بخش چهاردهم
آفتابپرستهای چشم آبی
جنبش MSI عناصری از سنت فاشیستی را حفظ کرد (وفاداری به موسولینی، ایده دولت قدرتمند و اقتدارگرا، حس سلسله مراتبی) درحالیکه بلافاصله پیامهای سنتی خود را (مانند یهودستیزی، سرمایهداریستیزی و آمریکاستیزی) را با وضعیت در حال تغییر منطبق میساخت. این فرآیند دوگانه – حفظ و انطباقپذیری- با شکافهای مکرر میان دو «روح» MSI مشخص میشد؛ دو بعدی که از سوی «رنزو دو فلیس»، مورخ، به منزله «فاشیسم بهعنوان جنبش» و «فاشیسم بهعنوان رژیم» تعریف میشد. تنش میان جستوجو برای کسب احترام در نظام پارلمانی و اقدام خشونت بار انقلابی مشخصکننده MSI بود و یک مجمع الجزایر پراکنده نوفاشیستی فراتر از ساختار حزبی را بهوجود آورد. نوفاشیسم (از دو نوع «قابل احترام» [respectable neofascism] و «انقلابی») که میان سرمایهداری انگلیسی/ آمریکایی و کمونیسم در «موضع سوم» [third position] قرار گرفته بود، در نهایت دست به انتخاب زد و کمونیسم را بهعنوان دشمن اصلی هدف قرار داد اما پس از سقوط دیوار برلین در یک دنیای بهشدت درحال تغییری که دیگر منطبق با دستهبندیهای سیاسی قدیمی نبود، بخشی از علت وجودی [raison d’être] خود را از دست داد.
احزاب و جنبشهای جدید دست راستی مانند «اتحادیه شمال» [Northern League]- با ارائه پاسخهایی برای جهانی شدن، شرایط اقتصادی پساصنعتی، مهاجرت، محدودیتهای اتحادیه اروپا با پیامد از دست دادن حاکمیت- ایدئولوژی فاشیستی ملیگرایانه قدیمی را با روایتهای جدیدی به چالش کشیدند که بر سیاستهای هویتی متمرکز بود، بر قطبیسازی قدرتمند (نخبه/ مردم، مهاجران/ بومیها) تاکید میورزید و اولویتهای جدید انگیزه بخش تری (مالیات، فساد سیاسی و مهاجرت) را تعریف میکرد. نوفاشیستها که با رقبای سیاسی جدیدی مواجه شده بودند مجبور شدند جایگاه خود در چشمانداز سیاسی را از نو تعریف کنند. درحالیکه نوفاشیسم «قابل احترام» تصمیم گرفت بهطور قاطعانهتری میراث فاشیستی را کنار بگذارد و با جریان اصلی حزب دست راستی «لیبرال» سیلیو برلوسکونی متحد شود اما بخش «انقلابی» کوشید تا هویت فاشیستی را با هزاره جدید از نو منطبق سازد، اهداف را از نو تعریف سازد، ارتباط سیاسی را مورد تامل دوباره قرار دهد و فرهنگهای جوان [youth culture: یعنی انواع فعالیتها و رویدادها با هدف غنیسازی فرهنگی و هنری برای جوانان]تر را هم در بر گیرد.
این فاز جدید نوفاشیسم در «تم»های سیاسی و جنبشهای تودهای در برابر جهانی شدن، مهاجرت، چند فرهنگیگرایی و اتحادیه اروپا با احزابی که – مانند اتحادیه شمال- عموما به منزله پوپولیست تعریف میشوند دارای اشتراک هستند. با این حال، همگراییها نباید تفاوتهای چندگانه میان نوفاشیسم، پوپولیسم و افراطگرایی راست افراطی که در سنت فاشیستی تعبیه نشده را پنهان سازد؛ امری که در ایتالیا نسبتا به ندرت رخ داده اما در بقیه اروپا به کرات رخ داده است. طی دهه ۷۰، «جینو جرمانی» [Gino Germani]، یک ضد فاشیست تبعیدی در آرژانتین، فاشیسم اروپایی و پوپولیسم آمریکای لاتینی را با هم مورد مقایسه قرار داد. جرمانی که تجربه فاشیسم و ظهور پرونیسم را داشت، از تناقضاتی آگاه شد که در وضعیتها و زمینههایی وجود داشت که [در آن وضعیتها] یک اقتصاد لیبرال و یک دموکراسی رسمی به منزله تجلی یک الیگارشی تصور میشد که با قدرتهای امپریالیستی خارجی که نتوانستهاند مدلی برای نوسازی، عدالت اجتماعی و مشارکت موثر ارائه دهند دست اتحاد داده بود. جرمانی که در کتابی که در سال ۱۹۷۵ با عنوان «اقتدارگرایی، فاشیسم و پوپولیسم ملی» منتشر کرد نظریه کلی اقتدارگرایی در جامعه مدرن را توصیف میکند و آن را قابل اطلاق به جنبشهای اقتدارگرا و رژیمهایی میداند که احتمالا از بسیج اجتماعی طبقات متوسط و پایین با هدف ترویج مدرنیزاسیون بر میخیزد. جرمانی ابعاد سیاسی، اقتصادی و طبقاتی را در نظر میگیرد. امروزه، ادبیات آکادمیک ایتالیایی در مورد نوفاشیسم، افراطگرایی جناح راست و پوپولیسم- که از سوی محققانی مانند «پی یترو ایگنازی» [Pietro Ignazi] (۲۰۰۰)، «مارکو تارچی» [Marco Tarchi] (۲۰۰۳) و «ایلویو دیامانتی» [Ilvio Diamanti] (۲۰۱۰) بسط و پرورش یافت- ابزارهای تحلیلی جالبی بهدست میدهد که گسست از مفهوم کلی پوپولیسم محسوب شده و ساختارهای اقتصادی- اجتماعی و سیاسی- اقتصادی را به منزله بلوکهای اجتماعی در پس یکی از جنبشها و احزاب سیاسی دیگری که با برچسب «پوپولیسم» مشخص میشوند مورد ملاحظه قرار میدهد.
ارسال نظر