ریشههای نظم سیاسی از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
پادشاه دانمارک آزادی دهقانان را به مثابه فرصتی برای تعیین قدرت زمینداران اشراف مینگریست که بهشدت در برابر اصلاحات او مقاومت میکردند. آزاد کردن دهقانان به او اجازه میداد تا آنها را بهطور مستقیم وارد ارتش ملی کند. اندیشهها هم مهم بودند: ثروت ملل آدام اسمیث در سال ۱۷۷۶ منتشر شد که استدلال میکرد کشاورزان زمیندار در نهایت مولدتر از سرفهای غیرآزاد بودند. اما آنچه به همان اندازه مهم بود این حقیقت بود که خود دهقانان بسیار باسواد و تحصیلکرده و بسیج شده بودند و آماده بودند تا با حرکت به سوی فعالیتهای با ارزش افزوده بالاتر مانند فرآوری مواد غذایی از فرصتهای آزادی اقتصادی بهرهمند شوند. دومین رویداد مهمی که دموکراسی مدرن دانمارک را میسر ساخت محرک بیرونی بود. دانمارک یک قدرت اروپایی چندملیتی و رده متوسط در پایان قرن نوزدهم باقی ماند. این کشور نروژ را در سال ۱۸۱۴ در نتیجه جنگهای ناپلئونی از دست داد. گسترش اندیشههای انقلاب فرانسه در دهههای اولیه قرن نوزدهم پیامدهای سیاسی پیچیدهای داشت زیرا این اندیشهها درخواستهای طبقه محور برای مشارکت سیاسی در بخشی از بورژوازی و دهقانان و نیز درخواستها برای به رسمیت شناختن ملی در بخشی از اقلیت قابلتوجه آلمانی زبان دانمارک را برمیانگیخت.
پروسها با جدا کردن دوک نشینهای آلمانی زبان شلزویگ و هولشتاین از دانمارک در سال ۱۸۶۴ در یک جنگ کوتاه اما قاطع، مشکل را حل کردند. دانمارک یک شبه به یک کشور عمدتا دانمارکی زبان کوچک و همگن تبدیل شد و دریافت که باید در چارچوب محدودیتهای یک دولت بسیار کوچکتر زندگی کند. بنابراین، این مساله زمینهای برای ماجرای ظهور دموکراسی در اواخر قرن نوزدهم و سوسیال دموکراسی در اوایل قرن بیستم را شکل میدهد. یک جنبش سیاسی مبتنی بر کشاورزی با الهام از کشیش و مربی «ان.اف.اس.گرانتویگ» در ابتدا به شکل جنبش احیای مذهبی شکل گرفت که از کلیسای رسمی لوتران بُرید و مدارسی در تمام کشور تاسیس کرد. پس از آنکه یک سلطنت قانونی در سال ۱۸۴۸ شکل گرفت، جنبش کشاورزان و لیبرالهای ملی که نماینده بورژوازی بودند شروع به اعمال فشار برای مشارکت مستقیم سیاسی کردند که منجر به اعطای حق رأی در سال بعد شد. ظهور دولت رفاه در دانمارک در قرن بیستم فراتر از دامنه مباحث این جلد است. اما وقتی [دولت رفاه] فرا رسید، نهتنها فقط بر ظهور طبقه کارگر که بر ظهور طبقه کشاورز هم مبتنی بود؛ دو طبقهای که بسیجشان در بزنگاههای مهم نه با رشد اقتصادی که با مذهب تسهیل میشد.
