زمین، خانه مشترک انسان‌هاست

اما انسان را نمی‌توان در ظرفیت یک «پرونده اداری» فهمید؛ انسان پیش از آنکه شهروند یک مرز باشد، فرزند سیاره زمین است، موجودی که بر خاکی واحد زاده می‌شود، بر هوایی واحد نفس می‌کشد و سرنوشتش در تار و پود یک زیست‌بوم مشترک تنیده است. هیچ خطی بر نقشه، انسان را از انسان جدا نمی‌کند؛ این خطوط، بیش از آنکه حقیقت جهان باشند، ساخته ذهن و هراس دولت‌ها هستند. 

از همین‌رو، هر جا که انسان بر زمین گام بگذارد، حق دارد که بیافریند، بیاموزد، عشق بورزد و جهان را اندکی بهتر از آنچه یافته رها کند. اندیشه‌هایی که مهاجرت را سرچشمه فروپاشی نظم و امنیت می‌دانند، به‌جای آنکه بر ریشه‌های ساختاری بحران‌ها انگشت بگذارند، انسان در جست‌وجوی امید را نشانه می‌گیرند؛ ساده‌ترین هدف و در عین حال بی‌گناه‌ترین آن. اما تاریخ به‌صراحت می‌گوید که مشکل از مهاجرت نیست؛ از ناتوانی دولت‌ها در فهمیدن و تنظیم نیروهای بزرگ اجتماعی است.

حسین-ساسانی copy

وقتی سازوکارهای حکمرانی درمانده می‌شوند، آسان‌ترین کار آن است که بار مسوولیت را بر دوش همان انسان‌هایی بگذاریم که از سر جبر زندگی، یا از شوق یافتن افقی روشن‌تر برای امید و آرزوهایشان، پا از نقطه‌ای از جهان برمی‌گیرند و به نقطه‌ای دیگر می‌نهند؛ انسان‌هایی که نه برای تهدید، بلکه برای رهایی و رویش، برای تجربه‌کردن فرهنگ‌های گوناگون، برای یاری‌رساندن به همنوعان‌شان در هر گوشه این سیاره، و برای شکوفاکردن استعدادها و بهره‌گیری از امکانات و مزیت‌هایی که زندگی‌شان را معنا‌مندتر می‌کند، دل به راه می‌سپارند.

مهاجرت نه تهدید است و نه تهاجم؛ تداوم طبیعی روایت انسان است. از کوچ‌های نخستین تا مهاجرت‌های صنعتی و از جابه‌جایی‌های کارگری تا مهاجرت‌های دانش‌بنیان، همواره «حرکت» بوده که تمدن‌ها را زنده و زبان‌ها را زاینده کرده است. اگر روزی تمدنی فروپاشیده، نه از حضور بیگانگان، بلکه از سنگینی سکون و جمود درون و ناتوانی دولت‌ها و ملت‌ها در مهار نیروهایی که از بی‌عدالتی، فساد، تبعیض و انباشت ناتوانی پدید می‌آیند، فروپاشیده است.

اتهام‌زدن به مهاجرت به‌عنوان منشأ جرم، خشونت یا گسست اجتماعی، در حقیقت اعترافی‌ است آشکار به ضعف حکمرانی. جامعه‌ای که نتواند انسجام بیافریند، عدالت توزیع کند، فرصت بنا سازد و ظرفیت جذب و ادغام ایجاد نماید، حتی اگر همه مرزهایش را ببندد، باز آسیب‌پذیر می‌ماند؛ زیرا مشکل نه در «آمدن دیگران»، بلکه در ناتوانی ساختار در مدیریت خود است.

اگر دولت‌ها در مقام واقعی‌شان بایستند-جایگاهی که وظیفه‌اش ساختن جهانی امن‌تر، عادلانه‌تر و انسانی‌تر است-هیچ انسانی هرگز مجبور نمی‌شود امنیت را در جغرافیایی دیگر بجوید. ضعف دولت‌ها در مهار جنگ، فساد، فقر و تبعیض، نباید به این بینجامد که انسان هزینه ناتوانی ساختار را بپردازد.

