هانا آرنت و مساله «امید»

ابتدایی‌‌ترین عواطف انسانی مانند عشق، غم از دست دادن عزیزان، میل و آرزو، ترس، امید و تنهایی ابزاری شده بود در راستای پروپاگاندای فاشیستی برای تحت تاثیر قرار دادن توده‌های یهودی. ولی آرنت تحت تاثیر قرار نمی‌‌گرفت و درحالی‌که در تاریک‌‌ترین ساعت زندگی خود در اردوگاه کار اجباری به خودکشی فکر می‌‌کرد، به این نتیجه رسید که زندگی را بیشتر از آن دوست دارد که از آن دست بکشد. به نجات یافتن یا رستاخیز امید نداشت. دریافته بود که میان «دیگر نه» و «هنوز نه»، میان گذشته و آینده گرفتار است. پیش از آنکه به اجبار دانشگاه را ترک و در ۱۹۳۳ از آلمان نازی فرار کند، رساله‌اش را تحت عنوان مفهوم عشق نزد آگوستین قدیس منتشر کرد. آرنت در این رساله -که پیش از آغاز جنگ در دانشگاه هایدلبرگ زیرنظر کارل یاسپرس، فیلسوف و روان‌شناس اگزیستانسیالیست نوشته شده است- خوانشی سکولار از تصورات آگوستین از عشق ارائه می‌‌دهد.

در مفهوم کاریتاس (عشق به همسایه) آگوستین، آرنت راهی برای رو به جهان بودن و ریشه اقدامات سیاسی و آزادی بشر یافت که در آن با عشق به جهان می‌‌توانیم آغازهایی نو خلق کنیم. خوانش سکولار آرنت از آگوستین بین برداشت این قدیس از امید مسیحی به زندگی پس از مرگ و برداشت خودش از رو به جهان بودن آشتی برقرار می‌‌کند. درحالی‌که آگوستین به دنبال جاودانگی پس از مرگ بود، آرنت معتقد است فقط در کنش‌‌های سیاسی افراد روی این کره خاکی است که جاودانگی وجود دارد. هرچه بعد از مردنمان باقی می‌‌ماند، قصه‌هایی است که دیگران درباره  کارهایمان خواهند گفت. در میانه دهه۵۰ و اوایل ۶۰میلادی در نیویورک درحالی‌که آرنت مشغول آماده کردن نسخه انگلیسی رساله‌اش بود، اصلاحاتی روی متن انجام داد و زبان «زایش» را در تعامل با مفهوم آغازهای نو مطرح کرد. آرنت با ابداع مفهوم زایش اصل آغازهای نو، ریشه کنش‌‌های سیاسی و امکان آزادی را بنا نهاد.

زایش که واژه‌‌ای غیرمصطلح و بی‌‌شک زنانه‌‌تر و پر سروصداتر از امید است، این توانایی را دارد که منجی بشریت باشد. درحالی‌که امید میلی کنش‌‌پذیر و معطوف به نتیجه‌‌ای در آینده‌‌ای نامعلوم است، زایش در خود کنش‌‌مندی با ریشه‌‌ای هستی‌‌شناختی دارد. آرنت با شکستن سنت تفکر سیاسی غرب که متمرکز بر مرگ و میرایی از جمهور افلاطون تا هستی و زمان هایدگر بود، رو به آغازهای نو می‌‌کند، نه برای اینکه استدلال‌‌هایی متافیزیکی درباره ماهیت هستی ارائه بدهد، بلکه چون به دنبال نجات خود اصل بشریت است. زایش، شرط ادامه یافتن موجودیت بشر، معجزه تولد، آغاز نو نهفته در هر تولدی است که کنش را ممکن می‌‌سازد، خودانگیز و پیش‌‌بینی‌‌ناپذیر است. زایش به این معناست که همیشه قادریم خود را از وضع موجود جدا و چیزی نو را آغاز کنیم. اما نمی‌‌توان گفت آن چیز چیست.

به هنگام سختی امید شاید نتواند به نجاتمان بیاید؛ ولی زایش چنین توانایی دارد و از این طریق، آرنت اعتقادش را به جهان امور بشری از دست نمی‌‌دهد و تلاش می‌‌کند مفهومی در جهان مدرن بیاید که دوام داشته باشد. در کتاب وضع بشر (۱۹۵۸) می‌‌نویسد: معجزه‌ای که جهان - حیطه امور بشری- را از ویرانیِ عادی و طبیعی آن نجات می‌دهد «کنش» است که در آن توانایی کنش ریشه‌‌ای هستی‌‌شناختی دارد. به عبارت دیگر، این معجزه، زایشِ انسان‌هایی نو و آغازِ تازه است.  کنشی که به لطف متولد شدن به آن توانمند شده‌‌اند. تنها تجربه تمام‌عیارِ این قابلیت است که می‌تواند ایمان و امید را به امور بشری ارزانی کند، دو ویژگی ضروری موجودیت بشر که یونانیان باستان تماما به آن بی‌‌توجه بودند و حفظ ایمان را کاری غیرمتداول و فضیلتی نه چندان مهم می‌‌پنداشتند و امید را جزو بدی‌‌های توهم در جعبه پاندورا می‌‌دانستند.

ایمان و امید به امور بشری فقط از این امر برمی‌‌خیزد که هر فرد جدید به دنیا آمده قادر است چیز جدیدی بیافریند، کنشی کند و در نتیجه زنجیره‌‌ای از حوادث را به حرکت درآورد که نتیجه‌‌اش قابل‌‌پیش‌‌بینی نباشد. بنابراین برای آرنت ایمان و امید شروط باورمندی نیستند، بلکه از شروط کنش‌‌مندی هستند. کنش «تنها توانایی معجزه‌‌گر بشر» است. در این بخش آدم وسوسه می‌‌شود زایش را که از پرمناقشه‌‌ترین مفاهیم آرنت است، مترداف با امید درنظر گیرد؛ ولی بهتر است «آغازیدن» را به‌عنوان مترداف برایش به‌کار برد.

دست رد آرنت به امید، ملهم از مطالعه او درباره تفکر سیاسی اوایل یونان است که امید را همردیف ترس و شر می‌‌دانست. توکودیدس در «دیالوگ ملیان» (۴۳۱ پیش از میلاد) می‌‌نویسد: امید - دفع‌‌کننده خطرات - شاید مورداستفاده آنانی باشد که منابع فراوان دارند و حتی هیچ‌‌ شکستی به هیچ وجه نخورند؛ اما ماهیتی اغراق‌‌گونه دارد و آنانی که همه وجودشان را صرف کاری مخاطره آمیز می‌‌کنند، فقط به هنگام نابودی است که ماهیت واقعی (امید) را خواهند دید. برای توکودیدس، امید نوعی مرهم، تسلی‌‌بخش، خطر و دلیل شکست است. در «کارها و روزها» (۷۰۰ پیش از میلاد) که نقشی مرکزی در بحث آرنت پیرامون امید در وضع بشر دارد، هزیود استدلال می‌‌کند بعد از فرار بدی‌‌های دیگر، فقط امید است که در جعبه پاندورا باقی می‌‌ماند: «فقط امید در خانه‌‌ای ناشکستنی زیر لبه کوزه بزرگ باقی می‌‌ماند و از در فرار نمی‌‌کند. «به این معنا که فقط بعد از آمدن بدی‌‌ها به دنیاست که می‌‌توان به امید چشم دوخت.»

 

نویسنده: سامانتا رز هیل- مترجم: محمد پوررکنی

منبع: سایت بورژوا