رویای عبور از مرزها عکس : فروغ علایی

 «فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود

اما یگانه بود و هیچ کم نداشت»

انصافا اطلاعاتش هم از هر نوع هنری کم نیست. در کنار نمادهایی که هنردوستی آقای مهندس را اثبات می‌کند، ماکت‌های تاسیسات و پروژه‌های صنعتی هم گوشه‌ای از اتاق قرار گرفته که یادمان نرود او یکی از بزرگ‌ترین‌ شرکت‌های مهندسی در حوزه صنعت آب کشور را تاسیس کرده و اداره می‌کند. گویا کافه‌گردی را هم دوست دارد و کافه‌های زیادی را آن هم با شناخت از مدیریت و سرمایه‌گذارانش می‌شناسد و معرفی می‌کند. چهره‌اش آرام است و انگار همیشه لبخند بر لب دارد. در طول مدت گفت‌وگوی ما، سوالات را با حوصله و گاهی با وسواس جواب داد. روزنامه‌نگار بودن پدرش باعث شد او را از خود بدانیم و سوالات را بی‌حاشیه از او بپرسیم و او هم رو‌راست جواب دهد. از کسب‌و‌کارش گفت و اینکه چطور از یک خانواده فرهنگی به سمت رشته مهندسی گرایش پیدا کرده است. امیرمنصور عطایی، بنیان‌گذار و رئیس هیات مدیره شرکت مهندسی زلال ایران است. کسی که می‌گوید در دوران جنگ کارش را شروع کرده آن هم بدون سرمایه، ولی با امید. البته با همین یک جمله که «شرکت ما در بستری بدون رقابت بزرگ شد» صداقتش برایمان ثابت شد. هرچند روند طی شده در کارش چندان آسان نبوده. به همین دلیل از جایی که ایستاده، با وجود تمام نگرانی‌هایی که چه از وضعیت اقتصادی و چه وضعیت نسل آینده اداره‌کننده شرکت دارد، راضی است و می‌گوید هر‌از‌گاهی به عقب باز‌می‌گردد و مسیری که طی شده را دوباره مرور می‌کند. اینکه کجا بوده و به کجا رسیده. همین هم به او قوت قلب می‌دهد. اما تمام اینها مانع از آن نمی‌شود که مسائلی مانند رقابت بی‌نتیجه با شرکت‌های دولتی و خصولتی را نادیده بگیرد و از آن گله نکند. او فساد موجود در سیستم را هم مورد نقد قرار می‌دهد و می‌گوید در تمام این سال‌ها همیشه عکس شعارهایی که دادیم عمل کردیم. عطایی اذعان می‌کند که شرکت آنها هم با معضل فساد درگیر بوده، اما آنچه برای او از همه چیز مهم‌تر است، حفظ برند و کار باکیفیت است. در کنار تمام خوبی‌ها و بدی‌هایی که از فعالیت‌های اقتصادی خود بیان می‌کند به رویای بزرگش هم اشاره دارد؛ «رویای عبور از مرزها». رویایی که تحقق آن چندان آسان نیست. چراکه شرکتش در لیست سیاه اوفک قرار دارد و همین موضوع، ورود به بازارهای خارجی را برای او سخت کرده است. صحبت‌های خواندنی این فعال حوزه کسب و کار را در ادامه می‌خوانید.

پدر شما هم روزنامه‌نگار بودند. این موضوع روند مصاحبه را آسان‌تر می‌کند. از ۸۵ سال پیش شروع کنیم؟

