روایت «علاء میرمحمد صادقی» از کسب و کار قبل و بعد انقلاب
شوق تجارت
از سال ۱۳۲۹ شروع کنیم. الان همه معتقدند که تهران بهترین مکان برای کسب و کار است، ظاهرا در همان زمانی که شما فعالیت خود را بهصورت جدی شروع کردید، این تفکر وجود داشته، بازار اصفهان شرایط کسب و کارش مناسب نبود که تهران را ترجیح دادید؟
من سال ۱۳۲۹ به تهران آمدم. در آن زمان با مرحوم برادرم (بهاءالدین میرمحمدصادقی) که بسیار خوشفکر و فعال بود و حدود ۱۰ سال از من بزرگتر بود، بعضی از کالاها را در بازار میخریدیم و برای دوستانمان که از شهرهای دیگر سفارش میدادند، میفرستادیم. در آن زمان هنوز محل مشخصی نداشتیم. ولی بعد در اول فروردین سال ۱۳۳۱ ما به تشکیل شرکت غیرثبتی اخوان میرمحمد صادقی اقدام کردیم و حجرهای هم در «سرای حاج حسن» که خیلی از تجار در آن مشغول به کار بودند، گرفتیم و بهطور رسمی کار کردیم. به واسطه آشنایی با تجاری در اصفهان و شهرهای دیگر، با آنها مکاتبه و برای همکاری اعلام آمادگی کردیم. ما کالا از بازار میخریدیم و به شهرستان میفرستادیم و به اصطلاح صادرکننده کالا شدیم. هنوز هم مرکز تجارت در تهران است.
در آن زمان حتی بازرگانان معتبر، کالا به خارج سفارش و وارد میکردند و بعد از تهران به شهرستان صادر میشد. ما در شهرستانها نفوذ داشتیم. خوزستان، مازندران، گرگان و گنبدکاووس، اصفهان و شهرهای اطراف آن با ما ارتباط داشتند و هر روز این ارتباطات توسعه پیدا میکرد. ما کالا از تهران میخریدیم و برای آنها میفرستادیم. اغلب مشتریان کالاها را به امانت میگرفتند و ما حقالعمل دریافت میکردیم. در بعضی مواقع هم خودمان کالا میخریدیم و به شهرستانها ارسال میکردیم. به تدریج این افراد تقاضای کالاهای مختلف کردند. بعضی شهرستانها که مصرف زیاد چای داشتند ولی در شهرشان موجودی نداشتند، مجبور به تهیه آن از تهران بودند. حتی از گیلان چای به تهران میآمد و بعد از تهران توزیع میشد.
ما ابتدا غیر از کار قماش در کار چای وارد شدیم. به دلیل تقاضای بالای این کالا، بهتر دیدیم که خودمان فعالیت چای هم داشته باشیم. به همین دلیل مرکز فعالیت خودمان را در «سرای حاج حسن» توسعه دادیم و یک بخشی را برای چای گذاشتیم. چندین برند چای از جمله شیرنشان، ۵۰۶ و ۶۰۶ را ثبت کردیم که هر کدام مربوط به ذائقه یک شهر بود. بیشترین مصرف چای در خوزستان و مازندران (به خصوص گرگان و گنبدکاووس) بود؛ بهطوریکه ۷۰درصد مصرف چای در گنبدکاووس مربوط به برند ما بود؛ به همین دلیل فعالیتمان در چای توسعه پیدا کرد. البته فعالیت در قماش هم ادامه داشت، اما فعالیت در چای خیلی جدی انجام میشد. در آن زمان سیستم بانکی خیلی محدود بود و معاملات بر اساس اعتماد بین مشتری و فروشنده بود و عمدتا بهصورت نسیه انجام میشد.
