بررسی و تحلیل واقعه بلوای نان در اصفهان و کشته شدن حاج محمدجعفر خوانساری ۱۳۲۹ق./ م.۱۹۱۱
شرح یک شورش ساختگی
کمتر از هفت ماه پس از صدور فرمان مشروطه، ظاهرا اولین اعتراض مردم به کمبود نان در شهر اصفهان صورت گرفت. معترضان فریاد میزدند و از گرانی نان شاکی بودند که در واکنش، انجمن ولایتی خروج غله از شهر را ممنوع اعلام کرد (چلونگر و همکار، ۱۳۸۵: ۲۹). این حکم، عوامل قدرت را در برابر هم قرارداد به طوری که: جمعی از تجار داخل انجمن ولایتی شدند و به اینکه آقایان حمل غله و گندم به یزد را به خود منحصر کردهاند، اعتراض کردند که کار به زد و خورد کشیده شد. (رضازاده ملک، ۱۳۷۷: ۵۹-۶۰).
با این مشکلات، پس از استبداد صغیر مشکل کمبود نان حادتر شد زیرا ناامنی و هرج و مرج در سطح کشور بیشتر و تمام راههای منتهی به شهر ناامن شد. در نتیجه ورود غله از خارج شهر مشکل و پرهزینه شد. همچنین تجاری که سرمایه آنها به واسطه ناامنی، امکان گردش نداشت، سرمایه خود را در داخل شهر با خرید و فروش و دست به دست کردن ارزاق مردم، به جریان میانداختند که این امر خود به گران شدن ارزاق منتهی میشد. افزون بر این، تعدادی از افراد بانفوذ در شهر که خود از محتکران بودند، اکنون بخشی از اعضای اداراتی بودند که باید در رفع مشکل کمبود نان با اداره بلدیه همکاری کنند (رجایی، ۱۳۸۵: ۲۷۵).
طبق قانون، بلدیه مسوول تهیه ارزاق شهر بود اما بلدیه توان اجرایی و مالی لازم را نداشت. حاکم شهر هم که خود یا شریک ملاکین و اعیان شهر بود (دهقان نیری و همکار، ۱۳۹۰: ۱۱) یا توان درافتادن با محتکران را نداشت، با بلدیه همکاری نمیکرد. در نتیجه تلاشهایی که برای رفع مشکل کمبود نان و جلوگیری از محتکران میشد، اغلب بسیار کوتاهمدت و بینتیجه بود. برای مثال با اینکه قرار شد صاحبان غله شهر طی فهرستی که بلدیه ارایه داد، مقدار مشخصی گندم به مبلغی معین تحویل دهند، اما فقط در حدود نیمی از این مقدار را تحویل دادند و حاکم شهر در جواب بلدیه برای دریافت مابقی غله اعلام کرد که از مقام خویش استعفا داده است (روزنامه زایندهرود، س ۳، ش ۴۴، ۲۰ ذیالحجه ۱۳۲۸ ق). یا اینکه سردار اشجع، حاکم بختیاری شهر، با اینکه از چهارمحال گندم وارد میکرد اما جلوی خروج گندم از شهر را نمیگرفت (چلونگر، ۱۳۸۸: ۵۶).
سردار اشجع بعد از حدود ۹ ماه، در شوال ۱۳۲۸ق/ اکتبر ۱۹۱۰ ، از حکومت اصفهان استعفا داد و معتمدخاقان حاکم اصفهان شد (رجایی، ۱۳۸۶: ۱۹). اندکی بعد طی انتخاباتی که در انجمن ولایتی صورت گرفت، محاسب الدوله به ریاست انجمن رسید (رجایی، ۱۳۸۶: ۲۰). «میرزا آقاخان محاسبالدوله» شخصی مشروطهخواه، تحصیلکرده و از شاگردان ممتاز دارالفنون بود. او ابتدا بهعنوان ناظر دولت در بانک شاهنشاهی ایران به اصفهان آمد و به واسطه فعالیت در انجمنهای خیریه، شهرت و اعتباری در اصفهان بهدست آورد (جناب، ۱۳۹۵: ۵۰؛ جناب، ۱۳۸۵: ۶۴-۶۵). بعد از محاسبالدوله، شخص دوم انجمن «کمالالدین شریعتمدار»، یکی از پسران آقانجفی و نماینده علما در انجمن ولایتی بود. او به علت ثروت فراوان و استفاده از مقام عالی ریاست روحانی پدر، نفوذ زیادی در انجمن داشت (الفت، ۱۳۸۴: ۱۱۱). بین این دو بر سر نفوذ در انجمن ولایتی و همچنین نحوه ارتباط با حاکم شهر، معتمدخاقان، رقابت و اختلاف وجود داشت.
