چینیها رونق اقتصادی را بر دموکراسی ترجیح میدهند
تودههای غیرسیاسی در پکن
برای خانم «گونگ»، که از مدرسه اخراج شده، آینده فرزند ۱۷ساله اش «لی کیوکای» اهمیت زیادی دارد. اگر کیوکای در امتحانات ورودی رتبه خوبی بیاورد، اگر امتیاز خوبی برای ورود به دانشگاه بیاورد، اگر به آرزوی تبدیل شدن به یک مدیر در یکی از شرکتهای فناوری دست یابد در این صورت همه چیز تغییر خواهد کرد. خانم گونگ معتقد است که «کیوکای راه خروج ما از فقر است.» دولت وعده یک زندگی خوب را به تمام کسانی داده که سخت کار میکنند حتی کودکان دهقانان. در عوض، آنها باید از سیاست دور بمانند، وقتی تظاهرات شدت میگیرد در کنجی بمانند و تبلیغات دولتی را بپذیرند.
خانم گونگ از موفقیتهای اقتصادی کشورش مغرور است و خواهان سهمی از آن است. او میگوید سیاست در زندگیام اهمیتی ندارد. وی میافزاید: «من به رهبران وقعی نمینهم و آنها هم به من.» سالهاست تحلیلگران به این باور رسیدهاند که مردم چین- که دهههای سختی را در دوران زعامت مائو سپری کردهاند- حکومت تکحزبی را در ازای درآمدهای روزافزون و آزادی اجتماعی بیشتر تحمل میکنند تا زمانی که یک ملت موفق و جدید آزادیهای سیاسی را هم بطلبد. «آمی کین» و «خاویر.سی. هرناندز»، گزارشگران نیویورکتایمز در ۲۵ نوامبر نوشتند که «در عوض، عکس آن رخ داده است. سطوح درآمدی افزایش یافته اما رهبران اقتدارگرای چین قدرت خود را تثبیت و تحکیم بخشیدهاند.»
رئیسجمهور «شی جین پینگ» میتواند حاکمی برای تمام فصول یا آنچه به آن «حاکم مادامالعمر» میگویند، باشد. مردم چین هنوز درخواستهای زیادی از حزب دارند اما این فرض قدیمی را که رفاه و موفقیت به ناگزیر موجب تحریک دموکراتیزاسیون میشود به چالش میکشد. این به این معناست که چانهزنی نانوشتهای که خانم گونگ را به دولت پیوند میدهد پیچیدهتر است. این تا حدی به این خاطر طنینانداز است که چین همچنان مایل است به سوالاتی بپردازد که یک قرن پیش - پیش از اینکه انقلاب کمونیستی ۱۹۴۹ - از خودش میپرسید: چه باعث شد ما آنقدر ضعیف شویم و عقب بمانیم و غرب توسعه یابد؟ برای جلو رفتن چه باید کرد؟
«کین- هرناندز» میافزایند تقصیر بر گردن فرهنگ سنتی محافظهکاری گذاشته شد که بر سلسله مراتب تاکید میکرد، موجب دلسرد شدن ابتکار فردی میشد و دانش کلاسیک کنفوسیوسی را بر موضوعات عملی مانند ریاضی و علم برتری میداد. کمونیستها بهدنبال در هم کوفتن آن فرهنگ از طریق سیاستهای ملهم از مارکسیسم بودند اما پایان این هم فاجعه بار بود. با این حال، مردم و رهبران چین در جستوجوی پاسخ بودهاند آن هم در زمانی که حزب بهدنبال بازسازی و تغییر شکل فرهنگ سنتی بدون نفی کامل آن بوده است. دولت چین آموزش و تحصیل را بهعنوان راهی برای تحرک اجتماعی مطرح کرده، بنگاهداری خصوصی را با کنار گذاشتن بدنامیهای مارکسیستی و کنفوسیوسی در برابر طبقه تاجر پیشه آزاد کرده و برندی قوی از ملیگرایی را شکل داده و غرور و تحقیر را برای بازسازی اعتلای چین در هم آمیخته است. اما برای بسیاری از چینیها، آن انگیزهها فقط بخشی از محاسبه هستند. هزینههای نفی چانهزنی حزبی هم همینطور. طی سالها، حزب قابلیتهای سرکوبگرانه خود را توسعه داده است.
