تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
این شکوفاییای بود که هیتلر نمیتوانست در برابر آن مقاومت کند و در نشستهایی که شرکت میکرد، او از خطوط مربوطه عبور میکرد و از مشاهدهگر صرف به مشارکتکننده تبدیل میشد تا بتواند به پیشنهاد مربوط به استقلال باواریا اعتراض کند. اعضای این گروه خیلی زود متوجه شدند که دیگران متوجه چه چیزی میشوند. اینجا یک فرد خاص بود. «آنتون درکسلر»، یک قفلساز ساده، میگفت: «میتوانستیم از او استفاده کنیم» و از هیتلر برای پیوستن به آنها دعوت شد. هیتلر این مشارکت جدید را با سخنرانی در یک گردهمایی کوچک و خصوصی و سپس در برابر مخاطبانی وسیعتر آغاز کرد. در اولین جلسه عمومی حزب در نیمه اکتبر، او برای جمعیتی بیش از ۱۰۰ نفر سخنرانی کرد. او یک سخنران برجسته نبود، اما تاثیر او بر شنوندگانش حیرتآور بود. اکنون ظهور او کیفیتی به دست آورد که تقریبا جادویی بود و به خاطر سرعت بینظیر او نفس فرد در سینه حبس میشد. شور و حس او یک شبه نبود و تاثیری کوتاه هم بر مردم نداشت. وقتی شایع شد که فردی فوقالعاده در گوشه و کنار سیاست مونیخ ظهور کرده، مردم همه فریاد میکشیدند تا سخنان او را بشنوند؛ در اوایل سال ۱۹۲۰، جمعیت به هزاران نفر رسید. این زمانی بود که این گروه نام خود را به «حزب کارگران سوسیالیست ملی آلمان» تغییر داد و «سواستیکا» یا «صلیب شکسته» را به عنوان نماد خود برگزید. در ۳۱ مارس ۱۹۲۰، هیتلر ارتش را ترک کرد، با این تضمین که در نهایت شغل خود را یافته است. این ترک تحصیل کرده شورشی خود را به فردی تبدیل کرده بود که نادیده گرفتنش غیرممکن بود، حتی اگر فقط برای گروه کوچکی از افراد گمنام باشد و دیری نپایید که او نه فقط ستاره آن گروه بلکه رهبر بلامنازع آن شد که کنترلی دیکتاتورگونه اعمال میکرد. در سال ۱۹۲۲، او روزانه در ۸ تا ۱۲ گردهمایی سخن میگفت.
تردیدی نیست که جنبش نازی بر محور سخنوری و فصاحت هیتلر ساخته شد. شواهد زیادی برای افسون معنوی که میتوانست با کلمات خود ببافد وجود داشت. هانفستانگل اعلام کرد که «او از بالاترین توان برای اقناع هر مرد و زنی که تاکنون دیده ام برخوردار بود و تقریبا غیرممکن بود که تحت تاثیر او قرار نگیرند». برخی دیگر به «هیپنوتیزم تودهای و گسترده» در گردهماییهای او اشاره میکنند. «هانس فرانک»- که بعدها به فرماندار کل نازیها برای منطقه اِشغالی لهستان تبدیل شد و [در دادگاه نورنبرگ به خاطر مرگ سه میلیون یهودی در اردوگاههای مرگ لهستان] به عنوان جنایتکار جنگی اعدام شد- ۱۹ ساله بود وقتی اولین بار صدای هیتلر را در ژانویه ۱۹۲۰ شنید. فرانک میگفت: «او در آن زمان به راحتی سخنرانی بسیار محبوب بود که امری بیسابقه بود و برای من غیرقابل مقایسه». او میگفت: «از همان عصر به بعد، اگرچه عضو حزب نبودم، اما متقاعد شده بودم که اگر یک نفر بتواند چنین کند، هیتلر به تنهایی قادر به تعیین و هدایت سرنوشت آلمان است.» حتی «جورج اشتاینر» منتقد ادبی اتریشی-یهودی قدرت کلام و گفتار هیتلر در سخنرانیهای رادیوییاش را به خاطر میآورد. او میگفت: «خود این صدا مسحورکننده بود. نکته شگفتانگیز این است که این صدا از رادیو به گوش میرسد. نمیتوانم به هیچ صورت دیگری بشنوم. احساس میکنید دارید آن ژستها را میبینید و دنبال میکنید.»
در حقیقت، ژست و حرکات او مانند چشمانش بخش مهمی از بسته سخنوری هیتلر بود. نازیها تصاویری از دستان هیتلر را با زیرنویسهایی توزیع میکردند: «دستان پیشوا سازماندهنده سخنرانی اوست». قابل یادآوری است که فیلسوفی مانند کارل یاسپرس از دوستش مارتین هایدگر، تاثیرگذارترین فیلسوف آلمانی پرسید که چگونه او میتواند از آدم هرزهای چون هیتلر حمایت کند. هایدگر پاسخ داد: «فرهنگ اهمیتی ندارد. فقط به دستان شگفتانگیز او بنگرید.» این دوستی دیری نپایید. واکنشهای روشنفکران خبره و سطح بالایی مانند اشتاینر و هایدگر (از جنبههای مخالف پدیده هیتلر) به ما میگوید که نباید با کاریکاتورهای یاوه سرایانهای که اغلب در فیلمها و مستندهای امروزی میبینیم گمراه شویم؛ تصاویری که تقلیل او به تمسخر چارلی چاپلینی را آسان ساخته و احساس برتری تحقیرآمیزی نسبت به تودههایی میکنیم که تحت تاثیر او قرار گرفتند. این همان اشتباه دست کم گرفتن اوست که مخالفانش همواره مرتکب میشوند. (یک مورخ میگفت: «تاریخ ناسیونال سوسیالیسم از آغاز تا پایان تاریخ دستکمگیری و تقلیلانگاری آن است.») اگر نتوانیم این تصویر از او را اصلاح کنیم- چه تصویر شوم و چه مضحک- هرگز ماهیت کشش و جذابیت او را درک نخواهیم کرد. ممکن است حتی کسی بگوید که کسانی که مطیع او بودند، وی را بهتر درک میکردند.
هیتلر قادر بود که مخاطبان خود را گاهی برای ساعتها طلسم شده و میخکوب شده نگاه دارد که البته چنین نمیشد اگر او با صدای بلندِ گوش خراش و پرخاشجویانه لب به سخن میگشود. بارها، واژگان کامل هنر بلاغت- صدا، انعطافپذیری و زمانبندی- را توسعه داد. سخنرانیهای او به گونهای ساختاربندی میشد که لحن صدایش به دقت و به شیوهای کنترل شده اوج میگرفت. این سخنرانیها عاطفی، حماسی و احساسی و طعنهآمیز بود و مطمئن و کنایهآمیز و بله، شوخطبعانه هم بود. هیتلر فردی باهوش بود و میتوانست به راحتی با بر هم زنندگان سخنرانیهایش برخورد کند؛ برهم زنندگانی که در سالهای اول او دیده میشدند. او چنان با مخاطبانش انس میگرفت که میتوانست با هر حالتی از آنها انطباق یابد. به عنوان یک سخنران، او به شدت در لحظه زندگی میکرد؛ «حضور» چه معنای دیگری میدهد؟ هانستانگل او را با «بندباز» و یک «ویولونیست ماهر» مقایسه میکند.