ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
پیروزی جامعه بر سیاست
هند، بهطور اخص در شمال، زوال سیاسی را پس از زوال امپراتوری موریا تجربه کرد. نظامهای حکمرانی قبیلهای در راجستان و در پنجاب در غرب دوباره سر برآوردند که در محاصره مهاجمان جدید قبیلهای قرار داشتند که از آسیای مرکزی میآمدند. این موضوع تا حدودی نتیجه سطح برتر توسعه سیاسی امپراتوری چین بود. سلسله «چین» فرآیند ساخت یکی از «دیوارهای بزرگ» برای ممانعت از هجوم مهاجمان خارجی را شروع کرد که «شیانگ نو»های صحرانشین را مجبور به بازگشت به آسیای مرکزی کرد؛ جایی که آنها مجموعهای از قبایل دیگر را آواره کردند. در یک واکنش زنجیرهای، این واقعا سکاها را واداشت تا به شمال هند هجوم ببرند و بهدنبال آنها «یوئهژی»ها [Yuezhi: مردمانی هندواروپایی بودند که در آغاز در مرتعهای شرق حوضه تاریم -در سینکیانگ در غرب گانسو در جمهوری خلق چین کنونی- میزیستند. در منابع کلاسیک تاریخی آنان را با تخاریها یکی دانستهاند. آنان سپس به فرارود و باختر کوچیدند و شاخهای از آنان شاهنشاهی کوشان را پایه نهاد] آمدند که سلسله کوشانی [Kushana dynasty: یک امپراتوری باستانی به مرکزیت بلخ در افغانستان امروزی بود که توسط یوئهچیها در سده نخست میلادی بنیان گذاشته شد. کوشانها یکی از پنج تیره یوئهچی بودند که در جریان مهاجرت از آسیای میانه به سمت سرزمینهای ایرانی شرقی در افغانستان امروزی و به ویژه بلخ ساکن شدند] را در افغانستان امروز تاسیس کردند. هیچ پادشاهیای در شمال هند آنقدر سازمانیافته نبود که در مورد پروژه مهندسی وسیع مانند «دیوار بزرگ» اندیشه کند و در نتیجه، این قبایل بخشی از دشت شمالی هند را اشغال کردند.
آن سوتر به سوی جنوب، مهترسالاریها به پادشاهیها تحول یافتند مانند سلسله «ساتاواهانا» که در قرن پنجم قبل از میلاد بر «دکن غربی» حاکم بود. اما این حکومت مدت زیادی دوام نیاورد و نهادهای متمرکز قدرتمندی را مانند موریاها تحول نبخشید. آنها با پادشاهیهای کوچک دیگر برای کنترل دکن شمالی وارد درگیری شدند، چنانکه مجموعهای از پادشاهیهای کوچک دیگر مانند «چولا»ها، «پاندیا»ها و «ساتیاپوترا»ها چنین کردند. این تاریخ بسیار پیچیده است و برای مطالعه هم بسیار ناخوشایند، چرا که گنجاندن آن در راستای روایتی بزرگتر از توسعه سیاسی در آنجا بس دشوار است. آنچه از آن برمیخیزد همانا تصویری از ضعف سیاسی عمومی است. دولتهای جنوبی به دلیل ماهیت قوی و خودسازمانیافته اجتماعاتی که بر آنها حکومت میکردند غالبا قادر به اجرای اساسیترین کارویژههای حکومت مانند جمعآوری مالیات نبودند. هیچ یک از این دولتها موفق به بسط قلمرو خود و دستیابی به هژمونی [برتری] بر یک مبنای دائمی بر دیگران نشدند یا نتوانستند نهادهای اداری پیچیدهتری را تکامل بخشند که به آنها اجازه دهد قدرت را به شکل کارآمدتری قبضه کنند. این منطقه برای یک هزاره دیگر در این وضعیت شکاف و تکهتکهشدگیِ سیاسی به سر برد.
دومین تلاش موفقیتآمیز برای خلق یک امپراتوری وسیع در هند از آنِ خاندان «گوپتا» بود که با «چاندرا گوپتای اول» شروع میشود که در ۳۲۰ پس از میلاد در ماگادها به قدرت رسید، در همان پایگاه قدرتی که موریاها از آن برخاستند. او و پسرش «سامودرا گوپتا» بار دیگر موفق شدند بخش زیادی از شمال هند را متحد سازند. سامودرا، مهترسالاریهای زیادی از «گانا سانگ ها» در راجستان و بخشهای دیگری از شمال غرب هند را ضمیمه قلمرو خود کرد و آن شکل از سازماندهی سیاسی را به آخر رساند، کشمیر را فتح کرد و کوشانیها و سکاها را وادار به بیعت با خود کرد. زندگی فرهنگی در دوره چاندرا گوپتای دوم (۳۷۵-۴۱۵)، فرزند سامودرا، شکوفا شد آنگاه که معابد هندی، بودایی و جِینیِ بسیاری ساخته شدند. این سلسله به مدت دو نسل دیگر تا زمان مرگ «اسکاندا گوپتا» در نیمه دوم قرن پنجم دوام آورد. در این زمان، هند مورد تهاجم گروه جدیدی از صحرانشینان قبیلهای از آسیای مرکزی - یعنی «هون»ها یا «هونا»ها- قرار گرفت که از مهترسالاریهای ضعیف در شمال غرب بهره میبردند. امپراتوری گوپتاها در این نبرد خود را خسته و فرسوده ساخت و در نهایت کشمیر، پنجاب و بخش زیادی از دشت گنگ را در سال ۵۱۵ به هونها واگذار کرد.
دستاوردهای فرهنگی گوپتاها هر چه باشد اما هیچ نوآوری سیاسیای در مورد نهادهای دولتی به عمل نیاوردند. آنها هرگز نکوشیدند تا واحدهای سیاسیای را که فتح کردند در یک ساختار دولتی یکپارچه ادغام کنند. به شیوه معمول هند، حاکمان شکستخورده در جای خود رها میشدند تا به بیعت روی آورده، خراج بگذارند و حکمرانی بر قلمروهای خود را ادامه دهند. بوروکراسی گوپتاها- اگر اصلا بوروکراسی باشد- تمرکز و ظرفیت کمتری نسبت به سلف موریایی خود داشت. گوپتاها مالیات بر محصولات کشاورزی را جمع کرده و مالک داراییهای تولیدی و مولدِ مهمی مانند نمک (و کارهای مربوط به آن) و معادن بودند اما تلاشی برای مداخله در ترتیبات اجتماعی موجود به خرج نمیدادند. امپراتوری گوپتا به طرز قابل توجهی کوچکتر هم بود زیرا هرگز موفق به فتح سرزمینهای جدید در جنوب هند نشد. این امپراتوری پیش از آنکه به مجموعه درهم و برهمی از دولتهای کوچک رقیب تقسیم شود به مدت ۲۰۰ سال دوام آورد و منجر به دوره دیگری از زوال سیاسی شد.