بخش صد و هفتادم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
آیزاکسون نتیجه میگیرد که «استدلال در این باره دشوار است» که این جنگ ارزش اینهمه هزینه را داشته باشد، البته نه فقط هزینههای انسانی که هزینههای اخلاقی و معنوی هم. کشور هنوز خود را بازنیافته است. زخمها تا امروز باقیمانده است. او مینویسد: «با نگاه به گذشته، معقولترین آلترناتیو اعلام این مساله در سال ۱۹۶۹ بود که ایالاتمتحده احساس میکند، به تعهدات خود احترام گذاشته است که اکنون قصد دارد با یک برنامه مشخص زمانبندیشده عقبنشینی کند و اینکه قرار نیست به نمایندگی از سایگون مذاکره کند.» چنانکه آیزاکسون مینویسد، هزینهها غیرقابلانکار هستند. این استدلالی جذاب است که بارها طی سالهای گذشته مطرح شده است. اما آیا این «آلترناتیو منطقی» برای نیکسون و کیسینجر محتمل بود یا در واقع، برای هر کس دیگری که ممکن بود کاخ سفید را اشغال کند میسر بود؟ در بیرون کشیدن نیروها بیتردید هزینههایی - اعم از داخلی و بینالمللی - وجود داشت و این هزینهها میتوانستند شدید و وحشتناک هم باشند. مشکل این است که - برخلاف تعداد اجساد و بدنها - هیچ راهی برای اندازهگیری آنها وجود ندارد. تمام کاری که میتوان کرد همانا دخیل شدن در یک تفکر فرضی است.
نتیجهگیری گذشتهانگارانه آیزاکسون به معنای خارج شدن از تاریخ است.بیتردید اگر میتوانستیم در زمان عقب برویم، به ۱۹۶۴ یعنی زمانی که لیندون جانسون مخفیانه در حال برنامهریزی برای تعمیق بیشتر مشارکت آمریکا در ویتنام بود، یا به ۱۹۶۵ یعنی زمانی که اولین وخامت جدی در اوضاع شروع شد، میخواستیم سر او فریاد بزنیم: «این کار را نکن! به آنچه مورگنتا میگوید گوش بده» اما سفر به سال ۱۹۶۹ یعنی مواجهه با وضعیتی بسیار متفاوت. ما، همچون معترضان آن دوره، میگفتیم: «جنگ را ادامه ندهید! از ویتنام خارج شوید.» نیکسون و کیسینجر هم به شکلی مشروع میتوانستند پاسخ گویند که «این دقیقا همان کاری است که ما در حال انجامش هستیم.» در آن زمان، آنها شروع به تدوین خطمشی کردند؛ مساله دیگر جنگ یا عدم جنگ، عقبنشینی یا عدم عقبنشینی نبود.این سوال تقریبا حل شده بود. غیر از برخی «بازهای» گناهکار و ناپشیمان (و بیتردید بسیاری از این «بازها» در پنتاگون و جاهای دیگر بودند نه در کاخ سفید)، عقبنشینی امری درست و یک سیاست و خطمشی ضروری تصور میشد. مساله «چگونگی» و «نحوه» عقبنشینی بود. از بین رفتن اعتبار آمریکا، آسیب به پرستیژ ایالاتمتحده یا پیامدهای منفی در داخل مسائلی نبودند که موردتوجه معترضان باشد اما درعینحال، اینها ملاحظاتی بودند که هیچ رئیسجمهوری در آمریکا نمیتوانست نادیدهاش بگیرد.
