ریشه‌های نظم سیاسی از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه

به‌طور خاص، بر خلاف کورتس‌های اسپانیایی که در درجه اول نماینده شهرهای کاستیل بودند یا نهادهای فرانسوی و روسی که تحت سلطه آریستوکراسی بودند، این نهاد انگلیسی نه فقط نماینده آریستوکراسی و روحانیون (اربابان مادی و معنوی) که نماینده طیف و توده وسیعی از ارباب زادگان، مردمان شهرها و به‌طور کلی صاحبان املاک بودند که به‌عنوان «عوام» روح و نیروی محرک آن بودند. پارلمان انگلستان آن‌قدر قوی بود که مانع برنامه‌های پادشاه برای جمع‌آوری مالیات، ساخت ابزارهای نظامی نوین و دور زدن «کامن لا» شود. پارلمان ارتش خود را تاسیس کرد و در یک جنگ داخلی، شاه را شکست داد، وی را اعدام کرد و سپس «جیمز دوم» را واداشت تا به نفع یک مدعی خارجی یعنی «ویلیام اورنج» از سلطنت کناره گیرد. در پایان این فرآیند، دولت انگلیس نه از سوی یک شاه مطلقه مانند رقبای قاره‌ای خود بلکه از سوی یک شاه مشروطه اداره می‌شد که به‌طور رسمی اصل پاسخگویی پارلمانی را می‌پذیرفت.

بنابراین، سوال معمول این است که چرا پارلمان انگلستان به چنین نهادی تحول یافت؛ درحالی‌که همقطارانش در جاهای دیگر اروپا- تا آستانه انقلاب فرانسه- متفرق و ضعیف بودند یا همکاری کرده و در واقع فعالانه مدافع مطلقه‌گرایی سلطنت بودند. جنبه دیگری وجود دارد که در آن انگلستان یک سابقه جالبی برای کشورهای درحال توسعه معاصر به‌دست می‌دهد. دولت انگلیس در دوره حکمرانی استوارت‌های اولیه در آغاز قرن هفدهم نه تنها به‌طور روزافزونی اقتدارگرا بود بلکه بسیار فاسد هم بود. همان نوع از رفتارها و اقداماتی که نظام اداری عمومی در فرانسه و اسپانیای معاصر [منظور معاصر دوران استوارت‌هاست] را متاثر می‌ساخت- مانند منصب‌داری رشوه‌خوارانه و تخصیص‌ها و تصرفات ویژه [پاتریمونیالی]- در انگلیس هم رخ می‌داد، هرچند در مقیاسی ملایم‌تر. با این حال، در انگلستان، مشکل فساد عمومی- اگرچه حل نشد اما- لااقل تا پایان قرن کاهش قابل ملاحظه‌ای یافت. نظام سیاسی، منصب‌داری رشوه‌خوارانه را از میان برد و یک نظام اداری بوروکراتیک و مدرنی را پی ریخت به شیوه‌ای که قدرت کلی و کارآمدی دولت را افزایش داد. این مساله، به‌طور قاطع مشکل فساد در زندگی عمومی انگلیس را حل نکرد اما مانع از این شد که این کشور به اندازه فرانسه در گرداب رشوه‌خواری غرق شود؛ در فرانسه این مساله «رژیم کهن» را غیرمشروع ساخته و در نهایت تضعیف کرد. کشورهای درحال توسعه امروز که با فساد عمومی گسترده روبه‌رو هستند می‌توانند تجربه نظام سیاسی انگلیس را پیش چشم داشته باشند که چگونه این کشور به مقابله با این مساله پرداخت.

