بررسی سیاست خارجی روسیه در قبال اوکراین
گریزناپذیری بحران
اتحادیه اروپا برای تسریع ورود کشورهای شرق و مرکز اروپا به بدنه اتحادیه با تسامح فراوان به فرآیند یکپارچگی اقتصادی این منطقه نظر دوخت. غرب قبل از اینکه یکپارچگی اقتصادی و نظامی روسیه را در اروپا اولویت بخشد، به تشدید حس ناامنی تاریخی روسها از طریق الحاق اقتصادی و نظامی جغرافیایی پرداخت که روسها در طول تاریخ آن را بخشی از امپراتوری خود منظور کردهاند. این احساس ناامنی تاریخی که به دنبال سقوط شوروی باید در اولویت اضمحلال به وسیله غرب قرار میگرفت، بهدلیل ارزیابیهای غلط رهبران غربی در کمتر از یک دهه بنیان محوری و حیاتبخش سیاست خارجی «قوم محور» روسیه شد. رهبران غرب موجب شدند که مردم روسیه بر خلاف سایر شهروندان قاره اروپا بیمعنی دانستن نگاه ژئوپلیتیک به سیاست خارجی را رفتاری خطرناک بدانند. گسترش ناتو به شرق و افزایش سریع کشورهای عضو اتحادیه اروپا با در نظر نگرفتن روسیه عملا به افزایش استعداد انزوای سیاسی، اقتصادی و نظامی این کشور در اروپا منجر شد و واقعیت محاصره روسیه را متجلی ساخت. عمر کوتاه حضور سیاستمداران روسی با گرایشهای غربگرایانه در مسکو بهشدت وامدار اقدام ناتو و اتحادیه اروپا بود و غرب با در نظر نگرفتن حساسیتهای تاریخی روسیه و نادیده انگاشتن واقعگرایی سیاسی، به قدرت رسیدن سیاستمداری از نوع ولادیمیر پوتین را گریزناپذیر ساخت. غرب با رفتار خود و سیاستهایی که در پیش گرفت، مجال کمرنگ کردن امکان شکلگیری بحران در قلب اروپا را از دست داد. دو چالش اساسی و بنیادی در مدیریت هر بحرانی در قلمرو بینالمللی نیاز به فراوانی دارد. نادیده انگاشتن این دو چالش نه تنها موجب تداوم بحران میشود، بلکه تشدید آن را در آینده محتملتر میسازد: «مسبوق بودن به اینکه چه زمانی باید خویشتنداری پیشه ساخت و تنگنا را ارج گذاشت» و «قدرت فهم وقوف به نیازهای هماورد در جهت اینکه او قادر به کاهش تنش شود یا حداقل تنش بیشتر را مدنظر قرار ندهد.
از زمان ورود روسیه اروپایی به صحنه روابط بینالملل در بیشتر موارد رهبران این کشور شاهد کمترین میزان خویشتنداری و بیشترین تلاش برای نادیده انگاشتن منافع کلیدی روسیه به وسیله ناتو و اتحادیه اروپا بودهاند. ناتو در نزدیکی مرزهای غربی روسیه مستقر شده و اتحادیه اروپا در قالب یک قطب اقتصادی، رویارویی با حاصل جمع جبری صفر را برای روسیه رقم زده است. واضح است که ماموریت ناتو امروزه بازتعریف شده تا توجیهی برای تداوم این ساختار نظامی بهوجود آید. رهبران اروپایی کوتاهترین مسیر برای محو جنگ و بهترین ابزار برای حلوفصل منازعات و مناقشات را وابستگی متقابل اقتصادی عنوان میکنند. اما آنچه نیاز به توجه دارد این است که ایدهآلها در خلأ تداوم نمییابند و رابطه مستقیم بین ایدهآلها و واقعیات باید حیات یابند. «سیاست ایدهآلیستی که لگامپذیری برخاسته از واقعگرایی سیاسی را یدک نکشد، پرواضح است که بیثبات و ناکارآمد متجلی شود (۱۹۵۳: ۴۵۱ ,Osgood.)
