع به گسترش این اندیشه‌ها روایت شود. ما در مورد پارلمان انگلیس دیدیم که چگونه همبستگی آن به شکلی اساسی بر باور به حقوق مردان انگلیسی منوط بود و اینکه چگونه انقلاب شکوهمند با مفهوم گسترده‌تر «لاک»ی حقوق طبیعی جهانشمول شکل گرفته شد. اینها اندیشه‌هایی بودند که برای جان بخشیدن و برانگیختن انقلاب آمریکا ادامه یافتند. اگر دلایل تاریخی‌ای که برای ظهور پاسخگویی ارائه می‌دهم گاهی در منافع مادی بازیگران در این کشمکش‌ها ریشه داشته باشد، باید به نوبه خود در برابر پس زمینه عقایدی نگریسته شوند که معرف این هستند که بازیگران چه کسانی بودند و دامنه فعالیت و کنش جمعی‌شان چه بود.

ساز و کار عمومی توسعه سیاسی

نظام‌های سیاسی به شکلی تقریبا قابل مقایسه با تطور و تحول بیولوژیک تکامل می‌یابند. نظریه تکامل داروین بر دو اصل بسیار ساده مبتنی است: تنوع و انتخاب. تنوع در میان موجودات زنده به دلیل ترکیبات ژنتیکی رَندومی رخ می‌دهد؛ آن گونه‌هایی که سازگاری بهتری با محیط‌زیست‌های خاص دارند دارای موفقیت باروری بیشتر بوده و بنابراین خود را به هزینه آن گونه‌هایی که کمتر سازگار می‌شوند،پخش و تکثیر می‌کنند. در یک چشم انداز تاریخی بسیار طولانی، توسعه سیاسی از همین الگوی کلی پیروی کرده است: اَشکال سازماندهی سیاسی که از سوی گروه‌های مختلف انسانی به‌کار گرفته می‌شود متفاوت بوده و آن اَشکالی که موفقیت‌آمیزتر بودند- یعنی آنهایی که می‌توانستند قدرت نظامی و اقتصادی بیشتری تولید کنند- آنهایی که موفقیت کمتری داشتند را کنار می‌زدند. در این سطح بالای انتزاع، درک اینکه چگونه توسعه سیاسی می‌تواند به روش دیگری پیش برود، دشوار است. با این حال، آنچه مهم‌تر است همانا درک روش‌هایی است که تکامل و تطور سیاسی از همقطار بیولوژیک خود- که حداقل سه مورد از آن وجود دارد- متفاوت است.

اول، در تطور و تکامل سیاسی، واحدهای انتخاب نه ژن‌ها برای مثال در تکامل بیولوژیک که قواعد و تجسم آنها به مثابه نهادهاست. اگرچه زیست شناسی انسانی فرمول بندی و پیروی از قواعد را تسهیل می‌سازد اما محتوایشان را تعیین نمی‌کند و آن محتوا می‌تواند بسیار متفاوت باشد. قواعد پایه و اساس نهادهایی هستند که مزیت‌هایی به آن جوامعی می‌بخشند که آنها را به‌کار می‌گیرند و از طریق تعامل عوامل انسانی بر روی جوامع کم‌مزیت‌تر انتخاب می‌شوند.

دوم، در جوامع انسانی، تنوع در میان نهادها - بر خلاف نهادهای رندومی - می‌تواند برنامه‌ریزی شده و عمدی باشد. هایک قویا علیه اندیشه‌ای استدلال می‌کند که معتقد است جوامع بشری خودآگاهانه نهادها را طراحی می‌کنند؛ چیزی که او ریشه آن را به غرور خردگرایی پسادکارتی می‌رساند. استدلال او این است که بیشتر اطلاعات در جوامع دارای ماهیت محلی است و از این رو، نمی‌تواند با عوامل انسانی متمرکز ادراک شود. ضعف استدلال هایک این است که انسان‌ها به شکل موفقیت‌آمیزی همواره نهادها را در تمام سطوح جامعه طراحی می‌کنند. او مهندسی اجتماعی از بالا به پایین و متمرکز در بخشی از دولت‌ها را دوست ندارد اما مایل به پذیرش نوآوری نهادین پایین به بالا و غیرمتمرکز است که دیگر موضوع طراحی انسانی نیست. در حالی که طراحی بزرگ‌مقیاس ممکن است کمتر از پروژه‌های کوچک مقیاس‌تر کار کند، اما همچنان به شکل دوره‌ای کار می‌کند. انسان‌ها به ندرت می‌توانند برای عواقب ناخواسته و اطلاعات گمشده برنامه‌ریزی کنند اما این حقیقت که آنها می‌توانند برنامه‌ریزی کنند به این معناست که تفاوت در اَشکال نهادینی که آنها خلق می‌کنند به احتمال زیادتر راه حل‌های سازگارتری نسبت به رندومی بودن ساده ایجاد می‌کنند. با این حال، هایک درست می‌گفت که تکامل نهادین منوط به توانایی انسان‌ها در طراحی نهادهای موفق نیست؛ تنوع رندومی و اصل انتخاب به تنهایی می‌توانند نتیجه تکاملی سازگاری را به وجود آورند.