ریشه‌های انسجام سیاسی انگلیس

دیدیم که چگونه پادشاهان فرانسوی، اسپانیایی و روسی از استراتژی‌های مختلف برای همکاری، ارعاب یا خنثی‌کردن مخالفان بالقوه در طبقه آریستوکراسی، ارباب‌زادگی و بورژوازی استفاده می‌کردند. پادشاهان انگلیس هم این را امتحان کردند اما طبقات اجتماعی در پارلمان چنان به یکدیگر در پارلمان دست اتحاد داده بودند که در برابر شاه مقاومت کرده و در نهایت او را شکست دادند. سوال این است که این همبستگی از کجا آمد. دست‌کم سه مولفه کلیدی برای پاسخ وجود دارد که برخی از آنها در فصل‌های قبل‌تر توضیح داده شدند. اول، همبستگی در جامعه انگلیس از همان اوایل بیشتر سیاسی بود تا اجتماعی. دوم، «کامن لا» و قوانین حقوقی انگلیس به‌طور وسیعی مشروع تلقی می‌شدند و به مالکان املاک سهمی بزرگ و انگیزه‌ای قوی برای دفاع از آنها می‌داد. در نهایت، مذهب، درحالی‌که انگلستان را در این دوره تقسیم و دچار شکاف کرده بود، به پارلمان حسی قوی از هدفی متعالی می‌داد که در زمانی که با پادشاه بر سر املاک و منابع رقابت می‌کرد، از آن برخوردار نبود.

حکومت محلی و همبستگی

ما در فصل ۱۶ خاطرنشان کردیم که چگونه سازماندهی اجتماعی قبیله‌ای در اروپا تحت تاثیر مسیحیت مدت‌ها پیش از آغاز پروژه دولت‌سازی مدرن از هم گسست. در هیچ کجا این روند پیشرفته‌تر از انگلیس نبود جایی که- با ماموریت سن آگوستین اهل کانتربوری در اواخر قرن ششم آغاز شد- شکلی فردگرایانه‌تر از اجتماع جایگزین روابط خویشاوندی گسترده شد (این در مورد ایرلند، ولز یا اسکات‌ها که پیوندهای قبیله‌ای را - برای مثال، طوایف و قبایل مستقر در ‌هایلند- تا دوره‌های بسیار بعدتر تاریخ حفظ کرده بودند مصداق نداشت). اجتماعی از همسایگان بی‌ارتباط با هم در دوران آنگلوساکسون قبل از تهاجم نورمن‌ها وجود داشت و آنها جامعه دهقانی را در آنجا بسیار متفاوت از همقطارانشان در اروپای شرقی کردند البته از چین و هند سخنی به میان نمی‌آورم. با این وجود، ضعف سازمان اجتماعی مبتنی بر خویشاوندی به‌طور کلی مانع همبستگی اجتماعی نشد. گروه‌های خویشاوندی دارای پیوند محکم می‌توانند دست به کنش جمعی در چارچوب محدودیت‌های گروه بزنند؛ درحالی‌که [همزمان] به‌عنوان مانع در برابر همکاری خارج از اصل و نسب یا قبیله عمل می‌کردند. نهادهای سیاسی دقیقا به خاطر نحیف بودن کنش جمعی که خاص جوامع خویشاوندمحور است موردنیاز هستند. بنابراین، فردگرایی اولیه جامعه انگلیس به این معنا نبود که هیچ همبستگی اجتماعی وجود نداشت. بلکه به این معناست که همبستگی آشکارا شکل و قالبی سیاسی‌تر به خود گرفت تا اجتماعی.  پیش از فتح نورمن‌ها، انگلستان به واحدهای نسبتا یکپارچه‌ای به نام «شایر» تقسیم شده و سازمان گرفته بود که اگرچه در برهه‌ای پادشاهی‌های مستقل بودند اما اکنون در قالب پادشاهی بزرگ‌تر انگلیس ادغام یافته بودند. ریاست این «شایر»ها به‌دست مقامی قدیمی بود که «الدورمان» نامیده می‌شد که این پست را بر مبنای وراثت در دست داشت (الدورمان که از یک کلمه دانمارکی به معنای «پیرمرد» یا «کهنسال» نشأت می‌گیرد در سیاست‌های محلی آمریکا به‌عنوان «الدرمان» به بقای خود ادامه داد). اما قدرت واقعی در دست یک مقام سلطنتی بود که «کلانتر شایر» نامیده می‌شد که از سوی شاه منصوب و نماینده اقتدار سلطنتی بود.

04-04