فیلسوف عدالت برای ما چه در چنته دارد؟
جامعه عادلانه چگونه است؟
مروری بر نظریه عدالت رالز
نوشته: سویاش رای / ترجمه و تنظیم: جعفر خیرخواهان
هدف از نوشته حاضر نشاندادن اهمیت یک چارچوب پیگیری عدالت اجتماعی است تا بتوان دیدگاهی گستردهتر در ارتباط با اقتصاد سیاسی پیدا کرد. بدین منظور به مروری بر کتاب «آزاد و برابر: یک جامعه عادلانه چگونه بهنظر میرسد؟» نوشته دنیل چندلر میپردازیم. با خواندن کتاب چندلر، شناخت و آشنایی بیشتری با ایدههای فیلسوف جان رالز پیدا میکنیم، شخصیتی که نظریهای جامع درباره عدالت ارائه کردهاست. این کتاب تلاشی برای معرفی ایدههای رالز است و شیوه کاربست آنها را بررسی میکند. این مقاله را با ارائه خلاصهای از ایدههای رالز و ارزیابی قابلیت کاربرد آنها در چارچوب نظامهای سیاسی معاصر به پایان میرسانیم.
از سرشماری گروههای اقلیت و مورد تبعیض قرارگرفته در مناطق حاشیهای و دورافتاده گرفته تا پرونده چگونگی تامین هزینه مبارزات انتخاباتی در دیوان عالی تا مساله آلودگی هوا در شهرهای بزرگ، همگی موضوعاتی مرتبط با اصول عدالت هستند که هر روزه در نظامهای دموکراسی مطرح میشوند و موردبحث قرار میگیرند، اما این بحثها معمولا دچار چنان جنگ و دعواهای جناحی میشوند که بهراحتی میتوان اصول حائزاهمیت را فراموش کرد، با این حال از آنجا که هر حوزه سیاسی از مردم و نه اصول، تشکیل شدهاست، معمولا با این روش است که در مورد عدالت بحث میشود؛ یعنی بالاگرفتن مشاجرهها تا حد زیادی به دلیل اختلافنظرهای اساسی است که از طریق رقابتهای سیاسی حل و فصلمیشوند، اما آیا اصولی برای عدالت وجود دارد که همه ما بتوانیم در مورد آنها توافق داشته باشیم؟ مهمتر از آن، چگونه میتوانیم به چنین توافقی برسیم؟ دانیل چندلر، اقتصاددان و فیلسوف، در کتاب «آزاد و برابر: یک جامعه عادلانه چگونه بهنظر میرسد؟» اینگونه اظهار میکند که نظریه عدالت جان رالز؛ فیلسوف آمریکایی و روال و رویهای که برای رسیدن به این نظریه برگزید، میتواند بهعنوان یک مبنا برای بحثها درباره عدالت میان شهروندان آزاد و برابر عمل کند. این کتاب به دو بخش و هشت فصلتقسیم شدهاست. بخش اول، شامل سه فصلنخست است که طرحی کلی از اصول، نظریه عدالت رالز (فصل1) را ارائه میدهد و توضیح میدهد چگونه میتوان این اصول را با استفاده از رویهای که رالز پیشنهاد کرد شرح و بسط داد (فصل2) و یک دفاع مستدل از این اصول دربرابر برخی از منتقدان ارائه میکند. (فصل3) هرکسی میتواند این فصلها را در هر کجا و در هر زمان بخواند و چیزی مفید بیابد. چندلر هم در معرفی نظریه و هم در دفاع از آن بسیار عالی عمل میکند. فصلهای باقیمانده کتاب فهرستی از ایدههای اصلاحی که نویسنده بر اساس نظریه عدالت رالز پیشنهاد میکند را ارائه میدهند.
