ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
در زمان سلسله مینگ، این نظام کلاسیک از جهات بسیاری کامل شده بود. این نظام شایستهسالارتر شده و بر جامعهای که بزرگتر و پیچیدهتر از جامعه دوران «هان» بود، اعمال کنترل میکرد. با این حال، از جنبههای دیگر، نظام سیاسی چین توسعه نیافته بود. این کشور هرگز حاکمیت قانون یا سازوکارهای پاسخگویی سیاسی را تولید نکرد. جامعه خارج از دولت همچون گذشته ادامه یافت تا نسبت به همقطارانش در اروپا یا هند سازمان یافتگی بسیار کمتری برای اقدام سیاسی داشته باشد. هیچ آریستوکراسی ملّاک و مستقل و هیچ شهر مستقلی وجود نداشت. نجیبزادگان و دهقانان متفرق میتوانستند به شکل منفعلانه در برابر فرامین دولت مقاومت ورزند و به شکل دورهای دست به قیامهای خشونتبار بزنند که با سبعیت تمام سرکوب میشد. اما هرگز نتوانستند خود را به مثابه یک گروه جمعی برای مطالبه حقوق از دولت نهادینه سازند چنانکه دهقانان در اسکاندیناوی چنین کردند. فرامین مذهبی مستقل طی دوره سلسلههای «سوئی» و «تانگ» و با گسترش بودیسم و دائوئیسم بهوجود آمده بودند. در برهههای مختلفی در تاریخ چین، این فرامین مذهبی - از دستار سرخها گرفته تا شورش تایپینگها- در مخالفت با دولت عمل میکردند. اما مذهب/ دیانت همچنان یک پدیده فرقهای بود که از سوی مقامهای کنفوسیوسی ارتدوکس با سوءظن به آن نگریسته میشد و هرگز نمایاننده یک اجماع قدرتمند اجتماعی نبود که بتواند قدرت دولت را از طریق سرپرستی قانون [custodianship of law] محدود کند.
با این وجود، یکی از بزرگترین میراثهای سلسلهای در چین همانا حکومت اقتدارگرای با کیفیت بالاست. تصادفی نیست که تقریبا تمام نوسازان موفق اقتدارگرای جهان- از جمله کرهجنوبی، تایوان، سنگاپور و چین مدرن- کشورهای شرقی آسیایی هستند که در این میراث فرهنگی مشترک چین اشتراک دارند. خیلی سخت است که بتوان حاکمان اقتدارگرایی با ویژگیها و خصایصی مثل ویژگیهای «لی کوان یو» از سنگاپور یا «پارک چونگ هی» از کرهجنوبی را در آفریقا، آمریکای لاتین یا خاورمیانه بیابیم. اما تجربه سلسله مینگ- و نیز سایر دورههای تاریخ چین- پرسشهای نگران کنندهای در مورد پایداری و دوام دولت خوب در شرایطی مطرح میسازد که هیچ حاکمیت قانون یا پاسخگوییای وجود ندارد. در دوره رهبری یک امپراتور قدرتمند و توانا، این نظام میتواند به شکل فوقالعادهای کارآمد و تعیین کننده باشد. اما در دوران حاکمان بوالهوس و بیکفایت، قدرتهای بیشمار اعطا شده به آنها اغلب کارآمدی نظام اداری را تضعیف میکرد. امپراتریس «وو» بوروکراسی را تسویه و آن را از حامیان بیکفایت خود پُر کرد؛ امپراتور تایزو نخست وزیری را ملغی کرد و دست جانشینان خود را در این نظام ولنگار و بیدست و پا بست؛ امپراتور شنزونگ کل بوروکراسی را نادیده گرفت و حکومت از هم پاشید. چینیها این را بهمثابه مساله «امپراتور بد» مورد شناسایی قرار دادند.
در نظام چینی شکلی از پاسخگویی وجود داشت. امپراتورها آموزش دیده بودند که حس مسوولیتپذیری را به مردمان خود منتقل کنند و امپراتوران خوب میکوشیدند تا به مطالبات و شکایات مردم خود پاسخگو باشند. حاکمان مسوول بهطور مداوم مقامها را به نمایندگی از مردم توبیخ میکردند و بر شبکهای از خواجگان جاسوس برای یافتن اینکه چه کسی کار خود را درست انجام میدهد و چه کسی نمیدهد اتکا داشتند. اما تنها نوع پاسخگویی رسمی در این سیستم پاسخگویی به سوی بالا و به امپراتور بود. مقامهای محلی نگران این بودند که «کاخ» در مورد عملکرد آنها چگونه میاندیشد اما توجه چندانی به آنچه مردم میگفتند نداشتند؛ زیرا هیچ رویه قضایی یا انتخاباتی نبود که بتواند علیه آنها بهکار گرفته شود. برای چینیهای عامی، تنها منبع در زمانی که با مقامی «بد» مواجه میشدند همانا توسل به «بالا» بود و امید داشتند که امپراتور به آنها گوش میدهد. حتی در دوره یک امپراتور خوب، این احتمال که کسی بتواند در یک چنین امپراتوری وسیعی مشمول توجه امپراتور شود بسیار اندک بود. از جهاتی خاص، اوضاع در چین معاصر چندان متفاوت از قبل نیست. به جای امپراتور، حزب کمونیست چین هست که در صدر سلسله مراتب دولتی نشسته است و بر این بوروکراسی وسیع و پیچیده که بر بیش از یک میلیارد انسان حکومت دارد، نظارت میکند. همچون شبکه خواجگان جاسوس، سلسله مراتب حزبی ساختاری موازی با ساختار دولت را تشکیل میدهد، بر آن نظارت کرده و سوءاستفادهها را گزارش میدهد. کیفیت بوروکراسی، بهویژه در قسمتهای بالاتر، بالاست؛ نظام رهبری چین توانسته کشور را از دل یک تحول و دگرگونی معجزهآسا در دهههای پس از ۱۹۷۸ که معدود دولتهایی میتوانستند از آن عبور کنند، هدایت کند.
با این حال، نه حکومت قانون و نه پاسخگویی در چین معاصر بیش از آنچه در دوران چین سلسلهای وجود داشت، دیده نمیشود. اکثریت قریب به اتفاق سوءاستفادههایی که رخ میداد سوءاستفادههای یک دولت مرکزی مستبد نیست؛ بلکه سوءاستفادههای سلسله مراتب متفرق و پراکندهای از مقامهای دولت محلی است که در سرقت زمین دهقانان، دریافت رشوه از بسازوبفروشها، غفلت از قواعد زیست محیطی و ایمنی تبانی میکنند و گوی سبقت را از هم میربایند. در غیر این صورت، رفتاری مانند رفتار مقامهای دولت محلی از دورانهای کهن در چین داشتند. وقتی یک فاجعه اتفاق میافتاد - مانند ساخت مدارس محقر و کَپَری که به واسطه زلزله رخ مینمودند - یا آلوده کردن شیرخشک کودکان از سوی شرکتهای بیاعتبار، تنها استمداد شهروندان چینی به سوی بالا و از دولت مرکزی بود. همچون امپراتور، دولت مرکزی ممکن بود جواب بدهد یا ندهد؛ گاهی اقدامات قاطعی علیه مقامهای متخلف اتخاذ میشد، اما در دیگر مواقع، یا سرشان چنان شلوغ بود که پاسخی نمیدادند یا اولویتهای دیگری داشتند.