در اوایل سال ۱۹۶۶، سناتور جورج آیکن از ورمونت، پیشنهاد داده بود که واشنگتن باید «ایالاتمتحده را پیروز جنگ مطرح ساخته و تنشزدایی را آغاز کند» و وقتی توافق صلح امضا شد، او توانست بگوید: «آنچه به آن دست یافتیم ضرورتا همان چیزی بود که ۶ سال پیش آن را توصیه کردم؛ ما گفتیم که برنده شدیم و خارج شدیم.» پیشنهاد او نسخهای اصیل از خواسته دانشجویان برای عقبنشینی فوری بود. اما این یک سیاست یا خطمشی نبود و فقط فریادی از سر ناامیدی بود. سیاست یعنی دیدن مشکل با تمام ابعادش، بررسی موافقان و مخالفان استراتژیهای متفاوت (کاری که نه نیکسون و نهکندی انجام دادند)، تلاش برای ارزیابی عواقب هر تصمیم مشخصی (بازهم نکتهای که کندی و جانسون نادیدهاش گرفتند)، قرار گرفتن در زمان حال بدون هیچ توهم یا فرمولبندی از پیش تعیینشدهای و تلاش برای محاسبه بهترین راه برای دنبالکردن، درحالیکه توصیه مورگنتا در سیاست خارجی را در نظر میگیرد اما هیچ گزینه خوبی وجود ندارد غیر از گزینههای «کمتر بد». کیسینجر نوشت: «به لحاظ گفتاری و کلامی، سخنگفتن از عقبنشینی یکجانبه سریع آسان بود»اما بهعنوان یک مساله عملی «تحقق آن تقریبا غیرممکن بود». دلایل چندی وجود داشت که نیکسون و کیسینجر عقبنشینی فوری را رد میکردند؛ برخی استدلالها وزن بیشتری داشتند، برخی شایستگی بیشتر. آنها همه با هم مخلوط شدند اما بهطورکلی، آنها را میتوان به چهار دسته تقسیم کرد: نظامی، سیاسی، اخلاقی و استراتژیک. دلیل نظامی کمترین نگرانی آنها بود اما دلیلی بود که نمیشد آن را نادیده گرفت. اگر ایالاتمتحده عقبنشینی بیمحابایی انجام میداد، یک اصل واقعی وجود داشت که ارتش ویتنام جنوبی - که احساس رهاشدگی و خیانت میکرد - اسلحه خود را به روی آمریکاییهای در حال خروج میگرفت؛ چشماندازی که نهتنها به قیمت جان نیروهای آمریکایی تمام میشد بلکه آسیبهای جدیای به تصویر این کشور در داخل و خارج وارد میساخت. کیسینجر این چشمانداز را اندکی پس از به قدرت رسیدن نیکسون مطرح کرد یعنی زمانی که در اوج تعجب کیسینجر، نیکسون اعلام کرد واشنگتن با «تیو عقد زناشویی نبسته است». کیسینجر سقوط جبرانناپذیر دولت ویتنام جنوبی را بدون «تیو» پیشبینی کرد که «منجر به نبرد سربازان ویتنام جنوبی با ما خواهد شد».کیسینجر سه سال بعد به این نکته بازگشت یعنی زمانی که او نگران ۶۰ هزار آمریکایی بود که هنوز در ویتنام مانده بودند. اگر ایالاتمتحده دیر میجنبید و اگر فقط به کمونیستهای پیروز اثبات میشد که آنها همواره ضد آمریکایی بودهاند، «میدیدید که برخی از این فرماندهان علیه آمریکاییها میشدند». این مفهوم حاصل تصورات کیسینجر نبود. در روزهای آخر جنگ، درحالیکه ویتنامیهای شمالی در حال نزدیک شدن به سایگون بودند، عوامل «سیا» روی زمین گزارشهایی دریافت میکردند که «نشان میداد ارتش ممکن است علیه ما تبدیل شود» و حداقل، یک سرلشکر ویتنام جنوبی دقیقا در مورد همین احتمال هشدار داد. احساس خطر از یک واکنش نظامی اما محبوب در میان کسانی که در ویتنام بودند «تقریبا قابل لمس بود». این امر رخ نداد. ممکن است گلولههایی شلیک شده باشد اما در فضای هرجومرج و فرار همگانی روزهای آخر ویتنام جنوبی، تصمیمسازان در واشنگتن زمانی که نیروهای آمریکایی در حال سوارشدن بر قایقها و هلیکوپترهای خود بودند، هرگز مجبور به مقابله با وضعیتی نبودند که در آن نیروهای در حال خروج آمریکایی در نبرد تمامعیار با متحد سابق خود باشند. بیتردید وضعیت متفاوت میشد اگر ایالاتمتحده بیمحابا میکوشید تا نیممیلیون سرباز را ظرف چند ماه در سال ۱۹۶۹ خارج سازد. اما این نگرانی نظامی باید عنصری در هر برنامهای برای خروج باشد هرچند این چیزی نبود که معترضان ضد جنگ به آن فکر کرده باشند.