از زمان بیل کلینتون، آمریکا بهطور خاص و اروپای غربی بهطور عام در عملیاتی کردن ایدهآلهای تاریخی موردنظر به برجسته کردن ضعفهای تاریخی روسیه هرچند غیرمستقیم تاکید کردهاند. در دهه نخست پا به صحنه وجود گذاشتن روسیه اروپایی، نخبگان حاکم در مسکو برای جلوگیری از به خطر افتادن سیاستهای سرمایهداری پیگیریشده در داخل، دنبال کردن سیاست نادیدهانگاری را در راستای منافع شخصی خود یافتند. اما از آغاز هزاره سوم مسکو سیاست متفاوتی را پیشه ساخته و در مقاطع مختلف سعی کردند که غرب را از دغدغههای خود آگاه کنند.
نقش کلیدی ناتو در تسریع فروپاشی یوگسلاوی و به انزوا راندن برادران صرب در مرکز اروپا بهوسیله اتحادیه اروپا کمک کرد که نخبگان حاکم جدید در مسکو که ریشه در معادلات قدرت در سن پترزبورگ داشتند و اکثرا دارای هویت امنیتی بودند، فضای ملیگرایی بسیار مساعدی را برای شکل دادن به سیاستهای خود بهویژه در صحنه بینالمللی بیابند. عدم توجه به این واقعیت، منجر به سوءتعبیر و اشتباه محاسبه بهوسیله آمریکا و متحدان اروپایی این کشور شد که تجلی آن در حوادث اوکراین به وضوح دیده شد. در سال۲۰۰۸ دولت آمریکا با همراهی لهستان و دولتهای بالتیک پیشنهاد داد که اوکراین و گرجستان به سازمان نظامی ناتو ملحق شوند. تلاش برای در جبهه قرار دادن روسیه بهوسیله رهبر جهان غرب یعنی آمریکا، روسیه را در مسیری قرار داد که نقض حاکمیت اوکراین را منطقیترین سیاست برای امنیت خود بیابد. اقدامات غرب که با بمباران صربهای یوگسلاوی، بعد امنیتی خود را از اواخر دهه نود نشان داد، این فرصت را برای رهبران روسیه بهوجود آورد تا با تکیه بر ملیگرایی قومی، شکل گرفتن فضای امنیتی و ساختار سیاسی غریبه با مولفههای مدنی در داخل و تهاجم نظامی در محیط پیرامونی را توجیه کنند. پس از جنگ سرد، غرب ناتو را گسترش داد و آن را به ولادیمیر پوتین تحمیل کرد. اتحادیه اروپا در تلاش است که تا مرزهای روسیه گسترش پیدا کند. مردم غرب که در یک جهان پسا تاریخی که در آن سیاست خارجی اساسا درباره تجارت، حقوق بشر و عدم گسترش سلاحهای هستهای بین آنهاست، زندگی میکنند، کمترین اعتباری برای نگاه تاریخی و ژئوپلیتیک روسیه در قلمرو خارجی قائل نیستند. این درک را باید ریشه بنیادی سوءتعبیر و سوءبرداشت بهوسیله غرب درباره روسیه دانست که از توجه کافی به ماهیت بدبینانه دستگاه جبری منافع ژئوپلیتیک» رهبران روسیه بیبهره است.
گذشته قابل بهرهبرداری
منازعه بزرگ قرن نوزدهم، جنگ کریمه در حدفاصل سالهای ۱۸۵۶-۱۸۵۳ بود که امپراتوری تزار را در برابر امپراتوری های سنتی اروپا، فرانسه و انگلستان و همچنین عثمانی قرار داد. حدود ۷۵۰هزار نفر جان خود را از دست دادند که بیش از دوسوم آنان روس بودند. این جنگ «حس ناخشنودی» تاریخی روسیه نسبت به غرب را تشدید کرد. اینکه چگونه مسیحیان اروپایی اتحاد با امپراتوری عثمانی را برای چالش منطقه نفوذ روسیه به سهولت