برای برخی، مانند اقلیت اویغور در سین کیانگ، گردش کشور به سوی اقتدارگرایی بیرحمانه یعنی نابودی کل خانواده، فرهنگ و اقدامات مذهبی و روشهای زندگی. برای دیگران، ترس از سرکوب کافی است تا آنها را هوشیار نگه دارد. پی بردن به اینکه چه تعداد چینی نظام را رد میکنند غیرممکن است. در خفا، بسیاری از چینیهای طبقه متوسط، مثلا، از نحوه مدیریت جنگ تجاری با آمریکا ابراز نگرانی کردهاند. اما تعداد اندکی جرات ابراز آن را دارند.
خاطرات قحطی و تحول سیاسی ذهن هم نسلیهای خانم گونگ را شکل داده است و در قالب هشدارهای نجوا شده به آیندگان منتقل میشود: «چین جمعیت فراوانی دارد. چین آماده دموکراسی نیست. از سیاست دور بمان. سوال نپرس.» روزگاری جذابیت غرب برای بسیاری از چینیها غیرقابل مقاومت بود؛ اکنون بسیاری از چینیها در اروپا و آمریکا تحصیلات خود را به اتمام رسانده و بازگشتهاند و مشتاقند که فرزندانشان چینی را بشناسند که مغرور و قدرتمند است. «جیمز نی» از این شانس بهرهمند بود که در آمریکا مطالعه کند اما در عوض در چین ماند و به یک مولتی میلیونر تبدیل شد. «هوا یی جیا»، سرمایهگذار پر جرات در پکن، در آمریکا درس خواند و کار کرد اما میخواهد دختر ۸ سالهاش از چینی بودن مغرور شود. خانم «جیا» میگفت: «میخواهم او زیبایی این زبان و سختکوشی و فداکاری مردم بهویژه در حومه شهرها را ببیند. چین قبلا یک کشور واپسگرا بود اما نسل دخترش فرصتهای بیشمارتری خواهد داشت.»
بسیاری از تحلیلگران و دیپلماتهای غربی اکنون با احتمالی مواجهند که براساس آن بیشتر آن چیزی که آنها در مورد چین تصور میکردند و باور داشتند که تغییر خواهد کرد اکنون اشتباه از آب در آمده است. «شو ژی یوان»، مورخ و نویسنده مستقر در چین میگوید: «ذهنیت چینی بسیار عملی است. از همان طفولیت به شما گفته میشود که ایدهآلیست نباشید. به شما گفته میشود که متفاوت نباشید. ترغیب میشوید که زنده بمانید، کامل شوید و در درون سیستم سبقت و پیشی بگیرید. کل جامعه یک زمین بازی رقابتی است.» اکنون مولفه آمریکا و جنگ تجاری با این کشور چینیها را نگران کرده است.
اگرچه چین به کلوب قدرتهای بزرگ پیوسته اما آمریکاییها هنوز حذر دارند که این کشور را در زمره قدرتهای بزرگ ببینند. در سال ۲۰۱۶ کاخ سفید به پنتاگون دستور داد که استفاده از عبارت «رقابت قدرتهای بزرگ» را متوقف سازد. هدف، کماهمیت انگاشتن نقش چین بود. گویی آمریکاییها در یک پارادوکس گیر افتاده اند: از یکسو به چین بها میدهند و میکوشند از نفوذ این کشور در سطح جهان بهره ببرند و از سوی دیگر، بهدنبال کوچک یا کم اهمیت جلوه دادن نقش این کشور هستند. در هر حال، چین به جایگاهی رسیده که به او صفت «موتور محرکه اقتصاد جهانی» را دادهاند. چنین بهنظر میرسد که دیگر بحث تهدید چین مطرح نباشد. اکنون جهان به این باور رسیده که اگر رشد اقتصادی «کارخانه جهان» آهسته یا متوقف شود جهان دچار بحران اقتصادی خواهد شد. اکنون ترس از فروپاشی یا بنبست اقتصادی چین است. اگر این کشور دچار فروپاشی اقتصادی یا بنبست طولانی اقتصادی شود، جهان به تکاپو برخواهد خاست تا رشد جهانی را تضمین کند. اگر این کشور دچار آشفتگی سیاسی شود، ترکشهای آن فقط محدود به داخل این کشور نخواهد بود.
این امر میتواند موجب فاجعه در داخل و بیثباتی در بخشهای بزرگی از آسیا شود. نتیجه اینکه، درگیر شدن چین در بحرانهای سیاسی و اقتصادی داخلی میتواند به پرخاشگری بینالمللی این کشور منجر شود. از نظر آمریکا، یکی از بدترین سناریوهای احتمالی نه دیگر «ظهور چین» بلکه رکود یا فروپاشی داخلی آن است که تبعاتی منطقهای و جهانی خواهد داشت.
ارسال نظر