اصول و رویه نظریه رالز
از آنجاکه بهنظر میرسد هدف کتاب متوجهکردن اذهان به سمت اصلاح نهادها است، تمرکز چندلر بر اصولی است که نظریه رالز را دربر میگیرد، اما او با پیروی از رالز تاکید میکند آن رویهای که از طریق آن نظریه توسعه مییابد نیز مهم است، اما این امکان وجود دارد که این رویه زمانیکه برای افراد مختلف بهکار میرود، بهجزئیات اندکی متفاوت درنظریه عدالت منجر شود. به نظر رالز، نقطه عزیمت برای ساختن یک نظریه عدالت این بود که شهروندان «آموزههای جامع» متفاوت – بهمعنای داشتن انواع دیدگاهها درباره زندگی خوب مبتنی بر دین و اخلاق– و اهداف متفاوتی خواهند داشت که در زندگی خود آنها را دنبال میکنند. رالز معتقد بود که یک نظریه عدالت باید چنین مفاهیم مختلفی را مجاز بداند و نیز باید اصول اساسی خاصی را برای اطلاعرسانی در مورد طراحی نهادهای سیاسی و اقتصادی که هرکسی بدونتوجه به اعتقادات مذهبی یا اخلاقی خود میتواند بر آن توافق داشتهباشد، دربر بگیرد.
رویه رالز برای رسیدن به اصول عدالت شامل اتخاذ چیزی است که او «وضع نخستین» نامید که یک نوع آزمایش فکری است. شاهکلید وضع نخستین این است که اصول عدالت را از پس «پرده بیخبری» در مورد هویتهای خاص خود درنظر بگیریم، گویی که نمیدانیم در کجای نردبان و سلسلهمراتب جامعه قرار خواهیم گرفت؛ با توجه به درآمد، جنسیت، مذهب، طبقه، استعدادها و مهارتها، ایدئولوژیها، نسل خود در تاریخ و غیره. همه چیزهایی که قرار است در این وضع نخستین بدانیم عبارتند از: حقایق کلی در مورد زندگی انسان و نتیجهگیری در مورد نحوه عملکرد جهان این فرض که شهروندان آموزهها و اهداف جامع متفاوتی دارند، اما همه به کالاهای اولیه خاصی علاقه دارند (چندلر سه دسته را مشخص میکند: درآمد و ثروت، قدرت و کنترل اقتصادی و فرصتهایی برای احترام به خود.) و اینکه ما در جامعهای با کمیابی نسبی زندگی میکنیم که امکانات موجود برای برآوردن خواستههای همه کافی نیست. ایده اصلی این است که برای رسیدن به اصولی که برای همه قابلپذیرش باشد، باید از موضعی فکر کنیم که هیچکس نداند ارزشها و علایق خودش چیست تا مانع جلوی هرگونه استدلال خودخواهانه را بگیرد. به گفته چندلر، «یک توافق عادلانه، تنها در شرایطی عادلانه میتواند حاصل شود» و هدف این آزمایش فکری «تعریف یک موقعیت فرضی ایدهآل منصفانه است که در آن میتوانیم تصور کنیم شهروندان به چنین توافقی میرسند.» سنت فکری قرارداد اجتماعی معمولا شامل برخی از این روشها برای رسیدن به اصولی میشود که عموما پذیرفته شدهاست.
چندلر توضیح میدهد که طبق نظر رالز، از چنین موضعی میتوان به دو اصل «عدالت بهمثابه انصاف» رسیدکه بهنظر او میتواند تعارضات بین آزادی و برابری را حل کند. اصل اول بر آزادی تمرکز دارد و بیان میکند که هر فرد بهطور مساوی، دارای آزادیهای اساسی شخصی، سیاسی و رویهای است، تا جاییکه داشتن این آزادیها منافاتی با برخورداری دیگران از آنها ندارد. رالز برخی از آزادیهای اساسی و برابر را مشخص کرد: آزادی سیاسی (حق رایدادن و حق تصدی مناصب عمومی)، حق آزادی بیان و برگزاری تجمع، آزادی اندیشه و آزادی فکر، آزادی فرد (رهایی از سرکوب روانی و حمله فیزیکی و تکه تکهکردن بدن.) حق داشتن اموال شخصی و آزادی از دستگیری و توقیف خودسرانه. جوامع بهطور فزایندهای به سمت پذیرش موارد ذکر شده، حرکت میکنند که اما در مورد دومی که در ادامه شرح میدهیم، صادق نیست.