پذیرا شدند. اینکه امروزه ولادیمیر پوتین، رهبر قدرتمند روسیه خود را محق میداند که نیرو به کریمه بفرستد و سند الحاق این شبهجزیره به روسیه را امضا کند و دخالت و حضور کشورهای غربی در اوکراین را با حساسیت دنبال کند، باید کمترین تعجب را به بار آورد. کشوری با ۶۰۰ هزار کیلومتر مربع که پس از روسیه بیشترین وسعت ارضی را در اروپا دارد و با کمتر از ۵۰میلیون جمعیت مرزهای جنوب غربی روسیه را پوشش داده، بخش مهمی از تاریخ روسیه را به خود اختصاص داده است. از قرن هجدهم و از زمان کاترین کبیر بخش وسیعی از این سرزمین به امپراتوری روسیه ضمیمه و برای سدهها انبار غله امپراتوری شد. روسیه و اوکراین به موجب تاریخ درهم تنیده، بسیار بر هم تاثیرگذار بوده و هستند. او نقش حائل را بین روسیه و شرق اروپا بازی میکند و جایگاه مهمی در ژئوپلیتیک اوراسیا دارد. مسیحیت ارتدوکس مستقر در روسیه در سال۱۰۳۷ در کییف از طریق قسطنطنیه مستقر شد. شکلگیری انقلاب رنگین (نارنجی) در سال۲۰۰۴ مسکو را متوجه آسیبپذیری شدید ژئوپلیتیک در مرزهای جنوبغربی خود کرد. به قدرت رسیدن ویکتوریوشنکو بهعنوان نماینده نیروها و گروههای اروپامحور مستقر در غرب اوکراین برای مسکو روشن ساخت که جایگاه گروههای روسیمحور مستقر در مناطق شرقی اوکراین در مسیر به حاشیه راندهشدن در معادلات قدرت است. هرچند منازعات دو جناح اروپامحور و روسگرا پس از سال۲۰۱۰ منجر به «محو ایدهآلیسم انقلاب نارنجی۲۰۰۴» شد، اما مسیری که نخبگان حاکم اوکراینی در برابر خود ترسیم کرده بودند برای روسیه روشن کرد که درنهایت به ناتو و اتحادیه اروپا ختم خواهد شد. نخبگانی که در مناطق غربی اوکراین پایگاه قدرت داشتند، ترجیح فکرى (لیبرالیسم) و ترجیح مکانی (دوری از مسکو و الحاق به اروپا را به صراحت مشخص کرده بودند.)
انتخابها بر پایه ترجیحات شکل میگیرند. ترجیحات از یکسو متاثر از شرایط و از سوی دیگر ریشه در نوع زندگینامه دارند و تعیین میشوند.
تظاهرات گسترده در میدان استقلال کییف و در نهایت عقبنشینی ویکتور بانو کوویچ و حامیان او که رنگ آبی را سمبل خود قرار داده بودند، برای مسکو زنگ خطر را به صدا در آورد. پیروزی انقلاب نارنجی نشان داد که آمریکا و غرب در شرف تسخیر وسیعترین سرزمین اروپایی جذب نشده به ناتو و اتحادیه اروپا هستند. هماوردی خیابانی در بطن انتخابات سال۲۰۰۴ در کییف به روشنی تمام و به وضوح «جدایی بین اوکراینی زبانهای مستقر در غرب و روس زبانهای مناطق شرقی اوکراین را به نمایش گذاشت» البته این جدایی که ریشه در سیاستهای تزاری و اقدامات ملیگرایانه روسها داشته از قدمت تاریخی برخوردار است. از زمان تصرف این سرزمین توسط کاترین کبیر زمینه تعارض ایجاد شد. روسیه با کنترل این سرزمین عملا انبار غله اروپا را به کنترل کامل خود درآورد. «۹۸ درصد کل صادرات گندم امپراتوری روسیه و ۸۴درصد کل ذرت مورد نیاز امپراتوری تزاری از اوکراین به دست میآمد.»