البته شما هم بر مبنای اعتماد کالا میدادید؟
بله، در آن زمان کلاهبرداری خیلی کم بود. معمولا اعتماد ملاک عمل بود. در آن زمان کسبه مورد وثوق همه بودند؛ حتی اگر دولت و علمای بزرگ میخواستند کاری انجام دهند، از کسبه کمک میگرفتند. نمونهاش آیتالله بروجردی بود که یک مرجع تام شیعه در تمام دنیا بودند و ۹۰ درصد نمایندگانشان از بازار بود. یا بهطور مثال دولت اگر میخواست کالایی توزیع کند، از بازار انتخاب میکرد. یک زمانی قند و شکر خیلی کم شد، نرخ دولتی ۲ تومان بود، ولی در بازار ۱۲ تومان هم گیر نمیآمد. دولت مقداری قند وارد کرد و تصمیم گرفت بین مردم توزیع کند. دولت این قند را به عدهای از جمله مرحوم حاج آقا ترخانی تحویل داد تا کیلویی ۲ تومان بین مردم توزیع کنند.
من از پسرشان (حاج علی آقا)-وقتی من از طرف امام مامور شدم که به اتاق بازرگانی بروم، یکی از افراد هم حاج علی آقا ترخانی بود- این موضوع را شنیدم. ایشان از پدرشان نقل میکرد که کار دولت را تحویل گرفت تا کیلویی دو تومان قند را توزیع کنند. حاج علی آقا میگفت: «بعد از قبول کار دولت، از صبح تا ۱۰ شب همه قندها را کیلویی دو تومان توزیع کردیم و حتی برای منزل خودمان یک کیلو هم نبردیم. آخر شب یک خانم مسن به حجره مراجعه و تقاضای قند کرد. ما قند نداشتیم، اما پدرم به ما گفت کف مغازه سفرهای پهن کنید و گونیهای قند را بتکانید تا اگر خاک قندی باقی مانده، جمع شود. همین کار را انجام دادیم و حدود یک کیلو خاک قند بهدست آمد و آن خانم مسن همان خاک قندها را هم تحویل گرفت.» منظور از نقل این خاطره این است که بگویم تجار مورد اعتماد و امین مردم و دولت بودند و هیچ تخلفی هم در کاری که به آنها واگذار میشد، انجام نمیدادند. همین
حاج آقا ترخانی وقتی که آیتالله بروجردی میخواستند مسجد اعظم را در قم بسازند، مسوولیت ساخت و تدارکات را به عهده گرفتند. ایشان مدیریت کلیه امور مالی برای ساخت مسجد را به عهده گرفت و مورد اعتماد مراجع بود. مقصود اینکه بازاریان این طوری رفتار میکردند. وقتی ما کالایی به کسی میدادیم بدون سند این کار را انجام میدادیم و بر اساس شناختی که از مشتریان مان داشتیم، عمل میکردیم. بعدا ما نمایندگی سیمان را هم گرفتیم که شعاع توزیع آن گسترده بود. در آن زمان مردم آشنایی زیادی با مصرف سیمان نداشتند و در خیلی از کارخانهها دپو شده بود. لذا ما تصمیم گرفتیم که سیمان را به خارج از کشور صادر کنیم. در آن زمان حتی جایزه صادراتی برای سیمان در نظر گرفته بودند.
شما در آن زمان کارخانه نداشتید، فقط اقدام به خرید و فروش میکردید؟
بله- در آن زمان کارخانه نداشتیم، ولی بعدا سهام برخی از کارخانههای سیمان از جمله فارس و خوزستان را خریدیم. حتی از برخی کارخانهها (مثل کارخانه سیمان اصفهان) یکجا محصول خریداری میکردیم و به دلیل تقاضای کم در داخل، مقداری را به خارج صادر کردیم.