اصل دوم که در مورد برابری و برادری است، در دو بخش آورده شدهاست. بخش اول بیان میکند که نابرابریها را باید به موقعیتها و مناصبی ضمیمه کرد که تحتشرایط «برابری منصفانه فرصتها» که رالز آن را از «برابری رسمی فرصتها» متمایز میکند، به روی همگان باز است. دومی فقط به بازکردن فرصتها برای هرکسی که واجد شرایط است، توجه دارد، اما اولی خواستار رسیدگی به شرایط اجتماعی و اقتصادی بالادستی است که در آن افراد تواناییها و قابلیتهایی را ایجاد میکنند. بخش دوم «اصل تفاوت» است که بیان میکند هرگونه نابرابری فقط باید توجیه شود زیرا شانس زندگی افراد کمتر برخوردار جامعه را به حداکثر میرساند، مشروط به «اصل پساندازهای عادلانه» که اظهار میکند ما وظیفه داریم حافظ ثروتهای مادی و اکوسیستمهای حیاتی که جامعه به آن وابسته است، باشیم، بنابراین یک اصل برابریطلبی نسبت به افراد کمتر برخوردار و نسبت به نسلهای آینده وجود دارد. وقتی رالز در مورد نابرابریها مینویسد، نهتنها به درآمد و ثروت، بلکه بهقدرت و کنترل اقتصادی و همچنین احترام به خود و به رسمیت شناختن اجتماعی اهمیت میدهد. چندلر مینویسد: رالز اصل تفاوت را بهعنوان تظاهر و ابراز برادری در یک جامعه میدید، زیرا این اصل بر تعهد به مقابله به مثل بنا شدهاست. این یک تفاوت کلیدی فلسفی با اصول برابریطلبی است که تنها بر اساس دغدغه برابری توجیه میشوند. رالز ترتیب اولویت زیر را برای این اصول پیشنهاد کرد: 1) آزادیهایبرابر اساسی، 2) برابری عادلانه فرصتها و 3) اصل تفاوت، مشروط به اصل پسانداز عادلانه.
در دفاع از رالز
نظریههای لیبرال عدالت معمولا نظریههایی درباره اعمال محدودیتهایی بر قدرت هستند، درحالیکه نظریههای برابریخواهانه معمولا بهقدرتهای محدودکننده مربوط میشوند. نظریه رالز اینها را در یک نظریه «برابرخواهانه لیبرال» ترکیب میکند به این نحو که استفاده از قدرت دولتی را برای نقض آزادیهای اساسی محدود میکند و در عینحال استفاده از قدرت دولتی را برای محدودکردن شهروندان برای ترویج آرمانهای برابریطلبانه خاص توجیه میکند. تساویطلبی مدنظر وی از جنبه قلمرویی بسیار گسترده است، اما عمق متوسطی دارد؛ اگرچه نهتنها کسانی که اکنون از رفاه کمتری برخوردارند، بلکه همه نسلهای آینده را نیز شامل میشود، اما بهدنبال ایجاد جامعهای کاملابرابر نیست. هرکس که بخواهد ارزشهایی را که در تئوری و عمل با یکدیگر در تضاد بودهاند، به لحاظ نظری با هم تطبیق دهد، احتمال دارد هدف انتقاد کسانی قرار گیرد که دربرابر چنین آشتی مقاومت میکنند. تلاش برای سازش و آشتیدادن مستلزم تغییر رویه استدلال است که ممکن است مورد حمله قرار گیرد. علاوهبر این، یک نظریه در مورد اینکه یک جامعه عادل چگونه بهنظر میرسد همیشه هدف آسانی برای استدلالهای مربوط به «واقعگرایی» است.
