ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
انگلیس پس از پایان امپراتوری روم بهصورت قبیلهای سازماندهی شده بود و ترکیبی بود از گروههای مختلف آنگلزها، ساکسونهای غربی، ژوتها، سلتها و دیگران. هیچ دولتی وجود نداشت. خانوارها به روستاها گروهبندی شده بودند و روستاها به واحدهای بزرگتری که «یکصد» (منطقهای بزرگ که گنجایش یکصد خانواده را داشت) یا شهرستان نامیده میشدند، گروهبندی میشدند. در بالای این سطح پادشاهان بودند اما این پادشاهان اولیه از انحصار زور برخوردار نبوده و نمیتوانستند قواعد را بر واحدهای قبیلهای به اجرا درآورند. آنها خود را حاکمان سرزمینی نمیانگاشتند بلکه خود را پادشاهان مردم- «رکس آنگلوروم» یا شاه آنگلزها- خطاب میکردند. چنانکه در فصل قبل دیدیم، مسیحیت شروع به تضعیف تشکیلات قبیلهای آنگلوساکسون کرد یعنی زمانی که در پایان قرن ششم این تضعیفسازی با رسیدن راهب بندیکتی «آگوستین» رخ نمود. اما فرسایش قانون قبیلهای تدریجی بود و این امر در تمام قرون پرهرج و مرج در نیمه دوم هزاره اول همچنان غالب بود. پیوندهای قدرتمندی از اعتماد در چارچوب گروههای خویشاوندی و خصومتها و دشمنیهای متقابلی میان طوایف رقیب وجود داشت. از این رو، عدالت حول تنظیم روابط میان گروههای خویشاوندی میگردید.
اولین مجموعه معروف از قانون قبیلهای آنگلوساکسون «قوانین اِتِلبِرت» حدود ۶۰۰ میلادی بود. این قانون تقریبا مشابه قانون سالیک در دوره شاه کلوویس، پادشاه مروونژیها، بود تا آنجا که شامل فهرستی از مجازاتهای جبرانی [خونبها] برای جراحات مختلف بود: «چهار دندان جلو هر یک ۶ شلینگ ارزش داشتند، دندانهای کنار آنها ۴ شلینگ و سایر دندانها یک شلینگ؛ هزینه انگشتهای شست دست و پا، انگشتهای سبابه، انگشتهای میانی، انگشتهای انگشتری و انگشتهای کوچک و ناخنهای مربوطهشان همگی فرق داشتند و قیمتهای مجزایی داشتند که هر یک، یک «هات» نامیده میشد. تمایزات مشابهی هم برای گوشها نهاده شده بود که شنواییشان از بین میرفت، گوش قطع میشد، سوراخ میشد یا مجروح میشد؛ در میان استخوانهایی که عریان میشدند، استخوانهای آسیب دیده، استخوانهای شکسته، جمجمههای شکسته، کتفهای ناتوان و دررفته، چانههای شکسته، استخوانهای شکسته گردن، بازوان شکسته، رانهای شکسته و دندههای شکسته؛ و در میان کبودیهای بیرون از لباس، ضربات و کبودیهای زیر لباس و کبودیهایی که سیاه نشدهاند هم قیمتهای مختلفی وجود داشت.»
یکی از ویژگیهای مجازاتهای خونبهایی نابرابری آنها بود. غرامت پرداخت شده برای جراحتهای مختلف به جایگاه اجتماعی فرد آسیبدیده مربوط بود. بنابراین، قتل یک فرد آزاد در بسیاری از مواقع با نرخ یک خدمتکار یا برده محاسبه و پرداخت میشد. قانون قبیلهای آلمان به لحاظ ماهیتی از قانون هیچ جامعه قبیلهای دیگری از نوئرها تا وانتوکهای معاصر در پاپوا گینهنو متفاوت نبود. اگر کسی به شما یا خویشان شما آسیب بزند، طایفه شما باید برای دفاع از ناموس، شرافت و اعتبار گروه دست به مقابله به مثل بزند. هم جراحات و هم تلافی [retribution] جمعی هستند: معمولا مقابله به مثل [retaliate] نه در برابر مرتکب جراحت بلکه در برابر خویشاوند نزدیک کافی است. خونبها بهمثابه ابزار حل و فصل مناقشات پیش از اینکه [این مناقشات] به سوی خصومتهای طولانی یا دشمنیهای قبیلهای میل کند، وجود دارد. دادگاههای مدرن ریشههای دور خود را در مجامع درون طایفهای میجویند که برای وساطت در مورد خصومتهای خونی مورد استفاده قرار میگرفتند. در میان قبایل آنگلوساکسون این دادگاهها «انجمنهای دادخواهی» بودند. این انجمنهای دادخواهی شهادت شاکی و متهم را میشنیدند و در مورد شکل مناسب غرامت بحث کرده و نظر میدادند. با این حال، آنها فاقد قدرت مدرن «حکم احضار» برای اجبار شاهدان برای ادای شهادت بودند. تصمیماتشان هم جز با توافق متقابل طرفها نمیتوانست اجرایی شود. اثبات قانونی مبتنی بر مصائب بود مانند اجبار متهمان به پیاده رفتن روی زغالهای آخته یا تیغههای خیشِ گاو آهن یا غوطه دادنشان در آب داغ یا سرد برای مشاهده اینکه آیا آنها غرق میشوند یا از آب بالا میآیند.
همانطور که فریدریش نیچه بعدها اظهار کرد، پس از آنکه مسیحیت در میان قبایل آلمانی معرفی شد، پیامدهای عمیقی بر اخلاقیات بر جا گذاشت. قهرمانان مسیحی، قدیسان و شهدای صلح بودند نه فاتحان رزم و انتقام، و مذهب و دیانت آموزه برابری جهانی را تبلیغ میکردند که برخلاف سلسله مراتب جامعه قبیلهای ناموسمحور یا شرافتمحور بود. نه تنها قواعد جدید مسیحیت در مورد ازدواج و وراثت موجب اختلال در انسجام قبیلهای میشد، بلکه مفهوم اجتماع جهانیِ مبتنی بر باور مشترک و نه وفاداریهای خویشاوندی را خلق کرد. مفهوم خویشاوندی از رهبر یک گروه که مدعی تبار از یک نیای مشترک بود به رهبر و محافظ اجتماع بزرگتر مسیحیت تغییر یافت. با این حال، این تغییر و تحول بسیار تدریجی بود. این حقیقت که قبیلهگرایی در جامعه مسیحی فروپاشید بدین معنا نیست که پاتریمونیالیسم مُرده بود. همچون کلیسای شرقی، کاهنان و کشیشها در این دوره مجاز به ازدواج و فرزندآوری شدند. آنها شکلی از ازدواج موقتِ کِهانتی را انجام میدادند که «نیکولائیسم» نامیده میشد. با توجه به اموال فزایندهای که کلیسا از طریق هدایا دریافت میکرد، اجتناب ناپذیر بود که رهبران کلیسا به دنبال انتقال منافع کلیسایی به فرزندانشان و کشیده شدنشان به سوی طوایف محلی و سیاستهای قبیلهای بودند. با در معرض خطر بودن این ثروتها، دفاتر کلیسا به اموال ارزشمندی تبدیل شدند که میتوانستند براساس عملی که «سیمونی» [simony: خرید و فروش مناصب و مشاغل مذهبی و موقوفات و عواید دینی بهویژه در کلیسای کاتولیک در قرون وسطی] نامیده میشد خرید و فروش شوند.