ما اهل طالقان هستیم. پدر من متولد ۱۳۱۲ بود و در مدرسه نظام درس می‌خواند. آن زمان خانواده‌ها دوست داشتند فرزندانشان وارد حوزه نظام شوند. این کار برای خانواده‌ها قدرت می‌آفرید. دوره دانشکده افسری سه ساله بود و پدر من یک‌سال در دانشکده افسری درس خواند. او آدم رفرمیستی بود. در آن زمان سال بالایی‌های دانشکده نسبت به ورودی‌های جدید رفتارهای دیکتاتورمآبانه‌ای داشتند. پدرم و دوستانش تصمیم گرفتند در سال دوم تحصیلشان این رویه را درست کنند. اما وقتی به سال دوم رسیدند دیدند قادر به انجام این کار نیستند و از این رو پدر این دانشکده را ترک کرد. اما در واقع مرحوم پدرم همیشه دوست داشت مهندس شود؛ با فشار پدربزرگم به این دانشکده رفته بود. بعد از آنکه دانشکده افسری را کنار گذاشت، به شغل معلمی در رامسر مشغول شد. روزی که من به دنیا آمدم پدر کتابخانه‌ای در میدان آخوند محله رامسر به نام کتاب‌فروشی عطایی داشت که فکر کنم هنوز هم هست ولی اسمش عوض شده. در سال ۱۳۳۲ همزمان با کتاب‌فروشی، خبرنگار روزنامه اطلاعات در رامسر شد. نمی‌دانم چرا این شغل را انتخاب کرده بود و هیچ وقت سوال نکردم. اما آخرین خاطره‌ای که از پدرم دارم این است که در سال ۱۳۴۹ اولین کسی بود که در جریانات سیاهکل به عنوان خبرنگار در محل حضور داشت و فوق‌العاده متاسف بود. او در آن زمان گفت بهترین بچه‌های مملکت دارند به سمتی می‌روند که جز تباهی برای مملکت چیزی ندارد. پدرم در چارچوب کاری خودش بسیار با فساد مبارزه کرد و شفاف‌سازی می‌کرد. در رامسر همه او را به همین عنوان می‌شناختند. ما ۱۰ سال در رامسر بودیم تا اینکه دانشکده ادبیات روزنامه‌نگاری دانشگاه تهران تاسیس شد و پدرم با ۵ فرزند و همسر برای تحصیل به تهران آمد. فکر کنم جزو نخستین گروه فارغ‌التحصیل روزنامه‌نگاری دانشگاه تهران بود. بعد از فارغ‌التحصیلی هم از روزنامه اطلاعات و کیهان پیشنهاد کار داشت. در نهایت روزنامه کیهان را برگزید و به عنوان سرپرست روزنامه کیهان در گیلان مشغول شد. بعد از حضور او در رشت، تیراژ روزنامه ۵ برابر شد. او خیلی به کارش علاقه داشت.

شما بعد از فوت پدر دوست نداشتید روزنامه‌نگار شوید؟‌ بالاخره فرزندان در آن دوره تحت تاثیر شغل پدر قرار می‌گرفتند.

وقتی پدرم فوت کرد من ۱۶ ساله بودم و فرزند اول خانواده. خرج خانواده از طریق حقوق بازنشستگی که از آموزش و پرورش می‌گرفتیم، تامین می‌شد. آن زمان روزنامه‌نگاران بیمه نداشتند. یک روز مرحوم مصباح‌زاده از دفتر کیهان با من تماس گرفت و خواست همدیگر را ببینیم. من هم رفتم. به من گفت پدر تو خیلی برای روزنامه ما زحمت کشیده و دوست دارم تو شغل پدرت را ادامه دهی. ما هم یک رقمی را ماهانه برای تحصیل شما به خانواده‌تان می‌دهیم. این کار را هم کرد و برایش مهم بود که سرنوشت خانواده عطایی بعد از فوت پدر چه می‌شود. چون به روزنامه‌نگاران در آن زمان بعد از فوت، هیچ مستمری تعلق نمی‌گرفت.

آیا درآمد آن زمان کفاف هزینه‌های زندگی شما را می‌داد؟

آموزش و پرورش ماهانه ۱۰۰۰ تومان به ما حقوق می‌داد و روزنامه ۵۰۰ تومان. به راحتی می‌توانستیم هزینه‌ها را با همین درآمد مدیریت کنیم. حتی مادرم من را به مدرسه هدف که خصوصی هم بود فرستاد.

