دغدغهای به نام «سیاست هویت»
هویت خوشایند لیبرالها نبود و نیست. آن را دوست ندارند و اختلافبرانگیز میدانند. زیرا در اغلب موارد اختلاف برسر هویتها را نمیتوان با معامله و بدهبستان رفع و رجوع کرد. هویت برای کارکرد بازار مزاحمت ایجاد میکند. زیرا تولید و مصرف هویتمحور میتواند آشفتگی ایجاد کند. مثلا فلان هویت بگوید تولید و مصرف فلان کالا توهین به هویت ماست و نظیر اینها. در چنین شرایطی وقتی یک مدافع سرسخت لیبرال دموکراسی یعنی فرانسیس فوکویاما از هویت سخن میگوید باید پذیرفت که مساله و در واقع سیاست هویت دغدغهای جدی برای لیبرالها شده است، مخصوصا اینکه دعوای هویت از جناح چپ به جناح راست هم منتقل شده است. البته بدفهمیهایی از کتاب هویت فوکویاما صورت گرفته که امیدوارم ترجمه آن تا حدی به رفع آنها کمک کند. یکی از این بدفهمیها این بود که فوکویاما در این کتاب از سوسیالیسم دفاع کرده است. این برداشت دقیق نیست.
اگر در جناح چپ از ضرورت به رسمیت شناختن هویتهای متکثر، قومی، زبانی، نژادی و جنسیتی سخن گفته میشود در جناح راست بحث بر سر احیای هویت ملی فرهنگی یا همان ناسیونالیسم است. سیاست هویت چپ در شکل حمایت از مهاجران، اقلیتها و ... خود را نشان داده و سیاست هویت راست در شکل مبارزه با مهاجران و احیای ناسیونالیسم و این دعوا بهزعم فوکویاما در کتاب هویت در حال جایگزین شدن با دعوای قدیمی مارکسیسم - لیبرالیسم است. دعوای مارکسیستها با لیبرالیستها بر سر توزیع ثروت و روابط تولید و آزادی عمل نیروهای بازار و جایگاه طبقه کارگر بود و دعوای سیاست هویت چپ و راست بر سر حقوق اقلیتها، شهروندان، مهاجران و زنان است و موضوعاتی چون توزیع عادلانه ثروت و معیشت کارگران به حاشیه رفته است. حالا فوکویاما میگوید بهتر است برگردیم به همان دعوای قدیم مارکسیستها و لیبرالیستها.
دعوایی که خطرات و خشونت کمتری داشت. هویتها را فراگیرتر تعریف میکرد مثل هویت طبقه کارگر (مسیحی، مسلمان، یهودی، سیاه و سفید و...) درحالیکه سیاست هویت به هویتهای کوچکتر و محدودتر روی آورده است (هویت زنان، سیاهان، مهاجران و...).
فوکویاما ظهور پدیدهای مثل ترامپ را ناشی از اهمیت پیدا کردن سیاست هویت و کماهمیتتر شدن دعوای قدیمیتر مارکسیستها و لیبرالیستها میداند و طبیعی است نتیجه بگیرد چاره خلاصی از ترامپ و ترامپیسم در روی برگرداندن از سیاست هویت هم از طرف چپها و هم از طرف راستهاست. اینجاست که ندای بازگشت سوسیالیسم سر میدهد و میگوید چپ به جای تأکید بر شناسایی رسمی هویتهای خرد و کوچک و محلی که اکنون درحال انجام است باید به شناسایی هویتهای کلان طبقاتی (فراقومی و فرانژادی) برگردد، یعنی دوباره خودش را نماینده طبقه کارگر معرفی کند و بگوید کارگران جهان متحد شوید. او در عین حال از لیبرالها هم میخواهد در سیاست مهاجرت و شهروندی تجدیدنظر کنند. ادغام مهاجران در جامعه میزبان را جدی بگیرند و به کارکرد بازار در توزیع ثروت توجه بیشتری نشان دهند.
اگر بخواهیم کتاب «هویت» فوکویاما را که نسخه اصلی آن ۹ماه پیش در آمریکا چاپ شده است به کتاب «نظم و زوال سیاسی» او ربط دهیم شاید به این جمعبندی برسیم که از نظر وی ظهور ترامپ نشان داد لیبرال دموکراسیها علاوه بر معضل حامیپروری مجدد که در هیات ظهور خانوادههای بوش و کلینتون خود را نشان داد با معضل دیگری بهنام سیاست هویت مواجه شدهاند که عامل برآمدن و پیروزی ترامپ در آمریکا و برگزیت در بریتانیا بود. اگر فوکویاما در کتاب نظم و زوال سیاسی میگوید که برای رهایی از معضل حامیپروری باید نظام اداری را اصلاح کرد و حاکمیت قانون را برقرار نمود، در کتاب هویت هم میگوید که برای خلاص شدن از سیاست هویت باید هویتها را کلانتر و فراگیرتر تعریف کرد. مثل دو هویت چپ و لیبرالی که در گذشته وجود داشت و افراد بدون توجه به ملیت و نژاد و زبان و حتی جغرافیا خود را مارکسیست یا لیبرال میدانستند.