کاترین دوم در دهه۱۷۸۰ با ملبس کردن کشاورزان اوکراینی به کسوت رعیتی و تبدیل این جغرافیا به یکی از بزرگترین منابع درآمدی، به استحکام استبداد تزاری و در عین حال به شکل نگرفتن انقلاب صنعتی بهدلیل وابستگی شدید دربار به منابع بهدستآمده از کشاورزی در روسیه کمک فراوانی کرد. بهدلیل این تنگاتنگی تاریخی است که حساسیت خاصی نسبت به اوکراین پس از استقلال این کشور در میان صاحبان قدرت در مسکو وجود دارد. این حساسیت در طول سالها به سبب عملکرد رهبران اروپامحور و تلاش آنان برای ورود به منظومه نظامی و اقتصادی غرب و یکپارچگی در این منظومه همواره سیر صعودی را طی کرده است. آگاهی به این واقعیت که پس از سدهها حضور مستبدانه روسیه در اوکراین از دوران تزاری تا پایان دوران شوروی، در کییف تعداد مدارسی که به زبان روسی باشند از چند عدد تجاوز نمیکند و تنها کسانی میتوانند ثبتنام کنند که حتما یکی از والدین آنها روسزبان باشند. عمق فاجعه را برای رهبران کرملین برجسته میسازد. اینکه پس از سقوط ویکتور یانوکوویچ به دنبال تظاهرات گسترده در میدان استقلال (میدان اروپا) کییف و به قدرت رسیدن حکومت موقت به سرعت دستور داده شد جایگاه زبان روسی در مراودات اداری کشور تنزل یابد به خوبی نشان از این دارد که هدف، تشدید فرآیند روسیزدایی و تسریع حرکت به سوی اتحادیه اروپا در میان بخش وسیعی از نخبگان اوکراین است. بهکارگیری اهرمهای اقتصادی بهویژه خودداری از افزایش قیمت گاز صادراتی به اوکراین و موافقت ولادیمیر پوتین با اعطای وام ۱۵میلیارد دلاری در راستای تقویت حکومت ویکتور یانو کوویچ به خوبی نشان میدهد که روسیه تمام تلاش خود را برای جلوگیری از حرکت به سوی غرب از طریق تقویت حکومتهای روسگرا و تضعیف گرایشهای اروپامحور در کییف بهکار گرفت. حکومتهای اروپامحور خواهان نهادینه ساختن ارزشهای لیبرال و یکپارچگی اقتصادی در اروپا از طریق عضویت در اتحادیه اروپا هستند تا با ایجاد موانع ساختاری، وابستگی و در نتیجه کنترل روسیه را بهطور کامل قطع کنند. نوع حکومت و سیستم اقتصادی حاکم نقشی اساسی و کلیدی در شکل دادن به رجحانها و اولویتهای تصمیمگیرندگان دارد.
اما شکاف وسیع اجتماعی که در بطن آن انقلاب رنگی فرصت تجلی پیدا کرد، صعود نخبگانی را به مدار قدرت ممکن ساخت که برنامه و سیاست خود را حرکت در مسیر بازسازی گستره سیاسی اوکراین طراحی کرده بودند. به قدرت رسیدن آنان نشان داد که جامعه درباره موضوعات اساسی و بهویژه «گرایش به سوی روسیه و دموکراسی که محورهای بینش انقلاب نارنجی بودند، تقسیم شده است. از منظر گرایشهای روسستیز که تجربه تاریخی حاکمیت روسیه را بنیان عقبافتادگی اقتصادی و تزلزل ارزشهای مدنی میدانند، هدف از انقلاب رنگین سال۲۰۰۶ گام گذاشتن در مسیر انقلاب فرانسه است و آن هم چیزی جز ورود به فرآیند «ملی کردن سیاست» در اوکراین پس از قرنها سلطه نیست.
شورش اجتماعی که در نوامبر۲۰۱۳ پس از عقبنشینی ویکتور یانوکوویچ به دنبال اعمال فشار ولادیمیر پوتین برای لغو امضای موافقتنامه پیوند تجاری با اتحادیه اروپا - که مسیر الحاق نهایی اوکراین را هموار می کرد - رخ داد، رهبران روسیه را متوجه این نکته کرد که کییف، گهواره سه ملت اسلاو شرقی (روسیه سفید، روسیه و اوکراین درصدد جایگزینی هویت روسی با هویت اروپایی است و اینکه استقرار ناتو و اتحادیه اروپا در مرزهای جنوب شرقی روسیه بهشدت محتمل شده است. تلاش اوکراین برای متوازن کردن تمایل به غرب با گرههای فرهنگی و تاریخی با اوراسیا اسلاو بهویژه با روسیه نتیجهای جز ناکامی را رقم نزده است. به همین روی باید گفت بحران در روابط روسیه و اوکراین، در حال حاضر کاملا اجتنابناپذیر شده است. گرههای تاریخی در حال باز شدن است.
تاریخی که شکلگیری آن سدهها طول کشیده، حال به عامل اصلی تنش و بهکارگیری قدرت نظامی به وسیله مسکو تبدیل شده است. از سال۱۶۵۴ که روسیه وارد شرق اوکراین شد، یک قرن و نیم توسعه به سوی جنوب سرانجام روسیه را به کریمه رساند. این سیاست توسعهطلبانه که در طول چند قرن دنبال شد و فراتر از اوکراین را در بر گرفت هرسال سرزمینی به وسعت هلند امروزی را به امپراتوری تزاری متصل کرد.
