ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
معنای عملی «قیصر و پاپ» این است که مراجع سیاسی از قدرت انتصاب بیش از قدرت کلیسایی برخوردارند و این در سراسر اروپا طی اوایل دوره قرون وسطی مصداق داشت. امپراتور و پادشاهان مختلف و اربابان فئودال در تمام اروپا، اسقفهای کلیسا را انتخاب میکردند. آنها همچنین از قدرت فراخوانی شوراهای کلیسا برخوردار بوده و میتوانستند قانون کلیسا را منتشر سازند. اگرچه پاپها روی امپراتورها سرمایهگذاری میکردند، اما امپراتوران نیز پاپهای ساختگی و غیرساختگی را عَلَم میکردند. از ۲۵ پاپی که بلافاصله پیش از سال ۱۰۵۹ این مقام را داشتند، ۲۱ پاپ از سوی امپراتوران منصوب شده و پنج نفر هم از سوی امپراتوران برکنار شدند. پادشاهان در تمام اروپا از قدرت «وتو» در برابر قدرت مراجع کلیسا برای وضع مجازاتها بر مقامهای کشوری برخوردار بودند.
درست است که کلیسا مالک یکچهارم تا یکسوم کل زمینها در بیشتر کشورهای اروپایی بود که به آن منبع ارزشمندی از درآمد و استقلال را میداد. اما از زمانی که مقامهای سیاسی انتصابات به متعلقات کلیسایی را در کنترل گرفتند، استقلال موثر کلیسا محدود شد. زمینهای کلیسایی هم غالبا به مثابه منبع دیگری از حمایت سلطنتی قلمداد میشدند. حاکمان اغلب خویشان خود را در پستهای اسقف منصوب میکردند و از آنجا که اسقفها و کشیشها میتوانستند ازدواج کنند، آنها به سوی خانواده و سیاستهای درباری مربوط به حوزههای قضایی که در آن زندگی میکردند کشیده میشدند. زمینهای کلیسا میتوانستند به دارایی میراثی تبدیل شوند که قابلیت انتقال به فرزندان اسقفها را مییافت. مقامهای کلیسا در مجموعهای از مقامهای سیاسی خدمت میکردند که پیوند میان اقتدار مذهبی و سیاسی را افزایش میداد. خودِ کلیسا یک سازمان پیشامدرن و موروثی بود.
کلیسای کاتولیک اعلام استقلال میکند
اعلام استقلال کلیسای کاتولیک از اقتدار و مرجعیت سیاسی در اواخر قرن یازدهم به رهبری راهبی به نام «هیلدِبراند» رخ داد که بعدها از ۱۰۷۳ تا ۱۰۸۵ نام «پاپ گریگوری هفتم» بر خود نهاد. گروه هیلدِبراند در مراسم پاپی – که شامل پیتر دامیانی، کاردینالهامبرت و پاپ پاسکالِ دوم میشد- استدلال میکردند که پاپها باید برتری حقوقی بر تمام مسیحیان داشته باشند از جمله تمام مراجع سیاسی و اینکه پاپ از حق خلع امپراتور برخوردار بود. او اذعان کرد که کلیسا- و نه مقامهای رسمی- تنها نهادی هستند که میتوانند اسقفها را تعیین کنند. این بر خلاف پیشینه تشکیلات «هنری سوم»، امپراتور مقدس روم، بود که به محض رسیدنش به روم برای تاجگذاری سه پاپ را به خاطر نامزدهای منتخب خود خلع کرد. اما از نظر هیلدِبراند، کلیسا نمیتوانست مستقل از اقتدار سیاسی باشد مگر با اصلاح خود و مهمترین اصلاح هم همانا محدود کردن توانایی کاهنان و کشیشها برای ازدواج و فرزندآوری بود. او به رویههای متداول «سیمونی» و «نیکولائیسم» که به واسطه اینها پستهای کلیسایی خرید و فروش میشدند و میتوانستند به یک دارایی موروثی و قابل انتقال تبدیل شوند حمله کرد. گروه هیلدِبراند یک جزوه جنگی منتشر کرد و از مسیحیان خواست از کشیشان متاهل و کشیشانی که ازدواج موقت کردهاند، رسوم دینی را نجویند و به رسم اخذ پول در ازای انتصابات کلیسایی هم حمله کرد.بهعنوان گریگوری هفتم، او تجرد را به آموزه رسمی کلیسای کشیشی تبدیل کرد و کشیشهای متاهل پیشین را واداشت تا میان دو چیز دست به انتخاب بزنند: وظایفشان در قبال کلیسا و وظایفشان در قبال خانواده. این امر رویههای مستقر و جاافتاده نظام کهانت و کشیشی را به چالش کشید و به کشمکشی عظیم و غالبا خشونتبار در چارچوب خود کلیسا منجر شد. هدف پاپ گریگوری پایان دادن به فساد و رانتجویی در چارچوب کلیسا آن هم با حمله به منبع پاتریمونیالیسم [پدر موروثی یا موروثیسالاری] یعنی توانایی اسقفها و کشیشان برای داشتن فرزند بود. محرک او همان منطقی بود که باعث شد چینیها و بیزانسیها به خواجگان اتکا کنند یا عثمانیها به تسخیر بردگان نظامی و جدا کردن آنها از خانوادههایشان روی آورند: اگر میان وفاداری به دولت و وفاداری به خانواده امر دایر میشد، محرک بیولوژیکی بسیاری از افراد همانا وفاداری به دومی یعنی خانواده بود؛ بنابراین مستقیمترین راه برای کاهش فساد همانا ممنوع کردن مقامها در گام اول برای داشتن فرزند بود. این اصلاح بهطور طبیعی مورد مخالفت اسقفهای موجود قرار گرفت و پاپ گریگوری دریافت که نمیتواند در این جنگ به پیروزی نائل شود مگر اینکه او- و نه امپراتور- از حق انتصاب آنها برخوردار باشد. در یک مانیفست پاپی در سال ۱۰۷۵، او حق خلع اسقفها و تفویضهای معمول را از شاه پس گرفت. هنری چهارم، امپراتور مقدس روم، هم با تلاش برای سرنگونی گریگوری از مقر و مقام پاپی با کلماتی مثل «فرود بیا، فرود بیا، تو برای همیشه لعن شدی» واکنش نشان داد که واکنش گریگوری هم در مقابل تکفیر امپراتور بود. بسیاری از شاهزادگان آلمانی و تعدادی از اسقفها به حمایت از پاپ پرداختند و در سال ۱۰۷۷ هنری را مجبور کردند که به اقامتگاه گریگوری در «کانوسا» برود. او سه روز انتظار کشید تا با پای پیاده در برف خود را در برابر پاپ حاضر کرده و عفو او را به دست آورد.