اصفهان از نگاه دیولافوا
مدتی بعد به اتفاق همسرش رو به سوی جنوب رفت، پس از گذر از قم و کاشان، خودش را به اصفهان رساند. در این شهر مدتی میهمان همکیشان ارمنی بود تا اینکه خط جنوب را پیش گرفته، از شیراز راهی بوشهر شد. در آنجا سوار کشتی شده به خطه خوزستان پا گذاشت؛ جایی که در شهرهای مختلف آن به مطالعات و کاوشهای باستانشناسی خود مشغول شد. در این میان سری نیز به بینالنهرین زد. سرانجام بعد از ماهها کار از طریق خلیجفارس و دریای سرخ به فرانسه بازگشت. دو کتاب «ایران کلده و شوش» و همچنین «خاطرات کاوشهای باستانشناسی شوش» یادگار این سفر و به قلم همسر این سیاح و کاوشگر نوشته شدهاند. خوشبختانه هر دو ترجمهشده و توسط انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسیدهاند. وقتی دیولافوا کاشان را به سمت اصفهان ترک کرد در ذهنش آن اصفهانی موج میزد که در سفرنامههای کسانی مانند شاردن خوانده بود. پس یک شهر رویایی را در ذهن مجسم میکرد. وقتی کاروان کوچک آنها بیابانهای کاشان را پشت سر نهاد و دیوارهای اصفهان را از دور دیدند، او پیش خود چنین میگفت: «اکنون به شهر زیبای اصفهان نزدیک شدیم؛ یعنی همان اصفهانی که نصفجهان و زیباترین زیباییهای روی زمین است.» (ص ۲۲۹) اما با ورود به حصار شهر، اصفهان آن چیزی نبود که میپنداشت «بالاخره به دیوارهای شهر نزدیک شدیم و از دروازه و خندق عبور کردیم. من ناگهان مانند اشخاص حیرتزده بیاختیار توقف کردم و نظری به خرابههای اطراف آن انداختم و به غفلت خود پی بردم و آن وجد و سروری که در من ایجاد شده بود، تبدیل به یأس و اندوه شد؛ زیرا مشاهده کردم که در ویرانه غارتشدهای وارد شدهام. کوچهها همه تنگ و پر از کثافات است. در طرف راست و چپ بازارهای ویرانهای است که همه خالی از سکنه مانده ودیوارها در شرف خرابی هستند.» (دیولافوا، ۱۳۷۱، ص۲۲۹) این تصویری است که دیولافوا وقتی از دروازه طوقچی، که دروازه شمالی شهر بود، وارد شهر شد برای ما ثبت و ضبط کرده است. او به محله بعدی میرسد؛ جایی که ما به روشنی درمییابیم چرا آثار تاریخی شهر، که بیشتر خشت وگلی بودند، به سرعت از روی زمین محو میشدند «به محله دیگری وارد شدیم که در ویرانی نظیر محله اول بود. دهقانان خاک این خانههای خراب را که کمی شوره دارد بر الاغها بار کرده و برای قوت دادن به مزارع میبرند و خلاصه آنکه نصفجهان و پایتخت شاهان عظیمالشأن صفوی ویران شده و جای قصور و عمارات عالیه را مزارع گرمک وخیار اشغال کرده است.» (۲۲۹)
آنچه دیولافوا از اصفهان تصور میکرد، مربوط به عصر طلایی صفوی بود؛ درحالیکه اصفهان از آن روز تا عصر ناصرالدینشاه، روزگار بسیار تلخی را گذرانده بود. جنگها و مناقشات داخلی از یکسو و قحطی بزرگ سال ۱۲۸۸ ق از سوی دیگر رمق اصفهان را گرفته بود. بدتر از همه دوران حکمرانی شاهزاده ظلالسلطان، همچون آفتی به جان اصفهان و آثار تاریخی آن افتاده بود.
دکتر عبدالمهدی رجایی