حرکت، روشن‌ترین میل جان انسان است؛ میلی که او را نه از رنج، بلکه از امید برمی‌انگیزد. آدمی-حتی اگر در سرزمین خویش در امنیت و رفاه باشد-باز در ژرفای وجودش ندای رفتن را می‌شنود؛ ندایی که او را فرا می‌خواند تا ظرفیت‌های نهفته‌اش را در گستره پهناور جهان بیازماید. انسان، برای شکوفایی آفریده شده است و شکوفایی، همواره از دل جابه‌جایی افق‌ها زاده می‌شود.

او با هر گامی که از مرزی به مرز دیگر برمی‌دارد، نه گریزان است و نه بی‌ریشه، بلکه در جست‌وجوی برتری خویش است: برتری دانش، برتری معنا، برتری تجربه و برتری بخشیدن به جهان. رفتن انسان، نفی بودن نیست، تکمیل بودن است. جهان انسانی تنها زمانی کامل می‌شود که روح‌ها، همچون رودهایی زنده، در جریان باشند و مهر و مهارت خویش را از اقلیمی به اقلیم دیگر ببرند. در این معنا، حرکت یک انتخاب نیست؛ چرخه طبیعی امید است، طلوعی که هر بار انسان را به خود بهترش نزدیک‌تر می‌کند. 

و مگر نه آن‌که شمس تبریزی-این آذرخش و خورشید بی‌قرار آفرینش-با هر گامی که در جهان نهاد، حقیقت حرکت را گواهی کرد؟ زیرا حرکت، نه واکنشی به تنگنای یک جغرافیاست و نه زاده اضطرار؛ بلکه ذات پوینده انسان است. زندگی، در بودن منجمد نمی‌شود؛ در رفتن زاده می‌شود. آن‌که می‌ماند، فرسوده می‌شود و آن‌که می‌رود، دوباره متولد می‌شود. انسان، مخلوق مسیر است نه مقصد، و تعالی او در شکفتن پی‌درپی روحش در مواجهه با جهان آشکار می‌شود.

از همین‌رو، حرکت نه مهاجرت است و نه کوچ؛ طبیعت انسان است بر پهنه هستی، و جهانی که در آن حرکت نمی‌تپد، گورستان رویاست. و همین حقیقت است که ما را به یاد می‌آورد: زمین، خانه مشترک انسان‌هاست؛ و هیچ خانه‌ای با بستن درها به شکوفایی نمی‌رسد. خانه زمانی خانه می‌شود که نفس‌ها در آن جاری باشد، فرهنگ‌ها در آن درآمیزد، و انسان بتواند بی‌هراس مرز، به‌سوی نسخه بهتر خود قدم بردارد.

مهاجرت، اگر با خرد مدیریت شود نه با هراس محدود، می‌تواند سرمایه انسانی را به گردش درآورد، اقتصاد را جوان کند، فرهنگ‌ها را غنی سازد و جهان را به سوی عدالت نزدیک‌تر کند. قدرت واقعی، نه در تنگ‌کردن مرزها، بلکه در گشودن ظرفیت‌هاست. بنابراین، دفاع از حق انسان برای حرکت، دفاع از بنیان اخلاقی جهان است؛ جهانی که در آن کرامت پیش از مرز، انسان پیش از ملیت، و امید پیش از هراس قرار می‌گیرد.

هیچ نظریه‌ای اگر انسان را پشت حصارها زندانی کند، نمی‌تواند ادعای حفاظت از آینده داشته باشد؛ زیرا آینده، همواره از حرکت انسان‌ها ساخته شده است، نه از سکون دیوارها و اگر دولتی واقعا می‌خواهد امنیت را پاس بدارد، باید نخست مرزهای ذهن و سیاست خویش را گسترش دهد، نه مرزهای خاک را تنگ‌تر کند.

* پژوهشگر توسعه