چندلر در فصلسوم کتاب خود، از نظریه عدالت رالز دربرابر چهار دسته از منتقدان – آزاداندیشان، سوسیالیستها، جامعهگرایان و واقعگرایان دفاع میکند. او برای نمونه، چند اندیشمند تراز اول و انتقادات آنها را انتخاب میکند. بهعنوان مثال، او از رابرت نوزیک بهعنوان منتقد اصلی آزاداندیش رالز یادمیکند. نوزیک استدلال کرد که نظریه رالز اجازه نقض بیش از حد حقوق مالکیت را میدهد که او آن را طبیعی و مطلق ملاحظه میکرد و حتی این ایده را که عدالت باید درباره تلاش برای ایجاد توزیع عادلانهتر یا برابرتر منابع باشد زیر سوال برد. مخالفت اصلی چندلر این است که آزادیهای اقتصادی ازجمله امور «همه یا هیچ» نیستند و ما میتوانیم سیستمی را انتخاب کنیم که در آن برخی از حقوق مالکیت رعایت شود، اما در عین حال، برخی مداخلهها بهنفع انصاف مجاز باشد.
نقدهای «سوسیالیستی» که بهنظریه رالز وارد میشود این است که این نظریه برابری را به حد کافی ترویج نمیکند. ترتیب و اولویت اصول او اغلب انتقادات چپ را برانگیخته است. چندلر استدلال میکند که این اولویتبندی منطقی است زیرا آزادیهایی که اصل اول رالز از آنها حمایت میکند بسیار اساسی هستند. بهعنوان مثال، حقوق مالکیتی که در این اصل آمدهاست فقط به دارایی شخصی بسیار محدود و نه همه داراییها مربوط میشود، بنابراین این ترتیب، امکان توزیع مجدد یا حتی مداخلات اساسیتر را تحتاصل دوم فراهم میکند. او همچنین توضیح میدهد که چگونه برابری عادلانه فرصتها همراه با اصل تفاوت ممکن است بهتر از اصول مورد حمایت سوسیالیستها، بهویژه درسنت مارکسیستی باشد. او خواستار درک نقش مهمی است که بازارها ایفا میکنند و به روی شکلهای خاصی از مالکیت خصوصی شرکتها و داراییها به نفع همکارآیی و عدالت است. چندلر در مورد انتقاد از دیدگاه جامعهگرایانه به این استدلال اشاره میکند که نظریه رالز در مورد عدالت، اندازه انتخاب شخصی را بالا میبرد و به فرهنگ بیش از حد فردگرایانه منجر میشود که تا حدی مسوول «مسائل اجتماعی از زوال انجمنهای مدنی و مذهبی تا اپیدمی تنهایی است.» مخالفت چندلر با این انتقادات، بنیادی است. او استدلال میکند که کاربست این انتقادات برای نظریه رالز امری غیرمنصفانه است، نظریهای که «بهجای منفعت شخصی مبتنی بر ایده مقابله به مثل است.» او پیشنهاد میکند که انتقاد جامعهگرایانه به دلیل سردرگمی در مورد تفسیر وضع نخستین است که به گفته چندلر، «مبنای ادعاهای تجربی درباره روانشناسی انسان نیست، بلکه بر اساس ادعاهای اخلاقی درباره انواع دلایل مرتبط با انتخاب چنین اصولی است.»
