مقدمهای برای آشنایی با هایک
هایک با پرداختن به ریشههای فلسفی این دو مکتب متفاوت میگوید یکی از اینها مبتنی است بر آن اندیشهای که از قرون وسطی شکل گرفت و بعد تبدیل به آن جریان فکری شد که اصطلاحاً به آن «نومینالیسم فلسفی» میگویند. یعنی اینکه مفاهیم، واقعیت عینی بیرونی مستقل برای خود ندارند، بلکه ساخته ذهن و تفکر انسان هستند، برای توضیح عالم بیرون و کنار آمدن با آن.
در مقابل اینها «رئالیستهای فلسفی» قرار داشتند که معتقد بودند مفاهیمی که انسانها به کار میبرند، مابهازای بیرونی و عینی دارند. اینجا بهطور مشخص میتوان به تفاوت فرد و جامعه اشاره کرد. نومینالیستها معتقدند، جامعه یک مفهوم ساخته ذهن انسان است و مستقل از افراد واقعی تشکیل دهنده آن، واقعیت عینی ندارد. یعنی جامعه، ما به ازای عینی به این صورت که فرضا وقتی در مورد کوه دماوند صحبت میکنیم، ندارد، بلکه یک ابزار فکری است، برای توضیح روابط پیچیده میان انسانها.
در مقابل، رئالیستهای فلسفی معتقدند جامعه واقعیت عینی مستقل از افراد دارد. از نظر هایک فردگرایی نوع دوم که مبتنی بر رئالیسم فلسفی است در واقع فردگرایی کاذبی است، چون نهایتاًً منجر به فدا کردن فرد در مقابل یک مفهوم انتزاعی به نام «جامعه» میشود. در هر حال آن چیزی که همیشه در زندگی انسانها واقعیت ملموس دارد، آن فرد با گوشت، پوست و استخوانش است نه این مفهوم ذهنی که صرفا برای توضیح روابط اجتماعی میان انسانها ضرورت دارد. هایک اینجا توضیح میدهد که فردگرایی حقیقی درحقیقت یک تئوری جامعه است و انتقادکنندگان از فردگرایی یا لیبرالیسم که میگویند آزدایخواهان، فردگراها و لیبرالها معتقد به انسان منفرد و زندگی درشرایط خارج از جامعه هستند، از این نکته مهم غفلت میکنند. لیبرالها بر این رأی هستند که فردگرایی خود یک تئوری اجتماعی است. یعنی جامعه عبارت است از روابطی که بین افراد برای حفظ زندگی و حقوق فردی انسانها برقرار میشود. به عقده هایک مهمترین نمایندگان فردگرایی حقیقی، متفکرانی مانند جان لاک، برنارد مندویل، دیوید هیوم و آدام اسمیت هستند. از آن طرف نماینده اصلی فردگرایی کاذب، ژانژاک روسو است که تفکراتش منشأ نظریات بیشتر مکتبهای چپ و سوسیالیستی معتقد به واقعیت و اولویت جامعه نسبت به فرد است. بحثی که هایک در این مقاله مطرح کرده یکی از مهمترین مباحثی است که بعدها در کتابهای مختلفش از جمله در کتاب «قانون، قانونگذاری و آزادی» آن را بسط داده است. البته در کتاب، مقالات دیگری هم در مجموعه «فردگرایی و نقد اقتصادی» وجود دارد که آنها هم خیلی مهم هستند.
کتاب «فردگرایی و نظم اقتصادی» مقدمه خوبی است برای آشنا شدن با بحثهای اساسی که هایک در طول زندگی کاری پر بارش، به خصوص در زمینه معرفت شناسی، فلسفه سیاسی و فلسفه اقتصادی مطرح کرده است. مقالات دوم تا چهارم درباره تئوری شناخت و معرفت شناسی اقتصادی است. مقاله پنجم تحت عنوان «معنای رقابت» به نقد مفهوم رقابت در تئوری تعادل عمومی لئون والراس میپردازد که تبدیل به نظریه غالب در اندیشه اقتصادی رایج به خصوص در دانشگاهها و آکادمیهای اقتصادی رسمی شده است. هایک در این مقاله نشان میدهد که چگونه در مدل رقابت کامل، با غفلت از مبانی معرفت شناختی علم اقتصاد، نتایج مدل، جایگزین فرضیههای اولیه آن شده است. از نظر هایک رقابت ابزاری برای فائق آمدن بر جهل چاره ناپذیر انسان به واقعیتهای جزئی و انضمامی است، در حالی که در مدل رقابت کامل، وجود اطلاعات کامل در مسند فرض اولیه مدل نشسته است.
بخش دیگری از کتاب به موضوع «محاسبه سوسیالیستی» اختصاص دارد و از سه مقاله متوالی تشکیل شده است. در این مقالات او با بسط نظریه مهم و اولیه لودویگ فون میزس درباره امکان ناپذیر بودن بنای جامعه سوسیالیستی بهصورتی که مدعیان مارکسیست آن مطرح کردهاند میپردازد. این بحث جایگاه مهمی در اندیشه اقتصادی مدرن دارد و یکی از خواندنیترین بخشهای این کتاب است. این کتاب میتواند مقدمه خیلی خوبی باشد برای آشنایی با اندیشههای هایک. البته مطالعه و درک بعضی مقالههای این کتاب نیازمند مقداری دقت و ممارست بیشتر و دانش اقتصادی حداقلی است. برخی مواردی که هایک در مقالات این کتاب مطرح کرده بسیار نوآورانه است. در هر صورت مطالعه آنها میتواند به درک بهتر سایر کتابهای هایک کمک کند.
کتاب «فردگرایی و نظم اقتصادی» جایگاه مهمی در زندگی فکری هایک دارد و من اگر مترجم حرفهای بودم حتماً این کتاب را قبل از کتاب «قانون، قانونگذاری و آزادی» ترجمه میکردم. اما من مترجم حرفهای نیستم و به خاطر همین دنبال این کار نرفتم.