تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

تفاوت‌ها هر چه باشد اما تا‌ریخ دو کشور یک وهم مشترکی از توانمندی مطلق ملی یا فرهنگی را برانگیخت که در دنیای مدرنی که با تکنولوژی کوچک شده بی‌تردید خنثی خواهد شد. چینی‌ها در اواسط قرن نوزدهم در مواجهه‌شان با قدرت‌های نظامی برتر غربی و مطالبه این مساله که با آنها به‌صورت برابر رفتار شود مزد خود را گرفتند که گزاره‌ای ناشناخته در تا‌ریخ طولانی چین است. هیچ‌چیز در تجربه چین آنها را برای مقابله با غرب تجهیز نکرد و نتیجه، دوره‌ای طولانی از رکود بود. حتی امروز - اکنون‌که این کشور (هرچند بر پیکر میلیون‌ها قربانی) به ثبات و توانمندی دست‌یافته است - هم مشخص نیست که رهبران پکن مفهوم وستفالیایی از جامعه ملل را پذیرفته باشند؛ مفهومی که در آن هر کشوری مجاز به دنبال‌کردن منافع ملی خود است تا‌ زمانی که نظم را با تهدید دیگران دچار آشفتگی نسازد. زخمِ برابر با آن برای ایالات‌متحده بی‌تردید مساله ویتنام بود یعنی زمانی که آمریکا «مجبور شد با محدودیت‌های خود مواجه شود». این کشور هنوز در تقلای درک معنای آن شکست است. کیسینجر گفت: «آنچه در مورد ظهور نظم جهانی جدید است این است که برای اولین‌بار ایالات‌متحده نه می‌تواند از عرصه جهانی عقب بنشیند و نه بر آن سلطه یابد» و این کشور هنوز خود را با این واقعیت اساسی سازگار نکرده است. نه چین و نه ایالات‌متحده در موقعیت انکار ارزش‌هایی نیستند که در نظامشان تنیده شده است اما هیچ‌کدام هم نمی‌توانند به‌سادگی آنها را بازتاب نوعی نظم طبیعی بپندارند؛ بنابراین هر دو کشور «بر سر اهداف داخلی، نقش‌های جهانی‌شان و در نهایت روابطشان با هم درگیر بحث‌هایی شدند». به هر طریقی که شده، خواه از طریق تکامل فکری که محدودیت‌ها و مصالحه دیپلماتیک را می‌پذیرد یا از طریق ریختن تمام‌عیار خون، آنها از استثناگرایی ارزشمند خود به نفع یک نظام وستفالیاییِ‌[مبتنی‌بر] تنوع بین‌المللی و یک تعادل بسیار معتدل‌تر - اگر نه نگران‌کننده - صرف‌نظر خواهند کرد.

کیسینجر اعلام کرد که تجربه جنگ سرد آمریکا بی‌ربط به شرایط مدرن است و او علیه تلاش برای تکرار شکاف دوقطبی پساجنگ سرد یعنی قراردادن چین در یکسو و آمریکا و متحدانش در سوی دیگر هشدار می‌دهد. در عوض، چندقطبی‌گری غالب است.