چندلر درمیان «واقعگرایان» به ریموند گیوس و آمارتیا سن اشاره میکند که هر دو به شیوههای خاص خود استدلال کردند که رالز کاملا بر این موضوع تمرکز دارد که یک جامعه ایدهآل عادلانه چگونه خواهد بود، اما نه براساس چگونگی ترویج عدالت در جوامعی که ما در آن زندگی میکنیم، درحالیکه چندلر این استدلالها را میپذیرد، او استدلال میکند که این مساله نه یک نقطه ضعف در ایدههای رالز، بلکه انتخابی آگاهانه از سوی خود رالز است. او پیشنهاد میکند که «ما باید آنها را با یک نظریه واقعگرایانه تغییر و با یک استراتژی سیاسی متناسب با شرایط ما در اینجا و اکنون ترکیب کنیم.» چندلر پیشنهاد میکند که «نظریه ایدهآل» رالز همیشه پیشدرآمدی برای «نظریه غیرایدهآل» بودهاست؛«نظریهای که میپرسد چگونه میتوان به این هدف بلندمدت دستیافت، یا معمولا در گامهای تدریجی برای رسیدن به آن تلاش کرد.» اگرچه چندلر این استدلالهای متقابل را علیه انتقادات نظریه رالز ارائه میکند، او با استناد به رالز میپذیرد که آزمون نهایی هر نظریه عدالت، تجربه زیسته افرادی است که نهادهای طراحیشده بر اساس این نظریه به آنها خدمت میکنند، بنابراین هنگام حل و فصلکردن این بحثها و مجادلهها، محدودیتهایی برای استدلالهای فلسفی وجود دارد.
رالز و دنیایواقعی
بسیاری از ایدهها در مورد نهادهایی که زمانی غیرواقعی بهنظر میرسیدند، بهطور گسترده پذیرفتهشدهاند و قرارداد اجتماعی را که زیربنای ساختار و عملکرد نهادهای عمومی است، تعریف میکنند. این انسانها هستند که نهادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را میسازند، درحالیکه ما باید محدودیتهای عقل خود را بپذیریم، برخی از حقایق اساسی را در مورد زندگی انسان درنظر بگیریم و بفهمیم که چه مسیرهایی از نظر تاریخی امکانپذیر هستند، چیز کمی در مورد این نهادها وجود دارد که واقعا دائمی باشد، بنابراین ما باید در مورد اصول زیربنای نهادها و اینکه چه ایدههای اصلاحی ممکن است از اصول سرچشمه بگیرد، دارای نگاه باز باشیم. این بحث چه چیزی را باید درنظر بگیرد؟ درحالیکه پذیرش اصول بهطور اساسی با ترویج ایدههای اصلاحی مرتبط است، حتی کسانی که اصول را به لحاظ فلسفی میپذیرند، ممکن است لازم باشد قبل از اجرای آنها به دنیایی که در آن زندگی میکنند، توجه کنند.
رالز پذیرفت که نظریه او به نسخههای سیاستگذاری روشنی تبدیل نمیشود زیرا برای دومی نیاز به دانش عملی است. دامنه نظریه رالز تا حدی رابطه آن را با دنیایواقعی مشخص میکند. نظریه رالز یک نظریه عدالت برای یک دولت-ملت است، به این معنی که بهطور مستقیم به عدالت محلی در خانوادهها و جوامع و عدالت جهانی درمیان دولت-ملتها نمیپردازد. اصول عدالت که توسط یک دولت-ملت پذیرفتهشدهاست، هم بر عدالت محلی و هم بر عدالت جهانی تاثیر خواهد داشت. بهطور مشابه، واقعیتهای عدالت محلی و عدالت جهانی نیز بر عدالت در یک دولت-ملت تاثیر میگذارد. بهعنوان مثال، اصل تفاوت نشان میدهد که ما باید یک سیستم اقتصادی را انتخاب کنیم که شانس زندگی کمبرخوردارترین افراد را در این کشور به حداکثر برساند، حتی اگر به این معنی باشد که عملکرد کل (یا متوسط) آن پایینتر از سایر نظامها باشد. در نظم جهانی کنونی، کشورهایی که با دشمنان بسیار ثروتمندتری روبهرو هستند، ممکن است پیروی از این اصل را دشوار بدانند، زیرا ضرورت ارتقای توانمندی ملی-تا حدی که با عملکرد کل مرتبط است- ممکن است الزام اخلاقی نظریه رالز را نادیده بگیرد.
