ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
کیلی در بررسیهای بینافرهنگی خاطر نشان میسازد که ۷۰ تا ۹۰ درصد جوامع ابتدایی – در سطح گلهای، قبیلهای یا خانسالاری [مهتری]- طی ۵ سال گذشته درگیر نزاع و زد و خورد بودند درحالیکه این رقم برای دولتها ۸۶ درصد بود. فقط اقلیت کوچکی از چنین جوامعی سطوح پایینی از تجاوز یا خشونت را گزارش دادهاند و آنها هم معمولا با شرایط محیطیای توضیح داده میشوند که محافظ آنها در برابر همسایگان است. نرخ خودکشی در گروههای بازمانده از جوامع جمعآوری- شکار، مانند بوشمنهای صحرای کالاهاری یا اسکیموهای کوپری [Copper Eskimos: از آنجا که مردمان بومی کانادا و گرینلند، اصطلاح اسکیمو را تحقیرآمیز میدانند برای اشاره به قوم خود از اینوئیت (Inuit) استفاده میکنند. این واژه در زبان اسکیموها به معنی «انسان واقعی» است] در کانادا، وقتی به حال خود رها شوند چهار برابر بیشتر از ایالاتمتحده است. منشأ نزاع و درگیری برای شامپانزهها و انسانها ظاهرا در مساله شکار قرار دارد. شامپانزهها خود را بهصورت گروهی برای شکار میمونها سازماندهی میکنند و همین مهارتهای شکار را به شامپانزههای دیگر هم منتقل میکنند. همین مساله برای انسانها هم مصداق دارد با این تفاوت که طعمه یا صید [prey] انسان بزرگتر و خطرناکتر است و مستلزم درجات بالاتری از همکاری اجتماعی و سلاحهای بهتر و مجهزتر است.
قابلیت انتقال مهارتهای شکارگری به شکار انسانی در گروههایی آشکار است که برای آنها سوابق تاریخی داریم مانند مغولها که مهارتهای سوارکاری و شکارشان از پشت اسبها بر قربانیان انسانیشان آشکار شد. مهارتهایی که انسانها در شکار حیوانات بزرگ بسط دادند توضیح میدهد که چرا دیرینهشناسان غالبا رسیدن انسانها به یک قلمرو خاص را به انقراض «بزرگ جثه گان» [megafauna: «بزرگزیاگان» یا «بزرگ جثهگان» به جانوران بزرگ یا عظیمجثه گفته میشود. این اصطلاح بهویژه در اشاره به جانوران بزرگجثه ساکن بر زمین در دوران پلیستوسن، همچون ماموتها بهکار میرود. بیشتر این جانوران در شمال اوراسیا، قاره آمریکا و استرالیا در حدود ۱۰ تا ۴۰ هزار سال پیش منقرض شدند] آن منطقه ربط میدهند. ماستودونها [ Mastodons: نام یک گروه منقرضشده از راسته فیلسانان که قدمت آخرین ماستودونها پیش از انقراض به حداقل ۱۴ هزارسال پیش میرسد]، ببرهای شمشیر دندان، ایموهای غولپیکر بیپرواز [ flightless emu: پرندگان درشت هیکل باستانی که قادر به پرواز نبودند]، تنبلهای غولپیکر، همه اینگونهها بهدست گروههای کاملا سازمان یافته از شکارچیان ابتدایی از میان رفتند. با این حال، فقط با جوامع قبیلهای است که شاهد ظهور کاستهای جداگانهای از جنگجویان در کنار آن چیزی هستیم که به اساسی ترین و ماندگارترین واحد سازمان سیاسی تبدیل شد: یعنی رهبر و دستهای از ملازمانش. این گونه سازمانها در تاریخ بعدی بشر تقریبا جهانشمول شدند و امروز هم همچنان در قالب جنگسالاران و پیروانشان، شبه نظامیان، کارتلهای مواد مخدر و دار و دستههای خلافکار خیابانی وجود دارند. اینها به دلیل مهارتهای خاص شان در استفاده از اسلحهها و سازماندهی برای جنگ، شروع به در دست گرفتن قدرت در راستای «قلدری»ای [coerce] کردند که در سطح گلهای سازمان وجود نداشت.
ثروتمند شدن آشکارا انگیزهای برای جنگ در جوامع قبیلهای بود. «جروم بلوم» در مورد نخبگان وایکینگ یا وارنگیان که تا پایان هزاره اول پس از میلاد روسیه را فتح کردند میگوید:درازای خدماتی که ملازمانش [یعنی ملازمان رئیس وایکینگها] ارائه میدادند، شاهزاده مدافع و محافظ آنها بود. اساسا، این ملازمان بهعنوان بخشی از خانواده با او میزیستند و برای تامین خود به غنیمتهایی که در جنگهای شاهزاده بهدست میآمد یا خراجی که به او میدادند اتکا داشتند... ملازمان شاهزاده ولادیمیر شاکی بودند، زیرا باید با قاشقهای چوبی به جای قاشقهای نقرهای غذا میخوردند. در نتیجه، شاهزاده به سرعت دستور داد که قاشقهای نقرهای به جای قاشقهای چوبی داده شود و اظهار کرد که با قاشقهای طلایی و نقرهای نمیتواند ملازمان را تامین کند اما با ملازمان در جایگاهی هست که طلا و نقره را تضمین کند. در دهه ۱۹۹۰، سیرالئون و لیبریا در نتیجه تلاش «فودای سانکو» و «چارلز تیلور» برای تشکیل گروه ملازمان همراه به ورطه جنگ سالاران در افتادند و فروپاشیدند که هدفشان نه دستیابی به قاشق نقرهای که «الماسهای خونین» بود. اما محرک جنگ فقط انگیزه تملک نیست. اگرچه جنگجویان ممکن است تشنه طلا و نقره باشند اما در نبرد هم شجاعت نشان میدهند و این شجاعت نه فقط برای دستیابی به منابع که دستیابی به افتخار است. افتخار با میل به «به خطر افکندن» زندگی بهدلیلی مشخص و برای به رسمیت شناختن جنگجویان دیگر ارتباط دارد. روایت «تاسیتوس» از قبایل آلمانی را در نظر بگیرید که در قرن اول پس از میلاد نوشته شد؛ یکی از معدود گزارشها از این پیشگامان اروپای مدرن:«و بنابراین، رقابت سختی میان ملازمان برای تصمیمگیری در این رابطه وجود دارد که چه کسی باید جایگاه اول را با رئیس داشته باشد و در میان روسای قبایل چه کسی باید بزرگترین و مشتاقترین ملازم باشد. این به معنای رتبه و قدرتی است که بر اساس آن، آن رئیس همواره در محاصره گروه بزرگی از جوانان منتخب قرار دارد... وقتی میدان جنگ فرا رسید، برای رئیس مایه ننگ است که از دلاوران پیشی بگیرد؛ برای ملازمش ننگ است که دلاوریاش برابر با دلاوری رئیس نباشد: اما ترک میدان و زنده ماندن رئیس، یعنی بدنامی و شرم مادامالعمر؛ برای دفاع و پشتیبانی از او، برای اختصاص فتح نمایان خود حتی برای پیروزیهایش، این مهمترین وفاداری آنهاست. رئیس برای پیروزی میجنگد اما ملازمان برای رئیس میجنگند.»
ارسال نظر