ریشههای نظم سیاسی:
از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
جان لاک در «رساله دوم در باب حکومت» [Second Treatise on Government] دیدگاهی ملایمتر از هابز در مورد وضع طبیعی دارد؛ او میگوید، انسانها بیشتر درگیر ترکیب کار خود با چیزهای مشترک طبیعی برای تولید داراییها و املاک خصوصی هستند تا نبرد با یکدیگر. قانون بنیادین طبیعی لاک، در مقابل قانون بنیادین طبیعی هابز، به انسانها نه تنها فقط حق زندگی که «حق زندگی، سلامتی، آزادی و مالکیت» میدهد. آزادی بیقید و بند [Unregulated liberty] در وضع طبیعی موجب وضعیت جنگی میشود و این به گفته هابز یک قرارداد اجتماعی برای حفظ آزادی طبیعی و مالکیت را ضروری میسازد. اگرچه در نگاه لاک، دولت ضروری است اما خود این دولت میتواند نافی و منکر حقوق طبیعی باشد و بنابراین، او حق طغیان علیه اقتدار ناعادلانه را محفوظ میشمارد. حق زندگی، آزادی و پیگیری سعادت که از سوی توماس جفرسون در اعلامیه استقلال آمریکا مطرح شد، ریشههای آن را از طریق اصلاحیه مربوط به خطر استبداد، بهطور مستقیم به حق طبیعی هابز بازمیگرداند.
وضع طبیعی خشونتبار هابز، که در آن زندگی انسان کاملا «انفرادی، فقیرانه، زننده، بیرحمانه و کوتاه» است، بهطور سنتی در تضاد با نسخه معتدلتر و صلحآمیزتر روسو است که در کتاب «گفتار درباره منشأ و مبانی نابرابری میان انسانها» مطرح شده است. در واقع، روسو صریحا در چند مورد به انتقاد از هابز میپردازد: «اما مهمتر از همه بیایید به این نتیجهگیری هابز بپردازیم که انسانی که هیچ ایدهای از خوب بودن ندارد، باید طبیعتا بد باشد؛ اینکه او شر است زیرا نمیفهمد که فضیلت چیست؛ اینکه او همواره از خدمت به همنوعان خود ابا میورزد زیرا معتقد است که هیچ کدام به خاطر آنها نیست؛ اینکه به خاطر همان حقی که او مدعی است نسبت به هر چه که بخواهد دارد، به شکل احمقانهای خودش را بهعنوان مالک کل جهان در نظر میگیرد.» روسو استدلال میکند که هابز در حقیقت انسان طبیعی را کشف نکرده است؛ این مخلوق خشن که در لویاتان توصیف میشود به راستی محصول تاثیرات آلاینده و ناخالص قرنها توسعه اجتماعی است. در حقیقت، نزد روسو انسانهای طبیعی نه تنها انسانهای منفرد هستند بلکه انسانهایی کمرو [timid] و ترسو [fearful] هستند که احتمالا به جای نبرد با هم، از یکدیگر میگریزند. «خواستههای» انسان وحشی «هرگز فراتر از خواستههای فیزیکی او نمیرود؛ او جز خور و خواب و خشم و شهوت چیزی نمیداند» [البته ترجمه عبارت انگلیسی آن چنین بود: «او کالایی جز خوردن، زن و استراحت نمیشناسد.» به همین جهت برای زیبایی متن ترجیح دادم به بیتی از سعدی متوسل شوم که میفرماید: «خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت/ حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیت»]؛ او از درد و گرسنگی میترسد نه از تصور مرگ [abstraction of death]. از این رو، ظهور جامعه سیاسی نشان دهنده رهایی از «جنگ همه علیه همه» نیست بلکه بندگی در برابر انسانهای دیگر از طریق پیوندهای مربوط به وابستگی متقابل است.
روسو در ابتدای «گفتار درباره منشأ و مبانی نابرابری» میگوید که «تحقیقات، که ممکن است در این وضعیت در آن دخیل شویم، برای حقایق تاریخی انجام نمیگیرد بلکه صرفا استدلالهای فرضی و شرطی هستند که برای نشان دادن ماهیت چیزها مناسبترند تا نشان دادن منشأ واقعی آنها.» برای روسو و هابز، وضع طبیعی بیشتر وسیلهای اکتشافی برای کشف طبیعت انسان بود تا یک روایت تاریخی، یعنی، عمیقترین و پایدارترین خصوصیات انسانها آنگاه که از رفتارهایی که از سوی تمدن و تاریخ به ارمغان آورده میشود، میگسلند. با این حال، هدف «گفتار» روسو آشکارا به دست دادن روایتی توسعهای از رفتار انسانی است. او در مورد کمال پذیری [perfectibility] بشری سخن میگوید و در مورد چگونگی تحول و تکامل افکار، احساسات و رفتارها طی زمان به اندیشه و تامل میپردازد. او شواهد قابل توجهی در مورد کارائیبیها و دیگر بومیان «دنیای جدید» [New World] ارائه میدهد و نیز استدلالهایی مبتنی بر مشاهدات رفتار حیوانی به دست میدهد و میکوشد تا درک کند که انسان به لحاظ طبیعی و انسان بر اساس پیمان اجتماعی چیست. همواره خطرناک است که آدمی فکر کند اهداف واقعی متفکران بزرگ را میفهمد. اما با توجه به اهمیت بنیادین روایتهای مربوط به وضع طبیعی که از سوی هابز، لاک و روسو به «خودشناسی» سیاسی غربی ارائه شده، عادلانه نیست که آنها را به راستی با آنچه امروز از منشأ بشر و در نتیجه از پیشرفتهای اخیر در طیفی از علوم زندگی میدانیم، بسنجیم. این دانش در چند حوزه مجزا از جمله نخستینه شناسی [primatology: مطالعه فسیل و نخستینهای زنده]، ژنتیک جمعیتی، باستانشناسی، مردمشناسی اجتماعی و البته چارچوب اصلی زیستشناسی تکاملی وجود دارد. ما میتوانیم تجربه تفکر روسو را با استفاده از دادههای تجربی بسیار بهتر از نو به اجرا درآوریم و آنچه ما مییابیم، برخی از بینشهای او را تایید کرده درحالیکه برخی دیگر را زیر سوال میبرد. در هر صورت، بازیابی و بهبود طبیعت بشری با زیستشناسی مدرن بهعنوان شالودهای برای هر نظریهای درباره توسعه سیاسی فوقالعاده مهم است زیرا خشتهایی اساسی در اختیار ما قرار میدهد که بهواسطه آن میتوانیم تکامل آتی نهادهای بشری را بشناسیم. روسو در برخی ملاحظات و مشاهداتش مانند این نگاه او که نابرابری انسانی ریشه در توسعه فلزکاری، کشاورزی و مهمتر از همه مالکیت خصوصی دارد آشکارا درست میگفت. اما هابز و لاک بر سر یک نکته بسیار مهم اشتباه میکردند.
ارسال نظر