بحث چندلر در این کتاب در مورد اصلاحات، مربوط به کشورهای توسعهیافتهای است که او بیشتر با آنها آشنایی دارد و در بیشتر موارد شواهد و مثالهایی که میآورد از کشورهای توسعهیافته استخراج میکند. چندلر مستقیما از نظریه عدالت به اصلاح ایدهها بدون پرداختن به سیاست مداخلهگرانه میرود. او توضیح میدهد که علت چنین کاری هم این است که این اصول قرار است از «سیاست معمولی» فراتر روند. چندلر مینویسد: ما باید بین «سیاست دموکراتیک معمولی» و «سیاست قانوناساسی» تمایز قائل شویم که اولی موضوع حاکمیت اکثریت است و بنابراین همیشه در معرض تغییر است، درحالیکه دومی به اساسیترین آزادیها مربوط میشود. اصول درنظریه عدالت رالز عمدتا برای اطلاعرسانی از سیاستهای قانوناساسی است.
حتی قوانین اساسی از طریق فرآیندهای سیاسی توسعه پیدا میکنند و پایدار میشوند. هیچ جمهوری کاملا مطابق با قانوناساسی رالزی وجود ندارد، اما برخی از این اصول در مقاطع خاص (یا بزنگاههای سرنوشتساز) در قوانین اساسی گنجانده شدهاست؛ یعنی زمانیکه یک توافق موقت و تقریبا اجماعی در مورد این اصول حاصل شد. برای مثال، گاهی اوقات میتوان به چنین اجماعی در لحظههای تاسیس از طریق فرآیند مجمع موسسان دستیافت که رهبران را مجبور میکند به وضع نخستین نزدیک شوند و از ایدههایی حمایت کنند که اصولا قابلقبول برای همه است، پس از این حفظ نظام مطابق با قانوناساسی، کمتر به حمایت گسترده از آن و بیشتر به اجتناب از مخالفتهای گسترده با آن مربوط میشود. با توجه به رویههایی که در اکثر قوانین اساسی وضع شدهاست، هنگامی که بازی سیاست عادی در جریان است، تغییر قانوناساسی استقراریافته دشوار میشود، بنابراین حتی یک لحظه اجماع میتواند اثرات طولانیمدت داشتهباشد، با این حال بسته به طراحی نهادها، شکاف فزاینده بین افکار عمومی و اصول قانوناساسی ممکن است مشکلاتی را در عملکرد واقعی قانوناساسی ایجاد کند. این فقط یک مساله مربوط به زمان خواهد بود که تجدید بنا در نظم قانوناساسی اتفاق بیفتد، شاید در ابتدا از طریق تصمیمات اجرایی و در نهایت از طریق اقدامات قانونی واقعی، بنابراین نیاز به حمایت عمومی از اصول قانوناساسی وجود دارد، زیرا جامعه دارای قدرت هنجاری نهفته اما بنیانی در یک دولت-ملت است. یک پارادوکس لیبرالیسم رالزی این است که آن در جوامعی با تنوع مواضع مذهبی و اخلاقی که شامل تفاوتهای اساسی است، بسیار مفید است، اما اجرای آن در چنین جوامعی نیز بسیار دشوار است-تنوع موردبحث، فکرکردن به عدالت را برای اکثر افراد سختتر میکند. یک موقعیت اصلی برای دستیابی به پذیرش این ایدهها، این است که یکسوال کلیدی را درنظر بگیریم: آیا این نظریه نسبت به همه آموزههای جامع اصلی موجود در جامعه به یک اندازه بیطرف خواهد بود یا به سمت برخی از آنها متمایل میشود؟
رالز بین لیبرالیسم بهعنوان یک آموزه جامع زندگی خوب که استقلال فردی و انتخاب شخصی را بیش از سایر ملاحظات برتری میدهد و لیبرالیسم بهعنوان یک آموزه قانونی که امکان همزیستی آموزههای مختلف جامع را فراهم میکند، تمایز قائل شد، بنابراین از جنبه نظری، جامعهای که در آن افرادی که در آن آموزههای جامع مختلف را پذیرفتهاند در کنار هم زندگی میکنند، میتوانند از چارچوب قانوناساسی لیبرال بهرهمند شوند، با این حال اگر در عمل، نهادهای قانوناساسی از لیبرالیسم بهعنوان یک آموزه جامع و بدون گذر از سیاست معمول دموکراتیک حمایت کنند، افرادی که لیبرالیسم را بهعنوان یک آموزه جامع قبول نمیکنند، گمان میکنند نهادهای رالزی یک گام بهسوی جامعهای است که کاملا براساس اصول لیبرالیسم بهعنوان یک آموزه جامع بنا شدهاست. چنین چیزی میتواند مشروعیت پروژه سیاسی را بهخطر بیندازد.
