ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
در برخی از مناطق آفریقای پیش از استعمار، گروههای خویشاوند با زمین گره خورده بودند زیرا اجدادشان در آنجا مدفون شده بودند، بسیار شبیه یونانیها و رومیها. اما در سایر مناطق غرب آفریقا که اسکان در آن طولانیمدتتر بود، مذهب عملکرد متفاوتی داشت. در آنجا، فرزندان نخستین مهاجران بهعنوان کشیشان زمین تعیین شدند؛ کشیشانی که قبرها و مدفنهای زمینی را حفظ میکردند و عهدهدار فعالیتهای آیینی مربوط به استفاده از زمین بودند. تازهواردانی که حقوقی بر زمین مییافتند، این حقوق نه از طریق خرید و فروش فردی داراییها که از طریق ورودشان به اجتماع آیینی محلی بهدست میآمد. این اجتماع حق دسترسی به کاشت، شکار و ماهیگیری را نه بهصورت دائمی بلکه بهعنوان امتیاز عضویت در این اجتماع میداد. در جوامع قبیلهای، مالکیت گاهی جمعی بود و به قبیله تعلق داشت. چنانکه «پاول وینوگرادوف»، انسانشناس تاریخی، در مورد جوامع سلتی توضیح داده است «افراد آزاد و غیرآزاد در گروههای هم سرشتی یا قومی [پدرسویی] گروهبندی میشدند. این گروههای همسرشتی یا قومی مالکیتی مشترک بر زمین داشتند و داراییشان بهعنوان یک قاعده، انطباقی با نشانگان [مرزهای] روستاها ندارد بلکه عنکبوتوار از طریق ساکنان مختلف توسعه یافته است.» با این حال، مالکیت جمعی هرگز به این معنا نبود که کار روی زمین به شکل جمعی بود، مانند کشاورزی اشتراکی قرن بیستم شوروی و چین. اغلب به تکتک خانوادهها طرحهایی اختصاص مییافت. در موارد دیگر، داراییها و اموال متعلق به افراد بود اما بهشدت دربردارنده تعهدی اجتماعی بود که افراد نسبت به خویشانشان- زنده، مرده یا کسانی که قرار است متولد شوند- داشتند. قطعه زمین شما در کنار قطعه زمین عموزادهتان قرار دارد و در زمان برداشت محصول همکاری میکنید؛ غیرقابل تصور است که قطعه زمین خودتان را به غریبه بفروشید. اگر شما بدون وارث ذکور دار دنیا را وداع گویید، زمین شما به گروه خویشانتان بازمیگردد. قبایل اغلب قدرت داشتند تا حقوق مالکیت را از نو اختصاص دهند. به گفته وینوگرادوف، «در مرزهای هند، معروف است که قبایل فاتح در قطعات بزرگی از زمین ساکن شدند بدون اینکه اجازه داده شود این زمینها به املاک جداگانهای حتی در میان طوایف یا گروههای همسرشت تبدیل شوند. بازتقسیمهای گاه گاه یا دورهای شاهدی است بر تسلط موثر قبیله.»
دارایی متعارفی که در دست گروههای خویشاوند است همچنان در ملانزی معاصر به چشم میخورد. بالای ۹۵ درصد از کل زمینها در پاپوا گینهنو و جزایر سلیمان به حقوق مالکیت متعارف گره خورده است. وقتی یک شرکت معدنی یا شرکت روغن نخل بخواهد املاک و مستغلاتی بهدست آورد، باید با کل گروه تباری (وانتوکها) وارد معامله شود. هر فرد در چارچوب این گروه تباری دارای یک حق وتوی بالقوه برای این معامله است و هیچ قانونی برای محدودیت وجود ندارد. در نتیجه، یک گروه از خویشان ممکن است تصمیم به فروش زمین به آن شرکت بگیرد؛ ۱۰ سال بعد، ممکن است سر و کله گروهی دیگر پیدا شود و مدعی حق مالکیت آن زمین شود و استدلال کند که آن زمین از سوی نسلهای گذشته به شکل ناعادلانهای از آنها سرقت شده است. بسیاری از افراد تمایلی ندارند تحت هیچ شرایطی حق مالکیت بر زمینشان را بفروشند زیرا روح نیاکانشان در آنجا ساکن است. اما ناتوانی افراد در چارچوب گروه خویشاوندی برای اختصاص کامل منابع داراییشان، یا توانایی فروش آن، ضرورتا به این معنا نیست که آنها آن را نادیده گرفته یا با بیمسوولیتی با آن رفتار کنند. حقوق مالکیت در جوامع قبیلهای کاملا مشخص است حتی اگر آن مشخصسازی رسمی یا قانونی نباشد. میزانی که براساس آن مالکیت قبیلهای خوب یا ضعیف تلقی میشود نه تابعی از مالکیت قبیلهای که تابعی از انسجام درونی قبیله است. حتی روشن نیست که «تراژدی منابع مشترک»ی که هاردین توصیف کرد تا چه میزان یک مشکل واقعی در تاریخ انگلیس است. «نظام کشاورزی باز» [open-field system: نظام کشاورزی متداول در بیشتر نقاط اروپا طی دوران قرون وسطی بود که براساس آن هر ملک اربابی یا روستایی دارای دو یا سه مزرعه بزرگ بود که معمولا چند جریب بود. این زمینها به شکل نواری تقسیم میشدند و هریک از نوارهای زمینی از سوی افراد یا خانوادههای دهقانی مورد کشت قرار میگرفتند که اغلب سرف نامیده میشدند] که از سوی «جنبش حصارکشی پارلمانی» پایان یافت، کارآمدترین [روش] استفاده از زمین نبود و زمینداران خصوصی ثروتمند که دهقانان را از اموال عمومی در قرون نوزدهم و بیستم جداشان کرده و میراندند انگیزههای قدرتمندی برای این کار داشتند. اما در نظام کشاورزی فضای باز، که «مبتنی بود بر همبستگی گروههای کشتگر همسایه، که در اصل از سوی خویشاوندان مشروط شده بود»، زمین قاعدهای نبود که بتوان از آن بیش از اندازه استفاده کرد یا آن را هدر داد. این وضعیت تا حدی که موجود بود، احتمالا به خاطر افول همبستگی اجتماعی در چارچوب روستاهای انگلیسی بود. در بخشهای دیگر جهان، دشوار است موارد مستندی از تراژدی منابع مشترک را بیابیم که در جوامع قبیلهای «خوب کارکرد» با مالکیت مشترک آشکار بود. جوامع قبیلهای مانند نوئرها بیش از آنکه جوامعی کشاورزی باشند که با قواعد مختلف عمل میکنند، جوامعی شبانی هستند. آنها اجداد خود را در مقابری که باید بهطور دائم از آنها محافظت کنند دفن نمیسازند زیرا آنها با دنبال کردن گلههایشان، سرزمینهای وسیعی را زیر پا میگذارند. حقوق آنها به قطعه خاصی از زمین منحصر نیست- مثل مورد زمین برای خانوادههای یونانی و رومی- بلکه بهدسترسی به زمین منحصر است. این واقعیت که حقوق، کاملا خصوصی نبود- مثلا در مورد تمهیدات مرسوم دیگر- به این معنا نبود که اراضی شبانی به ناگزیر مورد استفاده بیش از حد قرار گرفتند. «تورکانا» و «ماسای»های کنیا و دامپروران فولانی غرب آفریقا همگی نظامهایی را توسعه دادند که به موجب آن بخشها یا حلقهها چراگاهها را با یکدیگر به اشتراک میگذارند درحالیکه خارجیها را طرد میکنند.
ارسال نظر