بخش صد و شصت و هفتم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
نقطه عطف برای مذاکرات در ماه سپتامبر پیش آمد، دستیابی به موفقیت چند هفته بعدتر. در ۱۵ سپتامبر، «لی دوک تو» پیشنهاد داد که او و کیسینجر بهراحتی بر سر تاریخ پایانی برای جنگ توافق کنند و هر دو مذاکرهکننده بر روی مهلت زمانی ۱۵ اکتبر توافق کردند. آنها که در گذشته اختلافنظرهای زیادی داشتند، برای دستیابی به راهحل در اوایل اکتبر، بر سر بیشتر جزئیات به توافق رسیدند از جمله تدابیری برای عقبنشینی نیروهای آمریکایی، ازسرگیری کمکهای نظامی به ویتنام جنوبی، پایاندادن نفوذ در ویتنام شمالی و بازگرداندن اُسرای جنگی ایالات متحده. در مورد مساله مهمِ آینده دولت ویتنام جنوبی، آنها پذیرفتند که «دولت توافق ملی» را ایجاد کنند که در آن هر طرف (رژیم سایگون و شورشیان کمونیست) دارای حق وتو است و در نتیجه، حافظ اقتدار دولت سایگون هستند لااقل تا زمانی که تمام نیروهای آمریکایی عقب بنشینند. اینکه در این رویداد احتمالی که اگر دو بخش «دولت» جدید نتوانستند به تفاهم برسند چه خواهد شد مشخص نشده بود و این مسالهای بود که هرگز پاسخ داده نشد چراکه دولت توافق ملی هرگز محقق نشد. منتقدان این پیمان بعدها آن را خیانت و لاپوشانی برای شکست آمریکا نامیدند. مهم نبود. کیسینجر خود را متقاعد کرده بود که سالهای زجر ذهنی و درد روانیاش سرانجام نتیجه داده است. طی یک جلسه تنفس، او بهسختی میتوانست جلوی احساسات خود را بگیرد و به یکی از دستیارانش گفت: «تمامش کردیم». او میگفت هیچ برههای از دوران طولانی کاریاش آنقدر تأثیر عمیقی بر او نگذاشته است.
وقتی در ۱۲ اکتبر کیسینجر به واشنگتن بازگشت، اشتیاق او را نمیشد مهار کرد. پیش از انتخابات ریاستجمهوری نوامبر، نیکسون در مورد دستیابی به توافق تردید داشت اما اشتیاق مشاور امنیت ملی وی بر بیمیلی او غلبه کرد. کیسینجر که رئیس خود را میشناخت، استدلالی را مطرح کرد که نیکسون نمیتوانست با آن مخالفت کند. او گفت: «آقای رئیسجمهور! شما از سه تا، هر سه را به دست آوردید» یعنی آغاز بازگشایی در روابط با چین، نشست با شوروی و اکنون توافق صلح برای پایاندادن به جنگ ویتنام. نیکسون بهترین شراب کاخ سفید را بهسلامتی نوشید. دیگران هم تردید داشتند اما کیسینجر کوتاه نیامد. هالدمان گفت که کیسینجر «غرق» این وضعیت شده و الکساندر هیگ، معاون سابق مشاور امنیت ملی، به نیکسون گفت که کیسینجر تمام علامت سؤالها را در اقدام و تحرک شخصیاش برای صلح نادیده گرفته است. «فکر کنم او ارتباطش را با واقعیت گسسته است». این «بازِ بازها»یی که آنها میشناختند نبود بلکه کبوتر مخفیِ ابتکار ۱۹۶۷ پنسیلوانیا بود که یک رئیسجمهور بدبین را بهسوی پایاندادن به جنگی سوق میداد که نمیتوانست در آن برنده شود. نیکسون با کیسینجر شوخی میکرد و میگفت: «شما آنقدر نسبت به اردوگاه صلح تعصب دارید که نمیتوانم به شما اعتماد کنم» جز اینکه بگویم شوخی نبود. کیسینجر در حال سکندری خوردن بود و سندروم استکهلم را بار دیگر نشان داد. بدترین حالت در ۲۶ اکتبر رخ داد یعنی زمانی که در اولین کنفرانس مطبوعاتیاش شادمانانه به افکارعمومی شادمان آمریکا اعلام کرد که «صلح نزدیک است».