محیط خانواده شما فرهنگی بود. چرا شما در دانشگاه مهندسی خواندید؟

آن زمان خانواده‌ها فکر می‌کردند بچه‌هایشان حتما باید دکتر و مهندس بشوند. چون بر این باور بودند که آینده اقتصادی انسان‌ها با درس خواندن در حوزه‌های مهندسی و پزشکی تضمین شده است. اما من الان این تفکر را ندارم. به هیچ‌کس هم توصیه نمی‌کنم برود مهندسی و دکتری بخواند. هیچ اتفاقی با این مدرک‌ها نمی‌افتد. هر آدمی باید مهارت‌های مختلف را کسب کند؛ مثلا بتواند به چند زبان زنده دنیا مسلط باشد. تحصیلات خیلی بالا باید برای آدم‌های نخبه باشد. متاسفانه ما الان بین دیپلمه و لیسانسه، ‌تکنیسین نداریم و آموزشی هم در این باره نداده‌ایم. علت اینکه در آن زمان مهندسی را انتخاب کردم این بود که فکر می‌کردم حتما در صورت فارغ‌التحصیلی از این رشته، وضعیت بهتری خواهم داشت. مادرم هم فشار می‌آورد که اگر تو درس بخوانی بچه‌های کوچک‌تر از تو هم تشویق به درس خواندن می‌شوند. وقتی وارد دانشکده فنی شدم، انگار به کره ماه رفته بودم. از قدیم برای طالقانی‌ها تحصیلات یک ارزش محسوب می‌شد. رشته تحصیلی من در دانشگاه متالورژی بود. علت انتخابش هم این بود که در روستای محل تولدم (دنبلید) همه نوع مهندس و دکتری وجود داشت به جز همین متالورژی. من هم علاقه زیادی به آن روستا داشتم، با وجود اینکه آنجا زندگی نکرده بودیم؛ به همین دلیل این رشته را انتخاب کردم. به نظرم این رشته مادر علوم مهندسی است. از سال اول هم به دنبال این بودم که کار کنم. اول به‌عنوان نقشه‌کش در شرکت آب و فاضلاب با ساعتی ۷ تومان مشغول به‌کار شدم و در ماه ۷۰۰ تومان درآمد داشتم. از حوزه نقشه‌کشی وارد بخش‌های دیگر شدم. همزمان با کار، درس هم می‌خواندم. سال ۱۳۵۹ هم فارغ‌التحصیل شدم.

همزمان با دوران جنگ تحمیلی؟

بله من جنگ را هم تجربه کردم و اتفاقا خیلی هم علاقه داشتم به جبهه بروم. فضا هم همین‌طور بود و همه دوست داشتند از مام میهن دفاع کنند. من و برادرم می‌خواستیم به جبهه برویم که در طرح تقسیم بعد از دوره آموزش مقدماتی اعلام کردند که وزارت دفاع به ۶ مهندس متالورژ برای تولید مهمات نیاز دارد. به‌رغم میل باطنی مجبور شدم به تهران بیایم و در وزارت دفاع مشغول شدم. همزمان باز هم سر کار بودم. صبح یک جا، ظهر یک جا و شب هم در انبار مهمات‌سازی مشغول به‌کار بودم. ولی برادرم عازم جبهه شد و جانباز است. در سال ۶۳ با یک شرکت قرارداد بستم و به عنوان مدیر فنی استخدام شدم و آن شرکت را از بازرگانی به پیمانکاری تبدیل کردم. نفر دوم آن شرکت بودم.

چطور آن زمان توانستند به شما که در دوره جوانی بودید، اعتماد کنند؟

در آن زمان قحط‌الرجال بود. من کارهای فنی را پیش از این نزد شخص دیگری یاد گرفته بودم. آن شخص برای من مثل کتاب حل‌المسائل بود و به هر مشکلی برمی‌خوردم به او مراجعه می‌کردم. اما در شرکتی که مدیر فنی بودم، دیگر همه مسائل را خودم حل و فصل می‌کردم. آنجا با مارکتینگ آشنا شدم. آنها به من خیلی میدان دادند تا هر کاری که می‌خواهم را انجام دهم. دوره آزمون و خطای من آنجا بود. اما از آنجا بیرون آمدم، چون فکر می‌کردم رویاهایی دارم که باید به دنبال آن باشم و نمی‌توانستم در آن شرکت به آن دست پیدا کنم. دوست داشتم کسب و کار خودم را راه بیندازم. در ابتدا ما ۵ نفر بودیم که به صورت شراکتی کار را آغاز کردیم. هیچ سرمایه‌ای هم نداشتیم. در ساختمانمان یک اتاق داشتیم. چند شرکت بازرگانی هم بود. آن زمان کل ساختمان فقط یک خط تلفن داشت و هر شرکت که زودتر می‌آمد آن خط را استفاده می‌کرد. برادرم به صورت پارت تایم کارهای حسابداری ما را انجام می‌داد. از پروژه‌های کوچک شروع کردیم. اسم شرکت زلال ایران را هم خودم انتخاب کردم. بنابراین در دهه ۶۰ که همزمان با جنگ هم بود، پروژه‌های کوچک و بزرگ زیادی را توانستیم پیش ببریم. آن موقع دردسرهای ثبت شرکت هم مثل الان نبود.

