سر جان مَلکُم، از هند تا ایران
او توانست در طول پنجاه سال بعد در کمپانی هند شرقی به جایگاهی عالی دست یابد. جان ملکم در سال ۱۷۸۳ در چهاردهسالگی با درجه ستوان دومی به ارتش کمپانی هند شرقی بریتانیا در مدرس آمد. هنگامی که جان ملکم به هند رسید ارتش کمپانی هند شرقی سرگرم جنگ با تیپوسلطان بود. یگانی که وی در آن بود نیز برای جنگ با نیروهای تیپوسلطان رهسپار شدند. پس از چند سال که در چارچوب نیروهای انگلیسی به شکست دادن هندیان بومی پرداخت، با سر جان کنناوِی و گرام مرسر آشنا شد. از آن زمان بر آن شد که با زبانهای بومی درباری بهویژه فارسی آشنا شود.
او یازده سال در این نیرو خدمت کرد و سپس ناچار شد برای بازیابی تندرستی خود یک سال به بریتانیا بازگردد. در سال ۱۷۹۵ در جایگاه آجودان ژنرال سِر آلورد کلارک به هند بازگشت و در گرفتن دماغه امیدنیک با وی همراهی کرد. جان ملکم در روند جنگ انگلستان و میسور در سال ۱۷۹۹ در قالب نیروهای کمکی حیدرآباد خدمت کرد و سپس در نقش دبیر کمیسیون آشتی که دولت تازه میسور را ساخت، کار کرد. کمی دیگر در همان سال، لرد مورنینگتون فرمانفرمای هندوستان (که در آینده مارکیز ولزلی خوانده شد) او را به سرپرستی یک گروه دیپلماتیک به ایران فرستاد.
فرمانفرمای هندوستان سه دستورکار برای جان ملکم در نظر گرفته بود: نخست اینکه ایرانیها را همراه خویش کند تا خیال کمپانی را درباره خطر زمانشاه درانی که در بخشهایی از افغانستان کنونی پادشاهی میکرد و تهدیدی برای هندوستان بود آسوده کند؛ دوم، شر فرانسویهایی را که در تلاش برای نفوذ به هند از راه ایران بودند کم کند؛ و سوم اینکه زمینه گسترش بازرگانی با ایران را فراهم کند.
او پیش از به راه افتادن، با فرماندار بمبئی به نام جاناتان دانکن نامهنگاری کرد و با نگاه به دانستههای ارزشمندی که او از راه آشنایی با نمایندگان کمپانی در بوشهر (از جمله میرزا مهدیعلی) داشت، از وی خواست هر آنچه درباره ایران باید بداند را برایش بفرستد. کمی بعد به دربار شاه ایران در تهران و فرماندار فارس نامه نوشت و ایشان را از دیدار خود از ایران آگاه کرد.
ملکم که در آن زمان درجه سروانی داشت، در ۲۹ دسامبر ۱۷۹۹ بمبئی را همراه با پیشکشهای گرانبها سوار بر کشتی به نام همان شهر، به سوی خلیج فارس پشتسر گذاشت. او در گذر سفر پیشکشهای بسیاری میان ایرانیان پخش کرد و انگیزه وی از این کار خوشنودساختن ایرانیان و نمایش داراییها، فناوری و هنر انگلیسیها بود. همراهان ملکم اینان بودند: سروان ویلیام کمبل، دستیار یکم؛ ستوان چارلز پاسلی و ریچارد استارچی، دستیاران دیگر؛ ستوان جان کولبروک، فرمانده نگهبانان؛ گیلبرت بریگز، پزشک جراح؛ و ویلیام هالینگبری، نویسنده. کشتی در ۸ ژانویه ۱۸۰۰ به مسقط رسید. سروان ملکم در آنجا با امام مسقط دیدار کرد و یک پزشک انگلیسی را در جایگاه نماینده کمپانی در آنجا گماشت. او با دادن پیشکشهای فراوان به امام مسقط از وی خواست که از همکاری با فرانسویها بپرهیزد.
کشتی بمبئی در ۱ فوریه ۱۸۰۰ (۱۲ بهمن ۱۱۷۸) به بندر بوشهر رسید و سروان ملکم و همراهانش از سوی شیخ ناصر حاکم بوشهر پذیره شدند. وی در آنجا چشم به راه نامه فرماندار فارس ماند ولی از آنجا که نامهای که به دستش رسید به گمان وی جایگاه او را در نظر نگرفته بود آماده رفتن نشد. او میخواست که همرده یک وزیر در نظر گرفته شود؛ با این همه وزیران شاهزاده فارس بر این باور بودند که او فرستاده فرمانفرمای هند است که خود پیرو شاه انگلستان است و تنها شاه ایران میتواند پروانه دهد که ملکم همانند یک وزیر در نظر گرفته شود.
در همین زمان میرزا مهدیعلی از بصره به بوشهر بازگشت و ملکم را از همه ماموریت همانندی که پیشتر از سوی کمپانی به وی واگذار شده بود باخبر ساخت. سرانجام فرمان شاه در ۱۳ مه ۱۸۰۰ به دست ملکم رسیده و او به تهران فراخوانده شد. وی در آغاز با کاروانی بزرگ به سوی شیراز رفت و با شاهزاده دیدار کرد و به او و درباریانش پیشکشی فراوان داد. سپس به سوی تهران راه افتاد. در میان راه با پذیره ۱۰ هزار نیروی اصفهانی روبهرو شد و یک ماه در اصفهان از وی پذیرایی شایانی شد. با این همه ملکم در نامهای مورخ ۲۷ اکتبر ۱۸۰۰ از اصفهان به ادمونستون اینگونه نوشت: «اگر با مردمان عاقل و میانهرو روبهرو بودم ترسی نداشتم اما به ناچار با نژادی روبهرو هستم که بی این هر دو صفت میباشند.» سپس به سوی کاشان به راه افتاد و دوباره به پذیرایی دست و دلبازانه مردم آنجا رسید. هنگامی که گروه همراه ملکم به دارالخلافه رسید، او را در خانه حاج ابراهیم کلانتر صدراعظم جای دادند.
ملکم در ۱۶ نوامبر ۱۸۰۰ (۲۵ آبان ۱۱۷۹) به پیشگاه فتحعلیشاه قاجار رسید تا نامه شاه انگلستان را پیشکش کند. کاخ شاه قاجار و پوشش او، ملکم را شگفتزده کرد. شاه پرسشهای فراوانی درباره شاه انگلستان و شیوه جانشینی شاهزادگان از ملکم پرسید. در ۲۷ نوامبر ملکم برای پیشکش رهاوردهای خود به کاخ آمد. ارمغانهای او اینها بود: ساعتهای جواهرنشان، جعبههای زرکوب، لوسترهای شیشهای، تپانچههای زیبا، تفنگ بادی، یک الماس گرانبها و آینههایی که بردن آنها سختی فراوانی برای گروه همراه ملکم داشت. شاه یک ساعت برای خوب نگریستن پیشکشها وقت گذاشت. ملکم بر این باور بود که شاه و دربار او را با رشوه خرید.