وقتی تقاضا نبود، چه نیازی به توسعه کارخانههای سیمان در کشور بود؟
در آن زمان (اواسط دهه ۴۰) پیش بینی شده بود که سیمان آینده خوبی دارد، اما در یک مقطع زمانی با یک بازار راکد برخورد کرده بود. در آن زمان مردم عادت به مصرف سیمان نداشتند و آهک مصرف میکردند. ما سهام سیمان صوفیان، سیمان اصفهان و قسمتی از کارخانه سیمان شرق مشهد را خریدیم؛ پس از آن با تشکیل شرکت پخش سیمان کشور، اقدام به توزیع سیمان در داخل کردیم و بخش اعظمی را نیز به کشورهای حاشیه خلیج فارس صادر میکردیم. اما صادرات هم به راحتی امکان پذیر نبود؛ در خرمشهر انبار بزرگی گرفتیم، اما کمبود وسیله نقلیه داشتیم؛ بهطوریکه باید لنج با هزینه بالا کرایه میکردیم. هر روز هم عربها به دلیل نیاز آن روز، نرخ حمل و نقل را افزایش میدادند. برای همین ما اقدام به راهاندازی شرکت کشتیرانی نوح کردیم و از طریق خرید «دوبه» توزیع و حمل و نقل دریایی سیمان را در اختیار گرفتیم. سال ۴۸ ما به اولین صادرکننده سیمان ایران تبدیل شدیم.
چطور بازاریابی میکردید؟
من برای بازاریابی به کویت رفتم و در آنجا اقامت گرفتم. کشور کویت کل نیازش به سیمان را از خارج وارد میکرد و من از طریق برخی از دوستان در آن زمان کار صادرات سیمان به این کشور را شروع کردم. در آن زمان نزدیک ترین جا برای واردات سیمان به کویت از ایران بود و اکثرا شرکت ما را به دلیل داشتن تجهیزات و امکانات لازم معرفی میکردند. کویت تازه استقلال پیدا کرده بود و طرحهای عمرانی زیادی برای فعالیت تاسیساتی داشت.
رقیب نداشتید؟
رقیب ما کشور عراق بود.
منظورم از بین شرکتهای ایرانی است؟
یک نفر در خرمشهر (مرحوم سیدحسن قاضی) هم فعالیت داشت، اما به دلیل اینکه ما بهصورت انبوه سیمان از کارخانهها خریداری میکردیم و وسیله «دوبه» را هم داشتیم، کار ما رونق داشت. صادرات ما به بحرین نیز زیاد بود و در قطر هم شریکی پیدا کردیم. من هم مدام به کویت، بحرین، قطر در رفت و آمد بودم.
فکر و ایده اقتصادی این کار از شما بود؟
من با مرحوم برادرم همفکری میکردم و در سفر به کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز چند و چون کار را میفهمیدم. ما در کار سیمان خیلی موفق بودیم و هر کاری را که شروع میکردیم، وسایلش را هم فراهم میکردیم. وقتی در کار توزیع چای بودیم، دو انبار بزرگ با افراد زیاد بهکار گرفتیم. بعضی چایها رنگ دارد، اما مزه ندارد. اگر با چای معطر مخلوط شود، خوب میشود. ما اطلاع داشتیم که چای شهرهای مختلف (رامسر، لاهیجان و...) چه کیفیتی دارد. چایی که در خوزستان مصرف میشد، با چایی که در ترکمن صحرا مصرف میشد، فرق میکرد. خوزستانیها معمولا چایی را شیرین میکردند و به طعم آن دقت نداشتند. توجه شان به رنگ چای بود و نصف استکان را شکر میریختند. سابق نقل قول میکردند که چای باید لب سوز و لب دوز باشد. یعنی هم دهان را بسوزاند و هم لبها را به خاطر شکر فراوان به هم بچسباند. حتی یک مدت هم ما چای سبز را از ژاپن وارد کردیم. ترکمنها در تابستانها چای سبز میخوردند و از آنجایی که ما مشتریانی در آنجا داشتیم، از ما چای سبز میخواستند. اول خودمان نمیدانستیم که چای سبز چیست، ولی بعدا از ژاپن وارد کردیم و برند ما معروف شد.
