ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
ضعف رویکرد آنها، نسبت به انسانشناسان، آشکارا در این است که رویکرد آنها در یک مطالعه مردمشناسانه فاقد جزئیات زمینهمند [contextual detail] است. اتکا به سابقه باستانشناسی نیز منجر به سوگیری در مورد تبیینات مادیگرایانه برای تغییر میشود زیرا بیشتر جهان «معنوی» و «شناختی» تمدنهای ماقبل تاریخ بهطور موثری گمشده است. از زمان تیلور، مورگان و انگلس، خود نظامهای طبقهبندی مراحل انقلابی تحول اجتماعی هم تکامل یافتهاند. از شرایطی با پیامدهای اخلاقی سنگین مانند «توحش» و «بربریت» به نفع توصیفهای بیطرفانهتری مانند دوران پارینهسنگی، نوسنگی، برنز، آهن و غیره ممانعت شده است که به شکل مسلطی از فناوری اشاره دارد. سیستم موازی به شیوههای اصلی تولید مثل تمایز در میان جوامع جمعآوری- شکار، کشاورزی و صنعتی اشاره دارد. انسانشناسان تکاملی مراحلی را براساس شکل سازماندهی اجتماعی یا سیاسی تعیین کردهاند که من در اینجا مورد استفاده قرار خواهم داد زیرا دغدغه ذهنی و سوژه من است. «المانسرویس» یک طبقهبندی چهارسطحی را بسط داد که شامل گروهها، قبایل، خانسالارها [chiefdoms: شکلی از سازماندهی سیاسی سلسله مراتبی در جوامع پیشاصنعتی است که معمولا مبتنی بر خویشاوندی است و در آن رهبری رسمی به انحصار اعضای ارشد مشروعی در میآید که خانوادهها یا «خانهها» بر میگزینند] و دولتها میشود. برای گروهها و قبایل، سازماندهی اجتماعی مبتنی بر خویشاوندی است و این جوامع نسبتا مساواتطلب هستند. در عوض، خانسالارها و دولتها به شکل سلسله مراتبی سازماندهی میشوند و اقتدار را بر سرزمین بهجای خویشاوندان اعمال میکنند.
سازماندهی خانوادگی و گلهای
بسیاری بر این باورند که شکل اولیه و بسیار کهن سازماندهی اجتماعی انسانی «قبیلهای» بود. این دیدگاه به قرن نوزدهم بازمیگردد، زمانی که انسانشناسان تطبیقی اولیه مانند «نوما دنیس فاستل دوکولانز» و «سر هنری مین» استدلال میکردند که زندگی اجتماعی اولیه باید بر حسب گروههای پیچیده خویشاوندی درک شود. با این وجود، سازماندهی قبیلهای تا ظهور جوامع یکجانشین [settled societies] و توسعه کشاورزی در حدود ۹ هزار سال پیش پدید نیامد. جوامع گردآوری- شکار که مقدم بر جوامع کشاورزی بودند برای دهها هزار سال به شیوهای بسیار سادهتر بر مبنای گروههای کوچکی از خانوادههای عشایری که از لحاظ مقیاس با دستههای [bands] نخستین قابلقیاس بودند سازماندهی میشدند. چنین جوامعی هنوز در مناطق [niches] زیستی دورافتاده وجود دارند و شامل اسکیموها، بوشمنهای صحرای کالاهاری و بومیان استرالیایی میشود [بوشمنها یا «سانها» قبایل شکارچی-گردآورنده صحرانشینی هستند که در جنوب قاره آفریقا زندگی میکنند. آنان البته از دهه ۱۹۵۰ کشاورزی را هم آغاز کردهاند. ۶۰ تا ۸۰ درصد غذای قبیله را زنان قبیله گردآوری میکنند که بیشتر منشأ گیاهی دارد (انواع میوهها، دانهها، قارچها، سبزیها و...). آنها تخم شترمرغ هم جمعآوری میکنند و از پوسته خالی آن بهعنوان ظرف آب استفاده میکنند. حشرات حدود ۱۰ درصد غذای آنها را تشکیل میدهد و بیشتر در فصل خشک به حشرهخواری روی میآورند. ملخ، جیرجیرک، هزارپا، بید، پروانه و موریانه از حشراتی هستند که بوشمنها میخورند. مردان به شکار میروند و با دنبال کردن ردپاها مسیرهای طولانی را برای یافتن طعمهها میپیمایند. آنها برای شکار از تیروکمان و زوبینهای سمی استفاده میکنند. آنها این سم را که دیامفوتوکسین نامیده میشود، از لارو نوعی سوسک درست میکنند]. (استثناهایی در این مورد وجود دارد مانند قبایل بومی شمالغرب پاسیفیک آمریکا که گردآوری-شکار بودند اما در منطقهای با وفور استثنایی منابع زندگی میکردند که میتوانستند سازماندهی اجتماعی پیچیده را مورد حمایت قرار دهند). روسو خاطرنشان میکرد که منشأ نابرابری سیاسی در توسعه کشاورزی است و در این راستا کاملا حق با او بود. از آنجا که جوامع گلهای در دوران پیشاکشاورزی هستند، [بنابراین] فاقد مالکیت خصوصی در معنای مدرن هستند. همچون دستهها یا گروههای شامپانزهای، جوامع گردآوری- شکار در محدودهای سرزمینی میزیند که از آن محافظت کرده و گاهی بر سر آن میجنگند. اما آنها نسبت به کشاورزان [agriculturalist] انگیزه کمتری دارند که قطعه زمینی را مشخص کنند و بگویند «این مال من است». اگر قلمروشان از سوی گروهی دیگر مورد حمله قرار بگیرد، یا اگر مهاجمی خطرناک در قلمروشان رسوخ کند، جوامع گلهای ترجیح میدهند که بهخاطر تراکم جمعیتی اندکشان از آنجا بهجای دیگر بروند. آنها همچنین مایل به سرمایهگذاری کمتری روی زمینها و خانههای پاکسازی شده و امثال آن هستند. در درون یک گروه محلی گلهای، چیزی شبیه به مبادله اقتصادی مدرن و در واقع چیزی شبیه به فردگرایی مدرن وجود ندارد. هیچ دولتی وجود ندارد که در این مرحله از توسعه سیاسی با استبداد بر مردم حکم براند؛ بلکه انسانها آن چیزی را تجربه میکنند که انسانشناس اجتماعی «ارنست گلنر» آن را «ستمپیشگی عموزادگان» [tyranny of cousins] نامیده است. یعنی، جهان اجتماعی شما به حلقههایی از خویشاوندانی که شما را در محاصره دارند، که تعیین میکنند شما چه کردید، حلقههایی از خویشاوندان که با آنها ازدواج کردهاید، اینکه چگونه عبادت کردید و تقریبا در مورد هر چیزی در زندگی محدود است.
ارسال نظر