چطور آن موقع بازاریابی می‌کردید؟ شما یک شرکت نوپا بودید؟ مگر رقیب نداشتید؟

صادقانه بگویم شرکت ما در بستری بدون رقابت بزرگ شد. در آن دوره تاریخی خاص که تمام شرکت‌های بزرگ از ایران رفته بودند. قبل از انقلاب در بخش صنعت ما شرکت‌های ایرانی فقط نقش واردکننده تجهیزات و ماشین‌آلات را داشتند. این خلأ وجود داشت و همان‌طور که گفتم قحط‌الرجال هم بود. از طرفی آن موقع، «نداشتن»، ارزش بود. هر کسی که کم‌بضاعت‌تر بود بیشتر مورد توجه واقع می‌شد و می‌توانست پروژه‌ها را در دست بگیرد. ما هیچ سرمایه‌ای نداشتیم، ولی امید داشتیم و رقیب هم نداشتیم.

بسیاری از کارآفرینان می‌گویند که از صفر شروع کرده‌اند. اما برخی اعتقاد دارند که اگر در کسب و کار، به جایی یا به گروهی وصل نباشید نمی‌توانید رشد کنید. گروه یا افراد خاصی از شما حمایت کردند که توانستید رشد کنید؟

من سعی کردم همیشه کار اقتصادی را از حوزه سیاست جدا کنم. خیلی هم مشکل است. من هم یکسری علایق سیاسی دارم و خنثی نیستم. اما هیچ وقت خودم را به شخص، گروه و دولتی وصل نکردم. اگر این کار را می‌کردم، می‌توانستم شرکت را بیشتر از اینها توسعه دهم. شرکت‌های خیلی کوچک‌تر با سابقه‌های خیلی کمتر از ما توانستند به همین واسطه یک‌شبه ره صدساله را بروند. اما کسانی که با یک جریان سیاسی وارد می‌شوند، با خروج آن جریان از قدرت، کسب وکارشان تحت تاثیر قرار می‌گیرد. همیشه معتقد بودم که وظیفه من روشن نگه داشتن چراغ مجموعه‌ای است که از صفر آن را ساخته‌ام.

من شنیده‌ام شرکت‌های پیمانکاری برای موفقیت و گرفتن پروژه واقعا نیاز به رانت دارند. شرکت‌های قدر دولتی و شبه‌دولتی هم در کنار شما فعالیت می‌کنند. این کار را برای شما سخت نمی‌کند؟

از آنجا که اساسا کارفرمایان حوزه فعالیت ما (آب، فاضلاب و نفت) دولتی هستند متاسفانه این اتفاق می‌افتد و کار از آنچه هست بسیار دشوارتر می‌شود. کارهای بزرگ را شرکت‌های دولتی و خصولتی گرفته‌اند و ته مانده‌ها را به ما می‌دهند. ما هم به هیچ وجه نمی‌توانیم با آنها رقابت کنیم. در واقع به وجود آمدن آن شرکت‌ها به این معناست که شرکت دیگری در این حوزه فعالیت نکند. اگر هم شرکتی می‌خواهد، باید به صورت دست دوم کار را از آنها بگیرد، ما هم بخشی از پروژه‌ها را به همین شیوه انجام داده‌ایم. اغلب شرکت‌هایی که پروژه‌ها را می‌گیرند خودشان تخصصی در آن زمینه ندارند و به همین دلیل هم هست که این پروژه‌ها را به شرکت‌های تخصصی به صورت دست دوم واگذار می‌کنند. به اعتقاد من حفظ منافع ملی تنها نباید در شعار باشد. حفظ منافع ملی در گرو افزایش بهره‌وری، تولید باکیفیت و تحویل در زمان مقرر پروژه است، نه اینکه با شعار منافع ملی، صرفا در حفظ منافع شخصی تلاش کرده و به عنوان پیمانکار، پروژه را به بدترین شکل ممکن اجرا کنیم. همیشه باید درست شدن را از خودمان شروع کنیم؛ حتی در سطح اجتماعی. اما در این سال‌ها هرچه شعار دادیم، عکس آن را عمل کردیم. من همیشه می‌گویم در کشور ما کچل‌ها اسمشان زلف علی و کورها اسمشان نورعلی است. یعنی بعضی‌اوقات همه چیز عکس آنچه واقعیت است، پیش می‌رود.