اهل ریسک بودید؟
بله- چون هر کسی هر چیزی میخواست ما بهترین اش را داشتیم. در آن زمان تقاضا به گونهای بود که بتوانند کل کالاهای مورد نیاز را یکجا تهیه کنند و بعد از خرید، مکانی داشته باشند که کالاها را انبار و در مدت زمان مشخص به شهرهای دیگر بفرستند. ما این مکان را داشتیم که بتوانیم کالاها را بسته بندی و بعد به شهرهای مشتریان خود بفرستیم. مورد دیگر اینکه ما سعی داشتیم که حتما رعایت امانت نسبت به آنها شود. برای همین به ما خیلی اعتماد داشتند. حتی برخی از مشتریان ترکمنی ما مقداری پول برای خرید از تهران میآوردند و مقداری به ما میدادند و میگفتند که بعدا به تدریج از این پول استفاده میکنند. یک موقعی میدیدید که در صندوق ما ۳۰فقره پول با مبالغ مختلف وجود داشت.
پس از همان موقع کار قرضالحسنه را شروع کردید؟
بله، ضمن کسب و کار خود، برخی از دوستان پیشنهاد یک صندوق قرضالحسنه را به ما دادند. اول یک صندوق ذخیره جاوید در مسجد لرزاده ایجاد شد که مرحوم آقای عطایی به ما مراجعه کرد که به آن صندوق کمک کنیم. من به اتفاق چند نفر که دعوت شده بودیم به ایشان گفتیم که نمیتوانیم در کار اجرایی صندوق دخالت کنیم، اما میتوانیم بهعنوان مشاور کمک کنیم. بعد از یک مدتی دیدیم که در منطقه بازار نیز نیاز به یک صندوق داریم. صندوق اندوخته جاوید که هم اکنون بزرگترین صندوق کشور است، را در بازار با کمک عدهای درست کردیم. ضمن کسب و کار، به کار صندوق و دادن وام نیز میپرداختم.
حضور چهرههایی چون شما نیز برای جلب اعتماد خیلی اهمیت داشت؟ این طور نیست؟
با عنوان افراد مشهوری که گرداننده صندوق بودند، مردم با اعتماد پولشان را در اختیار صندوقها میگذاشتند. ما در آن زمان اعلام کردیم که هر کس پولش را به صندوق بسپارد، اولا قرضالحسنه میدهیم و هر وقتی که اصل پولش را مطالبه کند، میتواند پولش را دریافت کند. ضمن اینکه در ثواب قرض الحسنه نیز شریک است. ما به هر ترتیبی بود، هر کس که مطالبه پولش را میکرد، بلافاصله به او پرداخت میکردیم. بعدا چند صندوق دیگر در همدان و خوزستان با ما همکاری کردند و زمینهای شد تا سازمان اقتصاد اسلامی ایران تشکیل شود. الان هزار صندوق قرضالحسنه زیر پوشش این سازمان است. ساختار این سازمان به گونهای طراحی شد که به سایر صندوقهای قرضالحسنه وام بدهد؛ بهطوریکه بعضی از صندوقها که در نقاط محروم هستند بتوانند وام دریافت کنند.
بعضی از صندوقهای بزرگ هستند که پول دارند، اما درخواستهای محدود دارند. این سازمان الان به همه صندوقهای قرضالحسنه شناخته شده و دارای هیات مدیره مناسب، هر موقع که تقاضای پول داشته باشند، وام میدهد. این سازمان، سازمان مبارکی بود که در جریان انقلاب تاسیس شد و مورد تایید امام خمینی (ره) نیز بود. اولین حساب را نیز به نام ایشان باز کردیم و ۱۰هزار سهم نیز به نام ایشان شد. مرحوم بهشتی نیز در این سازمان سهم داشتند. وقتی منافقین علیه مرحوم بهشتی اعلامیه میدادند، یکی از موارد اتهامیشان این بود که میگفتند ایشان سرمایهدار است و در سازمان اقتصاد اسلامی ایران سهام دارد؛ در حالیکه ما میدانستیم که ۱۰هزار تومان سهم ایشان را ما خودمان پرداخت کردیم و به اسم ایشان ثبت شد.
