تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
اما با ویتنامیزاسیون هم مشکلاتی وجود داشت. آیا ارتش ویتنام جنوبی، حتی با بمباران هوایی آمریکاییها، واقعا از توانایی ایستادگی در برابر ویتنامیهای شمالی و ویتکنگها برخوردار بود؟ هیچکس در واشنگتن نمیتواند مطمئن باشد و حجم زیادی از تفکرات آرزومندانه وارد سیاست تنشزدایی نیکسون شد. ویتنامیهای جنوبی هنوز هم خود را بیکفایت نشان میدادند. نیکسون در سال ۱۹۷۱ گله میکرد که: «ما همه چیز به آنها دادهایم. منظورم این است که آنها همه چیز را به گند کشیدهاند.» تمام آنچه برای آمریکاییها باقی مانده بود تشدید بمباران بود. «نمیدانم چه کاری میتوانیم بکنیم. هنری، هیچ کارتی نداریم؛ هیچچیز جز نیروی هوایی لعنتی» و حتی آن «نیروی هوایی لعنتی» هم محدودیتهای خود را داشت: «اینکه بگوییم پنج سال دیگر با قدرت هوایی و غیر آن بمانیم، چنین نیست.» ویتنامیسازی در کلام شامل بال «نیروی هوایی» و «بازیگری کاخ سفید» میشود. اما یک مشکل دیگر هم وجود داشت: مشکلی که کیسینجر بهسرعت آن را درک کرد. نیکسونِ سیاستمدار با نیمنگاهی به نظرسنجیهای عمومی که از سوی «ملوین لایرد»، وزیر دفاع سیاسیاش ترغیب میشد، تنشزدایی را بهمثابه راهی برای کاهش مخالفت داخلی و بهبود زخمهای کشور دنبال کرد. تصمیم او برای توقف اعزام سربازان داوطلب به ویتنام به همین دلیل گرفته شد. اما کیسینجر، دیپلمات غیرسیاسی، باور داشت که ویتنامیسازی کاملا زیر پایش را خالی کرده است. اگر هدف دستیابی به عقبنشینی آمریکا از طریق مذاکرات بود که ایالات متحده در حال عقبنشینی بود؛ در حالی که مذاکرات هم جریان داشت. پس چه چیزی برای مذاکره وجود داشت؟ چنانکه کیسینجر بعدها نوشت، «درخواست برای عقبنشینی متقابل بیمعنا بود زیرا عقبنشینی یکجانبه سرعت میگرفت». روی نوارها میتوان شنید که او در اوایل سال ۱۹۷۱ به نیکسون میگفت که پس از یک سال یا بیشتر، هر پیشنهادی برای عقب کشاندن نیروها «هیچ تفاوتی ایجاد نمیکند». «لی دوک تو»، همتای کیسینجر در مذاکرات صلح پاریس که احمق نبود، همان چیزی را دید که کیسینجر میگفت و انجام میداد. او میگفت: «پیشتر، بیش از یک میلیون سرباز آمریکایی یا نیروی مزدور وجود داشت و شما شکست خوردید. چگونه میتوانید پیروز شوید زمانی که به نیروهای اقماری و مزدور اجازه جنگیدن میدهید؟ اکنون، فقط با حمایت آمریکا، چگونه میتوانید برنده شوید؟» کیسینجر پاسخی نداشت. هیچ پاسخی وجود نداشت. در واقع، ویتنامیسازی باعث شد نیکسون و کیسینجر در مسابقه با زمان تعجیل به خرج دهند («مسابقه» کلمه ساخت کیسینجر برای وضعیتی بود که خود را در آن یافته بودند). همین باعث شد آنها چند ماه فرصت داشته باشند که در آن تهدید نظامی قابل توجه آمریکا ویتنامیهای شمالی را وادار به حضور در میز مذاکرات سازد. این رقابت هم پارادوکسهای خود را داشت: در زمانی که آمریکاییها نیروهای زمینی خود را کاهش میدادند، تلاشهای نظامی خود را به شکلهای دیگری توسعه دادند تا بر هانوی اعمال فشار کنند یا چنانکه نیکسون به هالدمان گفت، «بدترسازی وضعیت لازم است تا عقبنشینی ما تسریع شود». در آوریل ۱۹۶۹، ایالات متحده مخفیانه، مخفیگاههای ویتنامیهای شمالی در