بخش هشتم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
به مرور زمان، نخبگان قادر به حفاظت از مواضع خود با بازی دادن نظام سیاسی میشوند، پولهای خود را برای اجتناب از دریافت مالیات به خارج از کشور انتقال میدهند و از طریق دسترسی مطلوب به نهادهای دانشگاهی [elite institutions]، این مزیتها را به فرزندان خود انتقال میدهند. بیشتر این مساله طی بحران مالی سال ۲۰۰۹- ۲۰۰۸ افشا شد یعنی زمانی که به شکل دردناکی روشن شد که روابط اندکی میان جبران خسارت در بخش خدمات مالی و کمکهای واقعی به اقتصاد وجود دارد. صنعت از توان سیاسی چشمگیر خود برای انحلال قانون و نظارت در دهه قبل استفاده کرده بود و همچنان به طفره رفتن از مقررات در دوران پس از بحران ادامه میداد. «سیمون جانسون»، اقتصاددان، مطرح کرد که قدرت اولیگارشی مالی در ایالاتمتحده خیلی متفاوت از قدرت اولیگارشی مالی در کشورهای بازاری نوظهوری مانند روسیه یا اندونزی نیست.
هیچ ساز و کار خودکاری وجود ندارد که به واسطه آن نظامهای سیاسی بتوانند خود را با شرایط درحال تغییر سازگار کنند. داستان شکست در این سازگاری و بنابراین پدیده زوال سیاسی، در شمارههای آینده گفته خواهد شد. هیچ دلیلی وجود نداشت که چرا سلطنت مملوکها در مصر نتوانست پیشتر از سلاح گرم برای مقابله با تهدیدات روزافزون خارجی استفاده کند چنانکه عثمانیها که بعدها آنها را شکست دادند چنین نکردند؛ نیز چرا برای امپراتوران در اواخر سلسله مینگ در چین اجتنابناپذیر بود که در بستن مالیات مکفی بر شهروندانشان برای حمایت از ارتشی که بتواند از کشور در برابر منچوها [منچوها اگرچه امروزه یک گروه قومی ساکن منچوری در شمال شرقی جمهوری خلق چین هستند اما در سده ۱۷ میلادی توانستند سلسله «مینگ» را شکست داده و موفق به پایهگذاری سلسله «چانگ» شوند که تا سال ۱۹۱۲ بر چین حکومت کرد. منچوها پس از مغولها بزرگترین امپراتوری را در آسیا ایجاد کردند] دفاع کند ناکام ماندند. مشکل هر دو عدم تحرک عظیم سازمانی بود که در پس وضع موجود قرار داشت.
زمانی که جامعهای نتواند با یک بحران مالی مهم از طریق اصلاح نهادی جدی روبهرو شود، چنانکه پادشاهی فرانسه پس از ناکامی «گراند پارتی» [Grand Party of Lyon: وامی است که در دوران هنری دوم در مرکز مالی لیون در سال ۱۵۵۵ کلید خورد. وقتی او در سال ۱۵۴۷ به قدرت رسید، بدهی عمومی بس عظیم بود. این بدهی چیزی حدود ۹/ ۶ میلیون پوند تخمین زده میشد درحالیکه درآمد خزانه به ۲/ ۷ میلیون پوند بالغ میشد. این بدهی سببساز نیازهای مالی عظیم شد که از جنگهایی آغاز شد که فرانسوای اول علیه شارل پنجم به راه انداخته بود؛ این جنگ و بدهی بههانری دوم میراث رسید. در سال ۱۵۵۹ لیون، در نتیجه اوضاع خراب مالی، دچار بحران اقتصادی شد. ورود طلا و نقره آمریکا از طریق اسپانیا و پرتغال به فرانسه باعث بیارزش شدن پول و بالا رفتن قیمتها و رقابت شدید میان دستمزدها و قیمتها شد و از این وضع کسانی جز سرمایه داران مطلع، که در امور بازرگانی قمار میکردند، استفاده نبردند. در سالهای ۱۵۶۷ و ۱۵۷۷ دولت تلاش کرد که با صدور فرمانی حداکثر قیمتها و دستمزدها را تعیین کند، ولی هرج و مرج اقتصادی مانع از اجرای قوانین شد و تورم پولی ادامه یافت و شاید هم این خود طریقهای غیرمذهبی برای ادامه جنگهای مذهبی بود] در سال ۱۵۵۷ با آن روبهرو شد، وسوسه میشود که به مجموعهای از اقدامات و اصلاحات [short-term fixes] کوتاهمدت متوسل شود که نهادهایش را دچار فرسایش کرده و در نهایت فاسد میسازد. این اقدامات و اصلاحات شامل تسلیم شدن به نفع برندگان [stakeholders] مستقر مختلف و گروههای ذینفع [interest groups] که همواره نماینده مردمی با ثروت و قدرت در جامعه فرانسه هستند. شکست در توازن بخشیدن به بودجه کشور به ورشکستگی و مشروعیتزدایی از خود دولت منجر شد؛ مسیری که سرانجام پایانبخش انقلاب فرانسه بود. ایالاتمتحده به اندازه رژیم کهن فرانسه گرفتار بحران مالی و اخلاقی جدی نبود. با این حال، خطر این است که وخامت وضعیت ایالاتمتحده به مرور زمان در فقدان برخی نیروهای قدرتمند که سیستم را از تعادل نهادی ناکارآمد فعلیاش خارج سازد ادامه خواهد یافت.
توهم بیدولتی
یک «موضوع مشترک» بسیاری از نگرانیهای جدید ما در مورد آینده، از عقبگرد اقتدارگرایانه در روسیه تا فساد در هند، از دولتهای ناکام در دنیای درحال توسعه تا گروههای ذینفع مستقر در سیاست آمریکای معاصر را به هم پیوند میدهد. این موضوع مشترک به دشواریهای خلق و حفظ نهادهای سیاسی کارآمد، حکومتهایی که همزمان قدرتمند، مقید به قانون و پاسخگو هستند مربوط است. این ممکن است یک نکته بدیهی بنماید که هر دانش آموز کلاس چهارمی آن را تصدیق میکند و با این حال در تاملات آتی، این یک حقیقتی است که بسیاری از افراد باهوش نمیتوانند [اهمیت] آن را درک کنند. بیایید با مساله پس رفتن موج سوم و رکود دموکراتیکی شروع کنیم که در دهه ۲۰۰۰ در اقصی نقاط دنیا رخ داد. استدلال من این است که دلیل ناامیدی ما در عدم گسترش دموکراسی بر سطح ایدهها در زمان فعلی استوار نیست. ایدهها برای نظم سیاسی بس مهم هستند؛ این مشروعیت ملموس و ادراک شده [perceived legitimacy] حکومت است که مردمان را به هم پیوند میدهد و آنها را مایل میسازد تا اقتدارش را بپذیرند.
ارسال نظر