آن موقع نسبت به سرمایه دار موضعگیری وجود داشت؟
بله- قبل از پیروزی انقلاب، گاهی مردم بهصورت خودجوش راه میافتادند و شعار میدانند. در یکی از تظاهرات که من هم حضور داشتم، مردم ضمن دادن شعار مرگ بر شاه، یهو شعار را عوض کردند و گفتند مرگ بر سرمایه دار. مرگ بر کارخانه دار. ما هم با جمعیت مجبور میشدیم، همراه شویم.
شما که آن زمان کارخانه دار نبودید؟
چرا، ما کارخانه گچ را پایهگذاری کردیم. ما در ۵-۴ شهر ایران که امکانات معدنی داشتند، ضمن کار سیمان، در زمینه گچ نیز فعالیت کردیم.
مشمول مصادرههای زمان انقلاب هم شدید؟
در اوایل انقلاب قانونی مصوب شد که هر کارخانه یا شرکتی که بدهی اش بیشتر از سرمایه ثبتی اش باشد، دولت آن را مصادره کند. البته به نظرم بیشتر این حرف احساسی بود. چون اگر کسی وامی گرفته بود و اقساطش را میپرداخت، نباید مشمول این قانون میشد. از همان زمان بنای کار ما این شد که سعی کنیم، وامی از کسی نگیریم.
با وجود ارتباطات قوی؟
بله، کارخانه گچ خوزستان زمان انقلاب مصادره و مشمول بند ج شد. زمانی که کارخانه را از مدیریت قبلی تحویل میگرفتند ۱۵ میلیون تومان کارخانه بدهکار بود و یک مدیر دولتی برای آن انتخاب کردند. بعد از مدتی یک روز آقای هاشمی طبا وزیر وقت صنایع من را خواست تا کارخانه را دوباره پس بگیرم. این کارخانه زمان مصادره ۱۵ میلیون بدهکار بود، اما وقتی که میخواستند دوباره به من واگذار کنند، ۶۰میلیون تومان بدهکار شده بود. من تازه به اتاق بازرگانی رفته بودم تا مشکل کارخانهها را برطرف کنم. آن زمان جنگ ایران و عراق تازه شروع شده بود و من با سختی دوباره کارخانه را راه انداختم. الان من به هیچ بانکی بدهکار نیستم. وقتی که این اتفاق برای کارخانه گچ خوزستان افتاد، من با مرحوم اخوی ام قرار گذاشتیم که دیگر از هیچ بانکی وام نگیریم. در واقع ما در آن زمان به دلیل آشنایی که با چهرههای سیاسی داشتیم، این تصمیم را گرفتیم که هیچ وامی نگیریم و همین طور هم شد.
پس از رابطههای سیاسی برای توسعه کسب و کار استفاده نکردید؟
درسته، ما حتی هیچ ملکی از دولت نگرفتیم.
