ریشههای نظم سیاسی از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
با این حال، دولت درصدد بود تا اقتدار خود را بر منطقه بهمراتب وسیعتری از طریق همکاری مشترک، فتنههای سلسلهای و فتح مستقیم بگستراند. با این حال، جغرافیای اروپای غربی و فناوریهای نظامی اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم برای توسعه طلبی نظامی مساعد نبودند – باید به خاطر داشت که مسیر ایتالیایی «جنگِ محاصرهای» را ضروری و پرهزینه ساخته بود- و سلاطین فرانسه و اسپانیا به خاطر هزینههای نظامی و توسعهطلبیهای بیش از حد امپراتوریشان به سرعت خود را درگیر مشکلات مالی عمیقی یافتند. در هر دو مورد، بازیگران محلی قدرتمندی خارج از دولت وجود داشتند که به دنبال مقاومت در برابر پروژه متمرکزسازی بودند. اینها شامل این موارد بود: اشرافیت خونی کهن با منابع و زمین؛ یک طبقه بزرگ نجیبزاده؛ و یک بورژوازی شهری که در قالب طبقات رسمی سازماندهی شده بودند (پارلمانها در فرانسه و کورتزها در اسپانیا). دولتهای فرانسه و اسپانیا موفق به جلب همراهی تدریجی این گروهها شدند. این ظاهرا نه بهعنوان استراتژی آگاهانه دولتسازی که به مثابه یک بدعت ناامیدکننده برای جلوگیری از ورشکستگی آغاز شد. دولت فرانسه در ابتدا وفاداری فرادستان محلی در مناطق انتخاباتی را با چانهزنی با آنها در مورد معافیتها و امتیازات مالیاتی خاص خریداری کرد. پس از ورشکستگی و انکار بدهی به «گراند پارتی» در سال ۱۵۵۷، دولت فرانسه شروع به فروش مناصب به افراد ثروتمند کرد؛ مناصبی که در اوایل قرن هفدهم موروثی شدند و پس از آن بهطور مداوم فروخته میشدند و تا دوره لوئی چهاردهم در پایان قرن همچنان به فروش میرسیدند. دولت اسپانیا هم بهواسطه جنگهای سلسلهای درازدامن در ایتالیا و کشورهای سفلی خود را ورشکسته کرد. در حالی که درآمدها از «دنیای جدید» تا پایان قرن شانزدهم همچنان جریان داشت اما باز هم دستگاه سلطنتی اسپانیا به حراج عمده و فروش بخشهایی از دولت روی آورد.
توانایی سلاطین فرانسه و اسپانیا برای تجمیع قدرت به خاطرِ وجودِ حاکمیت قانونِ از پیش موجود در هر دو کشور به شدت محدود بود. سلاطین این دو کشور احساس اجبار میکردند تا به حقوق فئودالها و امتیازات رعایایشان احترام بگذارند. آنها در هر فرصت تلاش میکردند تا قدرت مالیاتی و سربازگیری خود را توسعه دهند و سعی میکردند که تا هر وقت میتوانند قانون را منحرف کرده، آن را دور زده یا نقض کنند. آنها روشنفکران را ترغیب میکردند که آموزههای «مطلقهگرایی» و «حاکمیت» را برای تقویت ادعاهای خود تبلیغ کنند مبنی بر اینکه اینها منابع غایی قانون هستند. اما آنها تلاش نمیکردند تا خودِ قانون را منسوخ سازند یا درصدد نادیده گرفتن آن باشند. در آخر، آنها معمولا با محدودیت در انجام برخی اقدامات دلخواهانه به شیوه برخی امپراتوران چینی مانند «امپراتریس وو» که تصفیههای خونین رقبای آریستوکرات را به اجرا درمیآوردند یا مانند اولین امپراتور مینگ که به راحتی زمین خانوادههای برجسته آریستوکرات را مصادره میکرد، مواجه میشدند. همکاری مشترکِ تدریجیِ فرادستان در اصل به معنای موسع شدن ائتلاف رانت جویی بود تا ابتدا شامل خانوادههای سنتی آریستوکراتیک شود و سپس دربرگیرنده بازیگران اجتماعی جدید و بسیج شده مانند بورژواهای شهری. این فرادستان به جای اینکه کنش منسجمی داشته باشند تا از منافع خود بهعنوان یک طبقه محافظت کنند، قدرت سیاسی را با شأن اجتماعی و سهمی از دولت نه در قالب نمایندگی پارلمانی که بهعنوان ادعایی بر اقتدار مالیاتی دولت معاوضه میکردند.
به تعبیر توکویل، آزادی نه بهعنوان خودگردانی راستین که بهعنوان امتیاز شناخته میشد. این منجر به شکل ضعیفی از مطلقهگرایی شد زیرا از یک سو دولت برای قدرت خود با هیچ محدودیت قانونی رسمیای مواجه نمیشد اما از سوی دیگر آینده خود را نزد مجموعهای از افراد قدرتمند رهن گذاشته بود که قدرت محدودی برای اقدام علیه آنها داشت. ضعف دولتی در نهایت برای اسپانیا و فرانسه مهلک بود. از آنجا که دولتسازی مبتنی بر معافیت فرادستان از مالیاتها بود، بار این مالیات بر دوش دهقانان و تجار معمولی میافتاد. هیچ کشوری نمیتوانست درآمدهایی کافی برای محقق ساختن آرزوهای امپریالیستی حاکمانش جمعآوری کند. فرانسه نمیتوانست با انگلستان کوچکتری رقابت کند که پایگاه مالیاتیاش با اصل پاسخگویی پارلمانی تضمین شده بود. اسپانیا هم به نوبه خود وارد یک افول نظامی و اقتصادی چند قرنی شد. دولتها در هر دو کشور مشروعیت خود را بهدلیل شیوه فاسدی که از ابتدا بنا گذاشته بودند از دست دادند و تلاشهای ناکام فرانسه برای اصلاح خود زمینه را برای انقلاب فراهم ساخت.
مطلقهگرایی قوی
روسیه توانست شکل قدرتمندی از مطلقهگرایی را برقرار سازد که به دلایلی بیشتر به چین نزدیک بود. این نزدیکی زمانی آشکار میشود که توسعه این کشور را با توسعه فرانسه و اسپانیا مقایسه کنیم. حداقل، پنج مرحله واگرایی وجود دارد. اول، جغرافیای روسیه است- استپهای هموار، گسترده و باز با موانع فیزیکی معدود برای ارتشهای سواره نظام- که این کشور را از جنوب غرب، جنوب شرق و شمال غرب، غالبا بهصورت همزمان، آسیبپذیر میساخت. این باعث میشد که اولویت اول بر بسیج نظامی گذاشته شود. همچنین به این معنا بود که جنگسالاری که برای استقرار و برقراری تسلط نظامی حرکت میکرد، مزیتهای بزرگی نسبت به رقبای خود داشت.