یکی از این موارد هم مبارزه با فساد است. همیشه شعارش داده می‌شود اما همچنان در لایه‌های مختلف شاهد فساد هستیم. فعالان اقتصادی هم می‌گویند یکی از مهم‌ترین موانع بهبود کسب و کار همین فساد است. ببینید، در کشور ما متاسفانه فساد به صورت فراگیر در جریان است. حتی می‌شود گفت درحال حاضر  برای پیشرفت امور در سازمان‌ها احتمالا آدم‌های سالمی هستند که در آن سیستم با مشکل مواجه می‌شوند.

آیا خودتان با شرایطی مواجه شده‌اید که بخواهید زیر بار فساد موجود در اداره‌ها بروید؟

بله متاسفانه مواجه شده‌ایم، ولی تلاش کرده‌ایم که بر کیفیت خدماتی که ارائه می‌کنیم تاثیر منفی نگذارد.

خط قرمز شما در کارتان چیست؟

تاکید من در شرکت اجرای باکیفیت و انجام بهینه تعهدات در پروژه‌ها است. اعتبار دست‌یافته ما در سایه تعامل و یکپارچگی سیستم به تدریج ظرف ۳۳ سال افزایش یافته است. این مهم در راستای استقرار سیستم مسوولیت‌پذیری و تحویل به موقع پروژه‌های ما ضمن حفظ محیط زیست و سلامت و ایمنی همه کارکنان و ذی‌نفعان پروژه‌ها حاصل می‌شود.

آیا بدون تلاش می‌توان به موفقیت رسید؟

هر کسی مسیر خاص خود را برای موفقیت طی می‌کند. تلاش کردن و دوست داشتن کار و عاشق کار بودن جزء جدایی‌ناپذیر موفقیت است. شش دانگ حواست باید متوجه کاری باشد که انجام می‌دهی و از حاشیه بپرهیزی. وقتی کلاس ششم دبیرستان بودم، معلم ریاضی ما در جلسه اول کلاس حساب استدلالی گفت: «این درس بسیار ساده و دوست‌داشتنی است. اما تنها نکته‌ای که باید یادتان باشد این است که شش دانگ حواستان را به درس جمع کنید.» کلاس ما دو ساعته بود. یک ساعت که گذشت رفتم به او گفتم هوا گرم است می‌توانم پنجره را باز کنم؟ او هم در مقابل به من گفت که تو در حساب استدلالی هیچ نمی‌شوی کسی که حواسش به درس باشد گرما و سرما را احساس نمی‌کند. واقعیت هم این است که ما باید به راهی که می‌رویم ایمان و علاقه داشته باشیم. اگر کسی صرفا به خاطر پول سراغ کارهایی مانند فعالیت‌های ما بیاید قطعا به او می‌گویم که بهتر است نیاید. اما محصول فرعی این کار می‌تواند پول باشد. من امروز هر جای مملکت می‌روم پروژه‌هایی که کار کردم را می‌بینم و لذت می‌برم. شاید پول هم آنچنان‌که فکر می‌کنید حاصل نشده باشد. همیشه هم توصیه می‌کنم که در زندگی نیم نگاهی به پشت سر داشته باشید. اگر در صف نان می‌ایستید به این فکر کنید که درست است که ۵۰ نفر جلوی شما ایستاده اند، اما شاید پشت سر شما ۸۰ نفر ایستاده باشند. اخلاق من طوری است که وسواس زیادی به کارم دارم و بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم زیاده روی می‌کنم. به همین دلیل به عقب باز می‌گردم و مسیری را که برای رسیدن به اینجا طی شده را مرور می‌کنم. اینکه کجا بودیم و به کجا رسیدیم. فکر می‌کنم درست است که من کمی باهوش هستم، ولی امکان دارد مثل من یا حتی بالاتر از من در کشور زیاد باشد. بنابراین عوامل دیگری در موفقیت من دخیل هستند. این عوامل از حیطه اراده ما خارج است. می‌گویند ۴۰۰ تا ۵۰۰ سال پیش اجداد من از کردستان به طالقان آمدند. خب اگر این اتفاق نمی‌افتاد امکان داشت من با همین ضریب هوشی الان در یکی از روستاهای کردستان مثلا یک کولبر بودم. شرایط جغرافیایی و زمانی همه دست به دست هم می‌دهند تا یک نفر در همین‌جایی که هست قرار بگیرد. حتی بسیاری از مواقع خودم را به جای کارکنان خدماتی مجموعه ام می‌گذارم و می‌گویم اگر من به جای او بودم چه توقعی از رئیسم داشتم؟ همین موضوع هم باعث می‌شود سعی کنم با همه رفتار انسانی داشته باشم.