پس چرا برخی میگویند بدون زد و بند نمیشود در اقتصاد ایران کار کرد؟
اگر کسی بخواهد کار نادرست انجام دهد، باید حتما زدوبند داشته باشد. اگر بخواهد کار درستی کند، مردم اعتماد میکنند. گاهی برخی از دانشجویان اقتصاد به من مراجعه میکنند و به دنبال راهنمایی برای موفقیت در کسب وکارند. من توصیه ام به آنها تلاش فراوان و درستی است. اگر آدم درستی کند، اعتماد مردم را نیز جلب خواهد کرد. همان اوایل شروع کارم، یک مقدار زیادی سرمایه مردم دست ما بود، اگر ما قماش قیمتی میخواستیم بخریم، بهصورت نسیه این کار را میکردیم تا زمانیکه پولش وصول شود. اگر اعتماد مردم به ما نبود، قطعا نمیتوانستیم کار کنیم. این اعتماد باعث پیشرفت کار بود. امضای ما را مثل پول قبول داشتند. ممکن است کسی با زدوبند بتواند کاری را پیش ببرد، اما آبرویی پیدا نخواهد کرد. کمتر کسی است که من را بشناسد و نقطه ضعفی از من داشته باشد. من سعی داشتم که زندگی روزمرهام محدود، عادی، معمولی، در حد قشر متوسط جامعه باشد. هیچ ولخرجی ندارم. از زمانی که مشهور شدم با دوستانم بیش از ۱۰۰ مدرسه ساختهام.
شما ارتباطات سیاسی قوی داشتید. از دهه ۴۰ هم با امام آشنایی پیدا کردید. تمایل نداشتید که در زمینه سیاسی وارد شوید، قطعا میتوانستید در این زمینه هم موفق باشید.
بعد از انقلاب یک روز در دفترم نشسته بودم که آقای رجایی با من تماس گرفت و گفت که با من کاری دارند. آقای رجایی در آن زمان نخستوزیر شده بودند. وقتی به دفترشان رفتم به من پیشنهاد وزارت بازرگانی را دادند. من به ایشان گفتم که به دو علت عملی نیست. یکی اینکه من تا حالا کار دولتی انجام ندادهام و دوم اینکه بنیصدر من را میشناسد و من را تایید نمیکند و شما را به زحمت میاندازد. آقای رجایی گفت که در مورد مساله دوم از امام حکم میگیرم و بنیصدر هم نمیتواند مخالفت کند. من به آقای رجایی گفتم که به کار آزاد و کارهای خیر بیشتر علاقهمندم. اما آقای رجایی اصرار داشت که افراد مورد اعتمادش در مورد مسائل با وی همکاری کنند. به ایشان گفتم که بدون دریافت سمتی، چند نفر را انتخاب میکنم تا در زمینه اقتصادی مشاور شما شویم. در آن زمان یکی دو روز مهلت خواستم و بعد از فکر، چهار پنج نفر از جمله مرحوم عالینسب را انتخاب کردم. آقای خاموشی هم که بعدا رئیس اتاق بازرگانی شدند، جزو این هیات مشاور بودند. ما هر روز ۶ صبح به دفتر آقای رجایی میرفتیم و در مورد مسائل اقتصادی به ایشان مشورت میدادیم. یکی از مسائل آن زمان این بود که برخی سرمایه مملکت را خارج میکردند، اما ارز آن را برنمیگرداندند. برای این مورد بهخصوص، ما گفتیم که تعهد ارزی بگیرید. بدین معنا که هر کسی میخواد کالایی از مملکت خارج کند، تعهد بدهد که ارز آن را به مملکت برمیگرداند.
یعنی شما پایه پیمانسپاری ارزی را گذاشتید؟
آن زمان لازم بود اما بعد امکانات کشور تغییر کرد و لازم بود که این پیمان ارزی لغو شود. در آن زمان سرمایه مملکت داشت از کشور خارج میشد. بهطور مثال ۲۰۰ عدل فرش بسیار گرانقیمت از کشور خارج میکردند و پولش را برنمیگرداندند. در آن زمان این پیشنهاد لازم بود. آن زمان همه دنبال خروج سرمایههای کشور بودند، بدون اینکه ارزی به کشور برگردد.