البته عملی بودن چنین بازگشتی سخت محل تردید است. فوکویاما از چپها میخواهد دفاع از خرده هویتها را کنار بگذارند زیرا این کار باعث شقهشقه شدن جامعه میشود اما از لیبرالها هم میخواهد در سیاستهای شهروندی و مهاجرت تجدیدنظر کرده سختگیرانه عمل نکنند و بهجای آن آموزش مهاجران و ادغام آنها در جامعه میزبان را جدی بگیرند. اما ترجمان این سیاست هویت در ایران چگونه است؟ آیا احیای نصف و نیمه جریان نو مارکسیستی را میتوان به سیاست هویت نسبت داد؟ آیا تقویت جریانهای ناسیونالیستی مخالف تکثرگرایی نشان از ظهور سیاست هویت راست در ایران دارد؟ جایگاه اصولگرایان و اصلاحطلبان در این سیاست هویت نوظهور کجاست؟ همه اینها سوالاتی است که خواندن این کتاب میتواند در ذهن خواننده ایجاد کند. مثلا میتوان پرسید رقابت یا دعوای اصولگرایی و اصلاحطلبی بیشتر حول هویت و به تبع آن ارزشهاست یا حول نحوه توزیع ثروت و روابط تولید؟ در نگاه اول بهنظر میرسد روند تحولات در ایران از دهه ۷۰ تاکنون عکس مسیری بوده که فوکویاما توصیف میکند.
یعنی در دهه ۷۰ دعوای اصلاحطلبی و اصولگرایی عمدتا حول آزادیهای مدنی، توسعه سیاسی و حقوق شهروندی و نظیر اینها بود. درحالیکه از اواسط دهه ۱۳۸۰ و با رویکرد دولت محمود احمدینژاد در توزیع ثروت (یارانه) این دعوا به سمت دعوای سنتی مارکسیستها و لیبرالیستها بر سر نحوه توزیع عادلانه ثروت، روابط کار و بازار سوق پیدا کرده است و دولت حسن روحانی هم از سیاست هویت برای کسب رای و از دعوای بازتوزیع ثروت برای حکمرانی استفاده کرده است. بهعبارتی اصلاحطلبان در دهه گذشته هرچه بیشتر به سمت سیاستهای بازار دوستانه (و به تعبیری سرمایهداری) حرکت کردهاند و اصولگرایان توجه بیشتری به سیاستهای بازتوزیع ثروت نشان دادهاند. تقویت «کارگزاران سازندگی» در دهه ۹۰ در مقابل «اتحاد ملت» یکی از نشانههای بروز چنین اتفاقی است.
در جناح اصولگرایی هم «موتلفه» که طرفدار بازار بود حاشیهنشین و تضعیف شده و در مقابل جریان «عدالتخواه» طرفدار بازتوزیع ثروت، قویتر شده است. در انتخابات ریاستجمهوری ۹۶ صفآرایی نامزدهای جدی حول سیاست هویت از یک طرف و سیاست توزیع از طرف دیگر بود. قالیباف با شعار ۴درصد و ۹۶درصد نماینده جریان طرفدار بازتوزیع ثروت و جهانگیری نماینده جریان بازار بود. اما رقابت این دو تحتالشعاع رقابت بر سر سیاست هویت میان رئیسجمهور مستقر و آقای رئیسی قرار گرفت و دست آخر سیاست هویت بود که در لابی قدرت حرف آخر را زد و قالیباف و جهانگیری را کنار گذاشت تا دعوای هویت (و ارزشها) نتیجه انتخابات را تعیین کند. اما اگر در یک عالم موازی نمایندگان سیاست بازتوزیع ثروت یعنی قالیباف و جهانگیری در صحنه میماندند، ممکن بود نتیجه به نفع اصولگرایان رقم بخورد. پس میتوان پرسید که آیا در انتخابات ۱۴۰۰ دعوای اصلی نامزدها برسر سیاست هویت خواهد بود یا سیاست بازتوزیعی؟
ارسال نظر