صلح در دسترس نبود. بیانیه عمومی کیسینجر احمقانه به نظر میرسید و هرگز به او اجازه داده نشد تا آن را به فراموشی سپارد. چنین به نظر میرسید که مهمترین مانع برای توافق همانا «نگوین وان تیو» متحد ویتنامی جنوبی آمریکا بود که در وعده عقبنشینی آمریکا و دولت زِپِرتیِ توافق ملی، خیانت میدید. وقتی کیسینجر در تلاش برای دستیابی به معامله به سایگون سفر کرد، «تیو» نمیخواست چیزی در این باره بشنود؛ تمام آن چیزی که وی به آن میاندیشید این بود که «میخواهم با مشت به دهان کیسینجر بکوبم». در رجعت به دولت لیندون جانسون، «تیو» خواستار این بود که ویتنام شمالی تمام نیروهایش را از جنوب بیرون بکشد، اگرچه نیکسون و کیسینجر مدتها قبل، از این شرط منصرف شده بودند. «تیو» قبلا فشار نیاورده بود زیرا هرگز انتظار نداشت که آمریکاییها و ویتنامیهای شمالی به توافق برسند. اکنونکه توافق در افق نمایان بود، به شدت و آشکارا به مخالفت برخاست. علائم هشداردهنده در تمام مدت وجود داشت اما کیسینجر، که در خلسه دیپلماتیک گیر افتاده بود، گزینه نادیدهگرفتن آنها را انتخاب کرد هرچند «گزینه» کلمه درستی برای وضعیت روحی پرشور او نیست. پس از ۴ سال دردناک (که اگر دوره جانسون هم حساب شود، بیشتر خواهد شد)، او میدید که تلألؤ صلح پیش رویش سوسو میزند و بهسوی آن میتازید و نسبت به موانع موجود در مسیرش کور بود. نیکسون و هیگ به او هشدار داده بودند که «تیو» احتمالاً یک مشکل است اما او گوش شنوایی نداشت و سخن آنها را نمیشنید. «مصمم هستم که تمام تلاش خود را برای حفظ چشمانداز صلح علیه احساساتی که بهزودی بر ما نازل خواهد شد به انجام برسانم».
کیسینجر در خاطرات منتشرشدهاش در مورد جنگ به اظهار همدردی برای مخمصه «تیو» اقرار کرد. او ادعا کرد که این را میفهمید که وقتی هدف ایالات متحده در آن مرحله عقبنشینی با افتخار بود، برای ویتنامیهای جنوبی این «بقای محض» بود، «مساله مرگ و زندگی» و «آنها نمیتوانستند تصور کنند که بدون آمریکا چگونه میتوانند بقا یابند». بااینحال، کیسینجر در خفا بدزبان و بددهن میشد و تقریباً از اینکه میدید توافق صلحش فروریخته دیوانه میشد. او خشمگینانه در کاخ سفید اینگونه ناسزا میگفت: «تیو یک حرامزاده عوضی، خودخواه و روانپریش است. او باید دیوانه باشد» و همینطور که نیکسون شروع به عدول از حمایت خود در برابر ناسازگاری «تیو» کرد، کیسینجر احساس انزوا میکرد و پارانویای او به فوران اسپاسمِ سوءظن و عدم اعتمادبهنفس انجامید. «با تصور نادرستی به من گوشزد میشد که من فردی زودباور هستم درصورتیکه هیچ اشتباهی رخ نداده بود».