ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
ناکامی غربیها برای درک سرشت حقوق مالکیت متعارف و در هم تنیدگی آن با گروههای خویشاوندی تا حدودی ریشه بسیاری از اختلالات و ناکارآمدیهای اخیر در آفریقاست. مقامهای استعماری اروپا متقاعد شدند که توسعه اقتصادی در فقدان حقوق مالکیت مدرن نمیتواند رخ دهد، یعنی حقوقی که «فردی» و «غیرقابل واگذاری» باشد و بهطور رسمی از طریق سیستم حقوقی مشخص شده باشد. بسیاری متقاعد شدند که آفریقاییها- که با ابزارهایشان بهحال خود رها شدند- نمیدانستند چگونه زمین را به شکلی کارآمد و پایدار مدیریت کنند. همچنین محرک آنها منافع شخصی بود، خواه بهخاطر منابع طبیعی یا منافع کشاورزی تجاری و خواه به نمایندگی از مهاجران اروپایی. آنها خواستار این بودند که بتوانند حق قانونی بر زمین بهدست آورند و تصور میکردند که روسای محلی «مالک» زمین قبیله بوده - بسیار شبیه به اشراف فئودالی در اروپا- و میتوانستند مبادرت به انتقال آنها کنند. در موارد دیگر، آنها نهاد ریاست را نه فقط با هدف کسب زمین بلکه بهعنوان بازوی نهاد استعماری به منزله نماینده خود تعیین کردند. رهبران سنتی آفریقا در جوامع قبیلهای شاهد بودند که اقتدارشان با بازبینیها و موازنهسازیهای وضع شده از سوی نظامهای پیچیده خویشاوندی به شدت محدود شده است. «محمود ممدانی» استدلال میکند که اروپاییها عامدانه طبقهای از «بزرگ مردان» آفریقایی درندهخو را توانمند ساختند که بتوانند بر همقبیلهایهای خود - به روشی کاملا غیرسنتی بهعنوان نتیجه میل اروپا برای ایجاد نظامی از حقوق مالکیت مدرن- به شکل مستبدانه حکومت کنند. بنابراین آنها به رشد دولت نوپاتریمونیال [نو پدرسالار] پس از استقلال کمک کردند.
ارسال نظر