توسعه دموکراسی و یک اقتصاد مدرن بازاری در دانمارک نسبت به انگلیس- البته از فرانسه، اسپانیا و آلمان سخنی به میان نمیآورم- بهمراتب ستیزهآمیزی و خشونت کمتری داشت. دانمارکیها برای رسیدن به جایگاه امروزشان چندین جنگ با همسایگانشان از جمله با سوئد و پروس داشتند و نزاعهای مدنی خشونتباری در قرون هفدهم و نوزدهم داشتند. اما نه جنگ داخلی طولانی وجود داشت، نه جنبش محصور شدهای بود، نه جباریت مطلقه گرایانهای بهچشم میخورد، نه فقر کُشنده که ارمغان صنعتی شدن اولیه باشد. این کشور همچنین یک میراث بهمراتب ضعیفتری از نزاع طبقاتی داشت. اندیشهها برای داستان «دانمارک شدن» دانمارک حیاتی بودند، نه فقط از نظر ایدئولوژی لوتران و گرانتویگبل به شیوهای که دیدگاههای روشنگری در مورد حقوق و مشروطهگرایی از سوی مجموعهای از شاهان دانمارکی در قرون هجدهم و نوزدهم پذیرفته شد. داستان ظهور دموکراسی دانمارکی مملو از حوادث تاریخی و شرایطی است که قابلتکرار در جای دیگری نیست. دانمارکیها مسیر بسیار متفاوتی را نسبت به انگلیس برای رسیدن به دموکراسی لیبرال مدرن اتخاذ کردند اما در آخر به جایگاه بسیار مشابهی با انگلستان رسیدند. هر دو کشور یک دولت قوی، حاکمیت قانون و حکومت پاسخگو را توسعه دادند. بنابراین بهنظر میرسد که مسیرهای متفاوتی برای «دانمارکی شدن» وجود داشته باشد.
فصل ۲۹/ توسعه سیاسی و زوال سیاسی
این کتاب گزارشی از توسعه سیاسی از دوران پیش از تاریخ تا آستانه انقلابهای فرانسه و آمریکا بهدست میدهد؛ برههای که سیاستهای کاملا مدرن ظهور کرد. از آن مرحله به بعد، سیاستهایی جلوه کردند که شامل هر سه مقوله مهم نهادهای سیاسی میشد: دولت، حاکمیت قانون و حکومت پاسخگو. برخی خوانندگان ممکن است به این نتیجهگیری برسند که گزارش من از توسعه سیاسی به لحاظ تاریخی جبرگرایانه یا دترمینیستی است. یعنی، استدلال من با توصیف منشأ پیچیده و زمینه خاص نهادها این است که نهادهای قابلمقایسهای در حالحاضر میتوانند ظهور کنند آن هم «فقط» تحت شرایطی مشابه و اینکه کشورها بهخاطر گذشتههای تاریخی منحصربهفردشان محصور در یک مسیر توسعه واحد هستند. قطعا مساله این نیست. نهادهایی که مزیتهایی به جامعه خود ارائه میدهند بهطور معمول از سوی دیگران کپی شده و بهبود مییابد؛ یک همگرایی آموزشی و نهادی در تمام جوامع در طول زمانها وجود دارد. افزون بر این، داستان تاریخی در این جلد درست در آستانه انقلاب صنعتی متوقف شده و پایان میگیرد، که شرایطی که بر اساس آن توسعه سیاسی رخ نمود را به شکل گستردهای تغییر داد. هر دوی این مراحل در فصل پایانی توضیح داده خواهند شد. جلد دوم این مجموعه این مساله را توضیح داده و تحلیل میکند که چگونه توسعه سیاسی در جهان پسامالتوسی رخ نموده است. با توجه به محافظهکاری گسترده جوامع بشری در مورد نهادها، جوامع نیازی ندارند که در هر نسل عرصه را پاکسازی کنند. نهادهای جدید معمولا بر بالای نهادهای موجود لایهبندی میشوند که برای دوره زمانی فوقالعاده طولانیتری امکان بقا مییابند. برای مثال، دودمانهای بخش بخش شده یکی از کهنترین اَشکال سازماندهی اجتماعی هستند و هنوز در بسیاری از بخشهای جهان مدرن وجود دارند. درک امکان تغییر در زمان حال بدون شناخت این میراث و شیوهای که اغلب گزینههای در دسترس برای بازیگران سیاسی در زمان حال را محدود میسازد، غیرممکن است.