مذاهب و سایر گروههای اجتماعی را درنظر بگیرید که خواهان آزادی برای نظمبخشی به اعضای خود هستند. از آنجاکه منطق اصلی تشکیل گروه شامل دست کشیدن از برخی آزادیهای شخصی در ازای عضویت در گروه است، همه گروهها با مشکلات سواری مجانی مواجه میشوند. با قرارگرفتن بین این گروهها و اعضای آنها، دولت میتواند آزادی چنین گروههایی را برای نظمبخشی و قانونمندکردن اعضای خود محدود کند. چنین کاری تا حدی قابلقبول است که بحث آزادیهای اساسی برابر مطرح باشد، اما اگر چنین مداخلهای مبتنی بر لیبرالیسم بهعنوان یک آموزه جامع باشد، زیادی پا پیش گذاشتن است. یکی دیگر از گرایشهای سیاست رالزی که پذیرش آن را بهویژه برای محافظهکاران دشوار میکند، این است که میخواهد موضوعاتی مانند مواد مخدر، هرزهنگاری، اتانازی و غیره را از حوزه انتخاب اجتماعی به حوزه انتخاب شخصی منتقل کند. محافظهکاران اغلب این حرکت را به منزله پذیرش اجتماعی میدانند. علاوهبر این، این حرکت تنظیم برخی از این فعالیتها را دشوارتر میکند. بهعنوان مثال، در عصر فناورانه امروزی، به محض اینکه تنظیمگری دسترسی به هرزهنگاری به حوزه انتخاب شخصی منتقل شود، خانوادهها چه شانس و فرصتی دارند؟ چندلر اینگونه القا میکند که درحالیکه رالز در محافل دانشگاهی بسیار تاثیرگذار بودهاست، تاثیر او بر سیاست دنیایواقعی بسیار کم بودهاست، درحالیکه این ممکن است در مورد سیاستهای انتخاباتی صادق باشد، این تنها نیمی از واقعیت است. رالز اغلب بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در نظام قضایی بالاتر مورد استناد قرار میگیرد و از آنجاکه دادگاههای عالی بهطور فزایندهای در شکلدادن به هنجارها نقش ایفا میکنند، تاثیر رالز کم نیست، اما در مورد ایجاد پذیرش گسترده برای این ایدهها مجامع قضایی نقشی محدودکننده دارند. بحثهای پیرامون این اصول و کاربرد آنها در موارد خاص، بهویژه زمانیکه چندین اصل در تضاد هستند، باید بسیار بازتر باشد و تعداد بیشتری از افراد را درگیر کند. کتاب چندلر دعوتی برای اندیشیدن دقیق در مورد این پرسشها است که اما باید در تعامل جدی با انواع آموزههای جامع تکمیل شود تا بتوان به این مساله فکر کرد که چگونه میتوان یک نظم قانوناساسی لیبرال قابلقبول برای سایر آموزههای معقول و شایسته، ایجاد کرد و ماندگار نگه داشت.