بخش هفتاد و سوم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
کشورهای همسایه یعنی کره، ژاپن و ویتنام که مستقل از قدرت چین باقی ماندند به شدت ایدههای چینی را به عاریت گرفتند. روشی که [بر اساس آن] اولین امپراتورِ «شین» چین را متحد ساخت مبتنی بر قدرت سیاسی عریان بود که اصول لگالیستیای را بهکار گرفت که ابتدا از سوی شانگ یانگ تبیین شده بود یعنی زمانی که «شین» هنوز یک دولت مرزی بود. هجوم به سنتهای موجود و مهندسی اجتماعی بلندپروازانهای که انجام گرفت شبیه به روشی توتالیتری بود و مخالفت تقریبا شدیدی را از تمام بخشهای جمعیت برانگیخت که موجب فروپاشی این سلسله شد و ۱۴ سال پس از تاسیساش دولتی دیگر جایگزین آن شد. سلسله «شین» میراثی پیچیده برای حاکمان بعدی چین بر جا گذاشت. از یکسو، کنفوسیوسیتها و سنتگرایانی که حاکمان «شین» آنها را هدف گرفته بودند، از این سلسله طی قرون آتی به مثابه یکی از غیراخلاقیترین و مستبدترین رژیمها در تاریخ چین یاد میکردند. کنفوسیوسیتها در سلسله بعدی «هان» به قدرت بازگشتند و سعی کردند بسیاری از ابداعات «شین» را از میان بردارند. از سوی دیگر، استفاده «شین» از قدرت سیاسی موجب موفقیت در تاسیس نهادهای قدرتمند مدرن شد که از آن احیا جان سالم به در برد و در حقیقت درصدد تعریف بسیاری از جوانب مهم تمدن بعدی چین شد. اگرچه، لگالیسم هرگز یک ایدئولوژی مورد پذیرش از سوی سلسله بعدی چین نبود اما میراثش در نهادهای دولت چین تداوم یافت.
دولت «شین» و زوال آن
نخستین سیاستهای امپراتور «شین» از سوی مشاور اعظم او «لی سی» اجرایی شد، همدرس «هان فی»، ایدئولوژیست لگالیست که با وجود این توطئه کرد تا «هان» را بیاعتبار کرده و به سمت خودکشی هدایتش کرد. هنگام به قدرت رسیدن، یکی از اولین اقدامات دولتسازان جدید همانا تقسیم امپراتوری به یک ساختار اداری دوسطحی بود با ۳۶ فرماندهی (منطقه) که این فرماندهیها هم به بخشهایی تقسیم شده بودند. فرمانداران این فرماندهیها و بخشها توسط امپراتور از پایتختش «شیان یانگ» منصوب میشدند و هدف این بود که قدرت نخبگان موروثی محلی را تغییر دهد. اشرافیت فئودالیِ از پیش ضعیف شده بهطور مستقیم هدف گرفته شد چنانکه برخی آمارها میگوید ۱۲۰ هزار خانواده به اجبار از اطراف کشور جابهجا شده و به مناطق نزدیک به پایتخت نقل مکان کرده و اسکان یافتند یعنی جایی که آنها میتوانستند تحت نظارت سفت و سختتر قرار گیرند. در این دوره اولیه در تاریخ بشر، یافتن نمونهها یا سوابق بیشمار برای این نوع استفاده از قدرت سیاسی متمرکز دشوار است و این نشان میدهد که چقدر چین از یک جامعه قبیلهای جلوتر رفته و تکامل یافته است. مقامهای کنفوسیوسی که به امپراتور «شین» به میراث رسیدند در برابر تمرکز دولتی مقاومت میکردند و در سال ۲۱۳ ق.م. به امپراتور توصیه کردند که دولت را دوباره به شکل فئودالی در آورند؛ حرکتی که به عمد پایگاه قدرت جدیدی به آنها در حومه کشور میداد. «لی سی» دریافت که این امر پروژه دولتسازیاش را تضعیف خواهد کرد: «اگر چنین شرایطی ممنوع نشود، قدرت امپراتوری از بالا افول خواهد کرد و تبعیض از پایین شکل خواهد گرفت. مصلحت این است که اینها ممنوع شوند. بنده از شما درخواست میکنم که تمام افرادی که دارای آثار ادبی- «شی» [کتاب اودس] و «شو» [کتاب تاریخ] و مباحثی از فیلسوفان مختلف- هستند باید همه آن آثار را به شرط عفو تمام مجازاتها نابود کنند. آنهایی که ظرف ۳۰ روز پس از صدور این فرمان آنها را نابود نسازند، ممنوع شده و به کار اجباری فرستاده خواهند شد.» امپراتور «شین» موافقت کرد و دستور سوزاندن تمام آثار کلاسیک را صادر کرد و سپس گزارش شد که دستور داده ۴۰۰ محقق کنفوسیوسی را که مقاومت کرده بودند زنده در آتش بسوزانند. این اقدامات به شکل قابل درکی باعث شد این رژیم مورد نفرت انکارناپذیر کنفوسیوسهای بعدی قرار بگیرد. اوزان و مقیاسها پیش از این در دوران شانگ یانگ در دولت اصلی «شین» استانداردسازی شده بود؛ این استانداردسازی به کل چین سرایت یافت. اولین امپراتور «شین» همچنین زبان نوشتاری چینی را هم بر اساس نوشتههای مورخ بزرگ «ژو» استانداردسازی کرد و باز هم اصلاحاتی را که پیش از وحدت در «شین» انجام شده بود، توسعه داد. هدف اصلاح همانا ترغیب و دامن زدن به استحکام در تهیه اسناد دولتی بود. در حالی که گویشهای مختلف همچنان در سراسر چین صحبت میشود اما وحدت زبان نوشتاری عواقب غیرقابل محاسبه برای هویت چینی به دنبال داشت. نه تنها در آنجا یک زبان واحد اداری وجود داشت بلکه همان مجموعه نوشتارهای کلاسیک فرهنگی در تمام مناطق مختلف چین میتوانستند به اشتراک گذاشته شوند.
حاکم «شین» که به شدت روشهای لگالیستها را دنبال میکرد آنقدر خشن بود که باعث برانگیختن مجموعهای از شورشها در تمام چین شد و در نهایت پس از مرگ امپراتور «شین» در ۲۱۰ ق.م فروپاشید. این واکنش منفی زمانی با جدیت شروع شد که گروهی از محکومان در راه رفتن به اردوگاه نظامی در باران گیر افتادند. از آنجا که قانون اعلام کرده بود جزای هر گونه تاخیری مرگ است، حال دلیل آن هر چه میخواهد باشد، رهبران گروه تصمیم گرفتند دست به طغیان بزنند چرا که تبعات آن بدتر از تبعات دیر رسیدن نخواهد بود و حداقل این بود که اعتراضی هم کرده بودند. این عصیان به سرعت به دیگر بخشهای امپراتوری هم سرایت یافت. بسیاری از پادشاهان قبلی جان به در برده و آریستوکراتهای فئودال- با مشاهده اینکه این سلسله در مراحل ضعف قرار دارد- استقلال خود را از دولت جدید اعلام کرده و ارتشهای خاص خود را تشکیل دادند.