ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
قبیلهگرایی به این مفهوم گسترده واقعیت زندگی است. بهعنوان مثال، هند از زمان تاسیساش در سال ۱۹۴۷، یک دموکراسی کاملا موفق بوده است. با این حال، سیاستمداران هندی به شدت متکی به پیوندهای فردی حامی- پیرو برای انتخاب شدن در پارلمان هستند. گاهی این روابط و پیوندها به معنای واقعی قبیلهای هستند چراکه قبیلهگرایی همچنان در برخی بخشهای فقیرتر و کمتر توسعهیافتهتر هند همچنان وجود دارد. در زمانهای دیگر، حمایت مبتنی است بر کاست یا زمینهها و دلایل فرقهگرایانه. اما در هر مورد، روابط اجتماعی اساسی میان سیاستمداران و حامیانشان همچون روابط در میان گروههای خویشاوند است: یعنی مبتنی است بر تبادل متقابل لطف میان رهبر و پیروان- که رهبری بهدست آورده میشود نه اینکه به ارث برده شود- براساس توانایی رهبر برای پیشبرد منافع گروه. همین مساله در مورد سیاستهای حامیپرورانه در شهرهای آمریکا هم مصداق دارد جایی که تشکیلات سیاسی بر این مبنا شکل میگیرد که چه کسی لطف میکند نه برخی انگیزههای «مدرن» مانند ایدئولوژی یا خطمشی عمومی. بنابراین، تقلا برای جایگزینی شکلی غیرفردیتر از روابط سیاسی به جای سیاستهای «قبیلهای» همچنان در قرن ۲۱ هم ادامه دارد.
فصل ۵/ ظهور لویاتان
«جوامع دولتدار» از چند جنبه مهم با جوامع قبیلهای تفاوت دارند. اول، آنها دارای منبع متمرکزی از اقتدار هستند؛ خواه در قالب پادشاه، خواه رئیسجمهور یا نخستوزیر. این منبع اقتدار نمایندگی سلسله مراتبی از زیردستان را در دست دارد که – حداقل در اصول- از قابلیت به اجرا در آوردن و پیشبرد قواعدی بر کل جامعه برخوردارند. این منبع و سرچشمه اقتدار تمام منابع دیگر اقتدار در چارچوب آن سرزمین را مغلوب خود میسازد و این به آن معناست که آن سرزمین صاحب حاکمیت است. تمام سطوح اداری- مانند روسای دونرتبهتر، بخشداران یا مدیران اجرایی- توانایی تصمیمگیری خود را از ارتباط رسمیشان با حاکمیت میگیرند. دوم، این منبع قدرت با انحصار ابزارهای مشروع زور و اجبار به شکل ارتش یا پلیس مورد پشتیبانی قرار میگیرد. قدرت دولت برای جلوگیری از جدایی یا انفکاک بخشها، قبایل یا مناطق [از سرزمین اصلی] کافی است. (این همان چیزی است که دولت را از خانها متمایز میسازد). سوم، اقتدار دولت بیش از آنکه مبتنی بر خویشی باشد مبتنی بر سرزمین است. از این رو، فرانسه در دوران مروونژیها [ Mérovingiens: یکی از دودمانهای پادشاهی فرانکی بودند که بین سدههای ۵ تا ۸ میلادی در منطقهای با مرزهای متغیر، در بخشهایی از فرانسه و آلمان امروزی فرمانروایی میکردند. آنها را بهطور سنتی «اولین نژاد» پادشاهان فرانسه مینامند] که از سوی پادشاهی فرانکها و نه پادشاهی فرانسه رهبری میشد واقعا یک دولت نبود.