آنچه که امروز به وفور از زبان فعالان اقتصادی می‌شنویم، این است که فضای کسب و کار نامساعد است. اما در همین فضا، برخی از شرکت‌ها هنوز دارند نفس می‌کشند و کار می‌کنند و اتفاقا کارنامه عملکرد خوبی دارند. چه اتفاقی می‌افتد که در این فضای یکسان برخی رشد می‌کنند و برخی دیگر نه؟

تجربه شخصی من این است که سعی کرده‌ام راه‌هایی را پیدا کنم برای برون رفت از شرایط سخت. خودم را منحصر به یک راه و حتی وضعیت نکردم. مثلا در یک برهه زمانی به این نتیجه رسیدیم که دولت در تامین پروژه‌های عمرانی دارد دچار مشکل بزرگی می‌شود. بنده جز نخستین افرادی بودم که بحث سرمایه‌گذاری بخش خصوصی در صنعت آب را مطرح کردم. شرکت ما جزو اولین شرکت‌هایی بود که در حوزه آب شهری بزرگ‌ترین سرمایه‌گذاری را انجام داد. هیچ رانتی هم استفاده نکردیم. خیلی هم دوندگی کردیم که بتوانیم از طریق صندوق توسعه ملی وام بگیریم و پروژه را جلو ببریم. در یک دوره تاریخی ما صرفا از اینکه نماینده شرکت‌های خارجی در انجام پروژه‌ها باشیم دست کشیدیم و گفتیم که می‌توانیم خودمان همه کارها را انجام می‌دهیم. اولین پروژه‌ای را که با این شرایط گرفتیم همه فکر می‌کردند که به بن بست می‌خوریم. ولی ما دانش فنی این صنعت را در ایران بومی کردیم. به محض اینکه ۵ الی ۶ سال در این حوزه فعالیت کردیم، عده زیادی به این حوزه هجوم آوردند. شایعه هم کردند که زلال ایران با فلان وزیر و فلان معاون وزیر رفاقت دارد و کارش را پیش برده است. اما واقعیت این بود که آنها نمی‌دانستند در چه شرایطی قرار است کار کنند. فکر می‌کردند باز هم می‌توانند به صورت کمیسیونی با خارجی‌ها کار کنند. اما کاری که ما در نیمه اول دهه هفتاد انجام دادیم، این بود که ابتدا ما پیمانکار دست دوم شرکت خارجی بودیم. بعد شریک آنها شدیم و بعد پروژه را خودمان می‌گرفتیم و بخشی از پروژه را به خارجی‌ها می‌دادیم. اما شرکت‌ها همه شروع کردند به وارد کردن و ما نتوانستیم با آنها رقابت کنیم. قیمت‌هایی که برای پروژه‌ها می‌دادند خیلی پرت و پلا بود. همین شد که در دوره آقای زنگنه به حوزه نفت و پتروشیمی روی آوردیم. من چون ایده‌ها و اعتقادات آقای زنگنه را می‌دانستم وارد این حوزه شدم. پروژه‌ها را گرفتیم و با کیفیت بالا پیش بردیم. حتی در همین حوزه هم با اتریشی‌ها همان مسیری که توضیح دادم را طی کردیم. دانش فنی را از آنها یاد گرفتیم. شرکت ما تیمی دارد که فقط به صورت تخصصی در حوزه دانش فنی و فراگیری آن کار می‌کنند. آن پروژه‌ای را که با اتریشی‌ها در فاز یک همکاری داشتیم، در فاز دو قرار بود با فرانسوی‌ها ادامه دهیم که به تحریم‌ها خوردیم و فرانسوی‌ها از ایران رفتند. اما شرکت ما تنها با تاخیر ۵ تا ۶ ماهه پروژه را به اتمام رساند. فرانسوی‌ها باور نمی‌کردند که بدون کمک آنها بتوانیم این پروژه را به سرانجام برسانیم. بعد از اتمام کار، از طرف فرانسوی دعوت کردم که به بازدید پروژه بیاید. او به من گفت تو کار بزرگی کردی. کار تو مثل این است کانال مانش را ما دو نفر با هم مسابقه بدهیم. تو با دست بسته و من با دست باز. به نظر من هر آدمی در هر کجای کره خاکی اگر با عشق و علاقه کارش را انجام دهد و از جایگاهی که در آن قرار گرفته دلخور نباشد، می‌تواند موفق شود. نباید انتظار داشته باشید یک شبه پولدار شوید. فرض کنید شما را با هلی کوپتر به نوک قله دماوند ببرند. آیا این رسیدن، لذت کوهنوردی و فتح قله را دارد؟ کسی که برنامه‌ریزی می‌کند و آرام آرام به قله می‌رسد قطعا خیلی خوشحال‌تر خواهد بود و به تلاش خود مفهوم می‌بخشد. در نهایت اینکه اگر انسان در انتهای سفری که در این دنیا دارد بگوید با تمام مشقت‌هایش یگانه بود و هیچ کم نداشت، این خیلی خوب است.

