رمان دینی و تکفیر
بنابراین به فکر انتخاب راویی افتادم که از سویی قابلیتهای دانای کل را دارا باشد و از سوی دیگر از خودش بگوید - از برداشتها و نقطه نظرها – و از سوی سوم در داستان حضور داشته باشد و در حوادث و وقایع تاثیرگذار باشد. تا آنکه به روایتی برخوردم از «هام بن هیم بن لاقیس بن ابلیس» که در کشتی نوح توبه کرده و نوح را به سبب نفرین قوم ملامت میکند. این همان چیزی بود که دنبالش بودم. فخرالدینِ من در ابتدا فقط میاندیشید، عمل نمیکرد، عمل برایش موضوعیت نداشت. اندیشه اصل بود، اندیشهای جزمی و ایستا که نمیتوانست به تنهایی در ساحت عمل در آید. برای فعال شدنش شخصیتهای دیگر آمدند، میرزا جمال آمد، حاجی بشیر آمد و حتی ملاممد، صلیبیون و شاه سلطان حسین و از همه مهمتر آلوت آمد تا آن تغییر و تحول را رقم بزند. به این ترتیب کار شلوغ شد و ترسناک. نوشتن برای من چیزی جز بازنویسی و بازنویسی و بازنویسی نیست. ولی باید عرض کنم بازنویسی به معنای کشدادن ماجراهایی که ذهن مخاطب میتواند سر نخاش را بگیرد و ادامهاش را در نظر بیاورد نیست. فکر میکنم از آنجا که دوران پاورقینویسیهای سریالی تمام شده و مخاطبان به مدد رسانهها همهجور تصویری در ذهن دارند، دیگر نیازی به اطاله حوادث با توصیفات خستهکننده یا توصیف جزئیات مکانی نیست. نویسنده تا جایی که میتواند باید رمان را به ایجاز و اختصار بگوید و بگذارد حوادث در ذهن مخاطب و متناسب با ذهنیت او شکل بگیرد. من فکر میکنم وقتی هر خوانندهای در هر موضوعی کتاب دست میگیرد نیاز به یک سری اطلاعات حداقلی دارد. این پیش نیازها طبیعی است. اگر کسی رمان اگزیستانسیالیستی بخواند طبیعتا اگر از این حوزه اطلاعاتی داشته باشد درک و لذت بیشتری از متن خواهد برد، وگرنه بهره کمتری نصیبش میشود. رمان دینی هم این گونه است. رمانی که در مورد تکفیر صحبت میکند برای ارتباط عمیقتر با آن لازم است خواننده اطلاعاتی از قبل داشته باشد.
ارسال نظر