نگاه دیگران-بخش صد و چهارم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
از سوی دیگر، هند یک دموکراسی کثرتگراست که در آن تنوع عظیمی از گروههای اجتماعی وجود دارد که میتوانند خود را سازماندهی کرده و از نظام سیاسی برای به کرسی نشاندن حرف خود استفاده کنند. وقتی یک دولت منطقهای یا ایالتی بخواهد یک فرودگاه یا نیروگاه جدید بسازد، احتمالا با مقاومت از سوی طیف گستردهای از گروهها مواجه میشود: از سازمانهای غیردولتی گرفته تا انجمنهای سنتی کاست. از نظر بسیاری، این امر موجب فلج شدن تصمیمگیری در هند شده و چشمانداز رشد اقتصادی بلندمدت را کاهش میدهد.
مشکل بسیاری از این مقایسهها این است که آنها در نظر نمیگیرند که چگونه نظامهای سیاسی این کشورها در ساختارهای اجتماعی و در تاریخشان ریشه دارند. برای مثال، بسیاری از مردم بر این باورند که دموکراسی معاصر هند محصول فرعی تحولات تاریخی نسبتا اخیر و گاهی تصادفی است. برای مثال، بر اساس برخی نظریههای دموکراسی، بسیاری از مردم این را شگفتآور مییابند که هند در مجموع یک دموکراسی موفق را از زمان استقلالش در سال ۱۹۴۷ به این سو حفظ کرده است. هند هیچ یک از شرایط «ساختاری» برای اینکه یک دموکراسی باثبات باشد را برآورده نکرده؛ این کشور یک کشور فقیر بوده و از بسیاری جهات تا حد زیادی یک کشور فقیر باقی خواهد ماند؛ این کشور به لحاظ مذهبی، فرقهای و زبانی و نیز از لحاظ طبقاتی به شدت چندتکه است؛ این کشور در موجی از خشونت جمعی متولد شد که هر از گاهی دوباره سر بر میآورد آن هم زمانی که خرده گروههای مختلف با یکدیگر سایش پیدا میکنند. در این نگاه، دموکراسی به مثابه چیزی که به لحاظ فرهنگی با فرهنگ به شدت نامساوات گرایانه هندی بیگانه است تلقی میشود که از سوی یک قدرت استعماری برایشان آورده شده و ریشههای عمیقی در سنتهای این کشور ندارد.
این یک نگرش بسیار سطحی از سیاست هندِ معاصر است. این نیست که دموکراسی در مظاهر نمادین مدرنش عمیقا در اقدامات هند باستان ریشه داشته باشد، چنانکه ناظرانی مانند «آمارتیا سن» مطرح کردهاند. در عوض، مسیر توسعه سیاسی هند نشان میدهد که هرگز مبنای اجتماعی برای توسعه یک دولت ظالمانه وجود نداشت که بتواند قدرت را به شکل موثری متمرکز کند؛ قدرتی که بتواند آرزوی رسیدن به عمق جامعه را داشته و نهادهای اجتماعی اساسیاش را تغییر دهد. نوع دولت استبدادی که در چین یا روسیه به وجود آمد، نظامی که کل جامعه را - که با نخبگانش شروع میشود- از مالکیت یا حقوق شخصی تهی میکرد، هرگز در خاک هند وجود نداشته است: نه در دوره دولتهای بومی هندو و نه در دوره مغولها و نه در دوره بریتانیاییها. این موجب وضعیت پارادوکسیکالی شد که اعتراضات علیه بی عدالتی اجتماعی - بی عدالتیای که شمار آن فراوان بود- معمولا هرگز علیه مقامهای سیاسی حاکم هند نشانهگیری نمیشد، چنانکه در اروپا یا هند چنین بود. در عوض، این اعتراضات علیه نظم اجتماعیای نشانهگیری میشد که تحت استیلای طبقه برهمنها قرار داشت؛ برهمنهایی که اغلب خود را به مثابه جنبشهای مذهبی مخالف مانند «جینیسم» یا «بودیسم» جلوه میدادند که نافی مبانی متافیزیکی نظم دنیوی بودند.
مراجع سیاسی هم آشکارا آنقدر از زندگی روزمره به دور بودند که به آن اهمیتی نمیدادند. این مساله در چین مطرح نبود جایی که یک دولت قوی با نهادهای مدرن در همان اوایل توسعه یافتند. آن دولت میتوانست به مداخلات همهجانبه و گستردهای علیه نظم اجتماعی موجود که در شکل دادن به حسی از فرهنگ و هویت ملی موفق بود، دست یازد. وقتی صفآراییهای جدید اجتماعی به وجود آمد و برتری دولت را به چالش کشید، تسلط و تفوق اولیه دولت به آن سکویی برای اوجگیری داد. در حالی که در نتیجه توسعه اقتصادی و در معرض یک دنیای بزرگتر جهانی شده قرار گرفتن نشانههایی از یک جامعه مدنی چینی را امروز به ذهن متبادر میسازد، اما بازیگران اجتماعی در چین همواره بسیار ضعیفتر از همتایان هندیشان بوده و توانایی کمی برای مقاومت در برابر دولت دارند. این تضاد در قرن سوم قبل از میلاد آنگاه که «چین شی هوانگ دی» و «آشوکا» در حال ساختن امپراتوریهایشان بودند آشکار بود و امروز هم درست به نظر میرسد.
دولت قدرتمند چینی که توسعه زودهنگامی یافت همواره قادر به انجام کارهایی بوده که هند قادر به انجام آن نبود: از ساخت دیوار بزرگ گرفته تا دور نگهداشتن مهاجمان صحرانشین و تا پیشبرد پروژههای عظیم هیدرولیک در قرن بیست و یکم. اینکه آیا این موارد باعث ثروتمند شدن مردم چین در بلندمدت شده یا نه داستان دیگری است. به همین دلیل، دولت قدرتمند چینی هرگز با محدودیتی از سوی حاکمیت قانون که هوا و هوسهای حاکمانش را محدود میکرد مواجه نشد. دستاوردهای ملموس و قابل رویت آن- از دیوار بزرگ تا سد سه دره- به قیمت جان و زندگی بسیاری از مردمان معمولی چین تمام شده که تا حد زیادی برای مقاومت در برابر دولت و طرحهایش برای به خدمتگیری آنان ناتوان بوده (و هستند). هندیها هم گونهای از استبداد را تجربه کردند اما نه آن استبداد سیاسی به سبک چین که در همان اوایل آن را «استبداد عموزادگان» نام نهادم.