با توجه به اینکه هویت یک پدیده ثابت و تاریخی نیست و همواره عوض میشود، باید گفت که ماهیت هویت «شرایطی» است و کرملین گزینهای جز اعمال فشار و بهکارگیری قدرت نظامی برای جلوگیری از نهادینه شدن این هویت جدید اروپایی اوکراین از طریق ورود به ناتو و اتحادیه اروپا ندارد.
سایه سنگین تاریخ و جغرافیا
سیاست روسیه در قبال کریمه که در نهایت به دنبال رفراندوم و تایید اکثریت قریب به اتفاق رایدهندگان به روسیه ملحق شد، بسیاری را در غرب شگفتزده کرد و آن را رفتاری غیر عقلانی دانستند. جالب اینجاست که این نگاه و ارزیابی در بالاترین سطوح تصمیمگیری در اروپا و آمریکا بسیار مطرح شد. این مساله با توجه به نگرش روسها به روابط بینالملل از زمان شکلگیری دولت تزاری تا زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی که چند سده متوالی را دربرمیگیرد و پایداری و استواری این نوع تفکر کاملا قابل توجه است. صدراعظم آلمان، آنگلا مرکل بیان کرد که این عمل ولادیمیر پوتین نشان میدهد که او در جهانی دیگر زندگی میکند. وزیر امور خارجه سابق آمریکا، هیلاری کلینتون عمل ضمیمه کردن بخشی از سرزمین کشوری مستقل آن هم در قاره اروپا را مربوط به ویژگیهای شخصیتی فردی دانست که کنترل زرادخانه هستهای را در اختیار دارد که اگر تعداد و اثر تخریبی آن در تاریخ بشری بیهمتا نباشد، مطمئنا با ظرفیت هستهای ایالات متحده آمریکا برابری میکند. «پوتین فردی کلهشق اما زودرنج است.» ولادیمیر پوتین به خوبی با تاریخ اروپا و اینکه کشورهایی مانند انگلستان، فرانسه و آلمان بودند که منطق سیاست قدرتهای بزرگ را حیات تئوریک و عملیاتی بخشیدند، آشناست. در چارچوب منطق نیاز قدرتهای بزرگ اروپایی بود که سیستم کنسرت در قرن نوزدهم عصر طلایی خود را تجربه کرد و سیاستمداران فرانسوی و انگلیسی به تقسیم سرزمینها و تعیین حوزه نفوذ پرداختند.
نتیجهگیری
با در نظر گرفتن اینکه ملاحظات تاریخی و الزامات ژئوپلیتیک برای رهبران روسیه اغلب باید نقطه شروع فهم و درک هر موضوعی تلقی شود، واضح بود که تلاش برای الحاق اوکراین به ناتو و ادغام این کشور در اتحادیه اروپا، واکنشهای بسیار منفی را در میان رهبران روسیه بهوجود آورد. الزامات ژئوپلیتیک که بهدلیل حاکمیت منطق ارضی قدرت در میان تصمیمگیرندگان روسی از اهمیت فراوانی برخوردار است و از سوی دیگر گرههای فراوان تاریخی و فرهنگی میان مسکو و کییف حساسیت شدید روسیه نسبت به تلاشهای آمریکا و اتحادیه اروپا درباره اوکراین را گریزناپذیر میسازد. از نظر ولادیمیر پوتین با توجه به اینکه در بیشتر مواقع و بهویژه در رابطه با کشورهای خارج نزدیک، واقعیتهای ژئوپلیتیک و الزامات تاریخی متن اصلی شکلگیری سیاستهایش را رقم میزند، تلاش آمریکا برای گسترش ناتو به اوکراین و سیاستهای بروکسل برای بسط یکپارچگی اقتصادی اروپا با عضویت اوکراین، بهعنوان تهدیدی برای منافع ملی روسیه و خطری برای کشور تعریف و استنباط شد. بحران اوکراین با توجه به رفتارهای آمریکا و بروکسل و حساسیتهای تاریخی و ژئوپلیتیک روسیه عملا گریزناپذیر بود و تجزیه اوکراین به یک واقعیت تبدیل شد.
بخشی از مقالهای به قلم حسین دهشیار