به عقب که نگاه میکنید از این تصمیم که سمت دولتی نگرفتید، پشیمان نیستید؟
نه، خوشحالم. تنها مدتی عضو کمیسیون بند ج بودم و تا زمانی که استعفا نداده بودم، ۴۹ پرونده به من ارجاع داده شد که حتی یک پرونده را هم برای مصادره امضا نکردم. وقتی که یک کارخانه بدهیاش بیشتر از سرمایه اولیه بود، حکم میدانند که مصادره شود.در آن زمان هر کارخانهای که گرفتند بعد زیان فوقالعادهای برای دولت بهجا میگذاشت. این شیوه مصادرهها به گونهای بود که بعد از مدتی حاضر به شرکت در جلساتش نشدم. بعد از آن نیز با حکم امام خمینی(ره) به همراه هیات ۷نفره مامور شدیم که اتاق بازرگانی را احیا کنیم. اتاق بازرگانی یک نهاد مردمی است و ما پیشنهادهای خود را صرفا به دولت منتقل میکنیم؛ حالا یا میپذیرند یا نمیپذیرند، مسوولیت گردن خودشان است.
به واسطه حضورتان در اتاق بازرگانی، حتما در جریان اظهارنظرهای فعالان اقتصادی هستید که معتقدند کار سخت شده و باید کسب وکار را کنار بگذارند. این در حالی است که با وجود این گلایهها هنوز ادامه میدهند؛ به نظر شما ریشه این موضوع در چیست؟
کشور در حالحاضر در یک موقعیت خاص قرار دارد. با توطئههای خارجی اقتصاد ایران مورد هدف قرار گرفته است، بنابراین حق میدهم به بخش خصوصی که گلایه کند. اما این موضوع فقط برای دوره فعلی نیست، مثلا یادم هست که زمان دکتر مصدق هم همینطور بود که ایران تحریم شد. آن زمان نیز تحریمها مشکلاتی را برای دولت بهوجود آورد. به نظرم فعالان اقتصادی نباید دلسرد شوند، چراکه سیاستهای خارجی تغییر میکند. در حالحاضر دولتمردان ایران به مسائل اقتصادی توجه دارند و امکانات چندبرابر گذشته است. توصیه من این است که بخش خصوصی به فعالیت خود ادامه دهد و به دولت و مسوولان کمک کند.
شما بیش از ۱۰۰ مدرسه ساختید. علتش به سابقه کودکی شما برمیگردد؟ ظاهرا به سختی درس خواندید؟
من در شهرهای مختلف نبود مدرسه را دیدهام و معتقدم اگر ما سطح آموزش و علم را بالا ببریم بسیاری از گرفتاریها حل میشود. ما موسسه ایجاد مدارس را با یکی از دوستانم تاسیس کردیم تا در نقاط مختلف ایران مدرسه بسازیم و خیلیها را هم واگذار کردیم. تعدادی را خودمان در تهران، سمنان، اصفهان و اهواز در سطح بالا اداره میکنیم.
شرایط خاصی برای ثبتنام دارید؟
یک امتحان اولیه میگیریم برای سنجش هوش بچهها و دوم هم خانواده دانشآموزان ملاک انتخاب است.
از ۱۰۰ مدرسه و مجتمع فرهنگی چند تا را خودتان مدیریت میکنید؟
۷ مدرسه، از جمله این مدارس میتوانم به مدرسه ساداتاصفهان اشاره کنم. چون ما سید هستیم در محلهای در اصفهان که بیشتر سید هستند، اسم مدرسه را سادات گذاشتیم. در سمنان به دلیل مدرسه رفاهی که با مرحوم شهیدبهشتی درست کردیم و امام هم در آنجا اقامت داشتند، اسم مدرسه را رفاه گذاشتیم. یک مجمع فرهنگی را در حکیمیه تهران درست کردیم که اسمش رفاهشرق است. این مدارس را خودمان اداره میکنیم و هزینههایش را از محل کسب وکارمان و شهریه تامین میکنیم. البته نرخ شهریه مدارس غیرانتفاعی ما کمتر از نرخ مصوب دولت است. یک مدرسه هم به نام ۲۲ بهمن در شهرری داریم.
ارسال نظر