شما از روندی که طی کردید  راضی هستید؟ گفتید به پشت سر نگاه می‌کنید. آیا در این نقطه‌ای که الان قرار دارید راضی هستید؟

بله؛ من زحمت زیادی کشیدم. اما دغدغه فکری‌ام این است که چطور این مجموعه را سرپا نگه دارم. هم به لحاظ اقتصادی و هم تحریم‌هایی که در فضای بین‌المللی برای ما مطرح است. نگرانی از آینده خیلی ذهنم را به خود مشغول می‌کند. حس می‌کنم امید مردم حتی در زمان جنگ تحمیلی خیلی بیشتر از الان بود. این فساد لجام گسیخته، از بین رفتن حرمت‌ها و اخلاق حرفه‌ای و اختلاس‌های آنچنانی در دوره ما وجود نداشت. نه اینکه افراد به دنبال کسب پول نبودند؛ نه. ولی نمی‌خواستند به هر قیمتی پول در بیاورند. پول همه هدف نبود. اما من امید را در نسل جدید نمی‌بینم. هرچند در جمع‌بندی خودم به این نسل بسیار امیدوارتر از نسل خودمان هستم. ما نسل ایده‌آلیستی بودیم ولی نسل امروز رئالیست است. اینها قطعا موفق‌تر از نسل ما هستند. فکر دیگر من نسل بعدی است که باید این مجموعه را اداره کند. من خیلی تلاش کردم راه‌های مختلفی را برای حفظ سازمان مان طی کردم و یک هلدینگ راه انداختم. اکثر شرکت‌ها در ایران تا وقتی که موسسان آنها در قید حیات هستند، روی پا هستند. ولی بعد از آنها ورثه از آنچه به ارث رسیده نگهداری نمی‌کنند. کاری که در این باره انجام دادم این است که بخشی از سهام را به کسانی که مدیر شرکت هایم بودند، واگذار کردم تا این زنجیر به راحتی از هم باز نشود.  

و آخرین سوال؛ چه رویایی در ذهنتان بوده که نتوانستید آن را محقق کنید؟

در حوزه کاری تقریبا به حداقل رویاهایم رسیدم. رویای بزرگ‌ترم این بود که بتوانیم از مرزهای جغرافیایی ایران عبور کنیم. اما به‌دلیل آنکه شرکت ما در لیست سیاه اوفک (اداره کنترل دارایی‌های خارجی وزارت خزانه‌داری آمریکا) است، نتوانستیم این کار را انجام دهیم. ما پروژه‌ای در مورد تصفیه آب در خنداب اراک انجام دادیم که آن پروژه باعث شد فعالیت ما محدود شود. البته الان پروژه‌هایی را در عراق داریم ولی چندان بزرگ نیست. رزومه شرکت زلال ایران برای ما مهم است وگرنه می‌توانستیم با شرکت‌های دیگر پروژه بگیریم. حتی بعضی از ارگان‌ها به‌خاطر اینکه در لیست سیاه هستیم به ما پروژه نمی‌دهند. از طرفی هزینه‌های شرکت ما هم به همین دلیل از هزینه‌های دیگران بالاتر است. مجبوریم کالاهایمان را با اسامی دیگران بخریم. هیچ جای دنیا فاکتور را به نام زلال ایران صادر نمی‌کند. عبور از مرزها بزرگ‌ترین رویای تحقق نیافته من است.