کامبوج را بمباران کرد؛ گامی که جانسون – با وجود تمام رویکردهای تشدیدآمیز خود - آن را اتخاذ نکرد. این در بهار ۱۹۷۰ - زمانی که نیروهای آمریکایی همچنان در دسترس بودند - با تهاجمی واقعی به کامبوج رخ داد. حمله ناگهانی به لائوس، وابسته به نیروهای غیرقابل اعتماد ویتنام جنوبی هم پس از آن رخ داد. برای کاخ سفید، این «جنگ برای صلح» شاید بخشی از تلاشش برای دستیابی به راه حلی قابل مذاکره بود اما برای معترضان در خارج، سیاست نیکسون - کیسینجر بیشتر شبیه به همان چیزهای قدیمی بود: لیندون جانسونِ دوباره تولد یافته. جنگ همچنان ادامه داشت و بدتر از آن، حتی در حال سرایت به کشورهای دیگر هم بود. ویتنامیسازی هیچ اعتباری برای دولت نیاورد. نتیجه، افزایش اعتراضات بود که با مرگ چهار دانشجو در دانشگاه ایالتی «کنت» و دو نفر در دانشگاه ایالتی «جکسون» به دنبال حمله به کامبوج به اوج خود رسید. نیکسون و کیسینجر شاید وارد مسیر جدیدی در ویتنام شده بودند اما با پارادوکسها و تفاوتهای ظریفی دست به عمل میزدند که برای دیگران درک آن غیرممکن مینمود. حتی بسیاری از کسانی که در دولت بودند متوجه آن نمیشدند. پس از حمله کامبوجیها، حدود ۲۰۰ کارمند وزارت خارجه از جمله ۵۰ مقام شاغل در بخش خدمات خارجی طوماری اعتراضی امضا کردند. (انگیزه نیکسون اخراج تمام آنها بود). نارضایتی از گسترش جنگ در میان کارکنان کیسینجر هم به اوج رسید و چندین نفر از آنها با عصبانیت استعفا دادند. کیسینجر («کبوتر» مخفی دولت جانسون) بهعنوان تجسم پارادوکس عقبنشینی از طریق وخامت وضعیت، در دوران نیکسون آشکارا به یک «باز» تبدیل شد. با این حال، آنچه تغییر نکرده بود هدف بلندمدت کیسینجر در یافتن راه خروجی برای آمریکا بود. آنگونه که او میدید، هیچ دلیلی برای هانوی برای ورود به مذاکرات وجود نداشت البته اگر آنها میتوانستند به آنچه میخواهند بدون [دادن] امتیاز برسند. تا زمانی که آنها درد برخاسته از قدرت نظامی آمریکا را حس نکنند، فقط میتوانستند در انتظار فرآیند ویتنامیزه شدن بمانند. کیسینجر که مثل همیشه برای مذاکرات ناامید بود خواستار فعالیتهای فزایندهای شد که فراتر از آن چیزی میرفت که نیکسون خودش مایل به تامل درباره آن بود (حداقل در آن ماههای اولیه). او پیشنهاد مینگذاری در بندرهای ویتنام شمالی و بمباران هانوی در کنار دیگر شهرها را داد. او به دنبال «ضرباتی مهلک و تنبیهی» بود که اراده آنچه را که او «قدرت درجه چهارم» مینامید میشکست. هیچ کس در کاخ سفید برای عقب کشیدن نیروها مخالفتر از کیسینجر نبود. نیکسون او را «آدمی بسیار سختگیر در آن زمینه» توصیف میکرد و هالدمان میگفت که «ما هنری را «بازِ بازها» در کاخ سفید میشناختیم». اما فشار نظامی فقط یک بخش از استراتژی جدید بود. دیپلماسی جهانی هم نقش مهمی برای ایفا کردن داشت چنانکه نیکسون و کیسینجر برای یاوری طلبیدن برای کمک به آنها برای خروج از باتلاق ابتدا به روسیه و سپس به چین روی آوردند. کانالهای مخفی با کرملین که وزارت خارجه را دور میزد - و با سفر دیدنی به پکن و نشستی بسیار مطلوب در مسکو دنبال شد - در کنار قدرت هوایی آمریکا بهکار گرفته شد. نیکسون میگفت: «هدف تمام این چیزها، بیرون رفتن است.»