چنانکه در یکی از روزها که جلسه انجمن ولایتی تشکیل شد، حاکم به ناگاه وارد انجمن شد که کمالالدین شریعتمدار برای احترام از جای خود بلند شد ولی محاسبالدوله دستش را روی شانه شریعتمدار گذاشت و او را بر زمین نشاند و گفتاری اهانتآمیز بین آن دو درگرفت. این مساله باعث ناراحتی شریعتمدار و قهر او شد بهطوری که انجمن را ترک کرد، اگرچه اعضای انجمن با عذرخواهی او را برگرداندند و سعی کردند رضایتش را جلب کنند (جناب، ۱۳۹۵: ۵۱). علاوه بر این، پسر محاسبالدوله، میرزا اسدالله خان مصفی که کفیل مالیه اصفهان بود با معتمدخاقان بر سر پرداخت حقوق، اختلافنظر داشت به گونهای که کار آنها به درگیری و دشنام کشیده شد (جابری انصاری، ۱۳۲۲: ۳۶۳). توضیح اینکه در آن ایام تعدادی از متنفذین و بزرگان اصفهان مبلغی در سال به نام مستمری دریافت میکردند که متصدی ثبت این مستمریها افرادی مانند میرزا نصرالله مستوفی از وابستگان ظلالسلطان (مجلسی، ۱۳۶۳: ۲/ ۸۵۵) و میرزا اسدالله خان، پیشکار سابق ظلالسلطان، (همایی، ۱۳۹۵: ۷۰۴) بودند. با کفالت پسر محاسبالدوله بر امور مالی، بین او و حاکم شهر به تحریک وابستگان ظلالسلطان اختلاف و درگیری ایجاد شد (جابری انصاری، ۱۳۲۲: ۳۶۳). حاکم شهر با بلدیه هم اختلاف داشت و حتی میخواست بلدیه را منحل کند و از نو تشکیل دهد که باعث اعتراض و مخالفت شد (روزنامه زایندهرود، س ۳، ش ۳، ۱۰ صفر ۱۳۲۹ ق).
با این اختلافها در سطح مدیریت شهری و کمبود نان در شهر و ناامنی در راهها، شهر در حال التهاب بود. عدهای از اهالی برای رفع مشکل کمبود نان به انجمن ولایتی و بلدیه فشار میآوردند. بازارها بسته شد. حاکم شهر دو بار رئیس بلدیه را عوض کرد (روزنامه زایندهرود، س ۳، ش ۱۳، ۲۷ ربیعالثانی ۱۳۲۹ ق). انجمن ولایتی در اعتراض به حاکم شهر و بر اثر درگیریهای لفظی که بر سر رفع مشکلات، بین آنها پیش آمد، طی تلگرافی به تهران در شکایت از حاکم شهر، استعفا داد که با مخالفت انجمن علما، قویترین تشکل موجود در شهر دوباره تشکیل شد (روزنامه زایندهرود، س ۳، ش ۱۴، ۵ جمادیالاول ۱۳۲۹ ق)، ولی تلاشهایی که برای رفع مشکلات صورت گرفت، همگی موقت و بیاثر بودند. در نتیجه مساله اغتشاش و کمبود نان بیشتر شد تا اینکه در روز شنبه مورخ ۷ جمادیالاول ۱۳۲۹ق/ ۶ مه ۱۹۱۱ م، شهر در یک حالت اغتشاش و هیجان شدیدی قرار گرفت.
در صبح این روز انجمن ولایتی تشکیل جلسه داد و جلسه بدون بحث درباره مشکل کمبود نان پایان یافت. اول صبح، بازاریها میخواستند دکانهای خود را ببندند که وثیقالملک، رئیس بلدیه، به بازار رفت و آنها را آرام نمود، هر چند عدهای به بلدیه رفتند و از کمبود نان شکایت کردند. اما نزدیک ظهر، یکباره دکانها بسته شد و عدهای به طرف بلدیه به راه افتادند و به این اداره حملهور شدند که نتیجه آن، کشته شدن حاج محمدجعفر خوانساری بود (روزنامه زایندهرود، س ۳، ش ۱۵، ۱۲ جمادیالاول ۱۳۲۹ ق). گزارش منابع در این مورد با اندکی اختلاف، همه حکایت از این دارد که این عده افراد شروری بودند که طبق برنامه به بهانه کمبود نان به بلدیه حمله کردند و خوانساری را کشتند. طبق گزارش جابری انصاری: عدهای از اشرار به زنی یک نان بد ساختگی را میدهند و او را جلو میاندازند که وارد اداره بلدیه شود. در آن هنگام حاج محمدجعفر خوانساری، معاون بلدیه حضور دارد. زن به او میگوید که ما این نان را میخوریم و خوانساری جواب میدهد که من در اصلاح کار نان جدیت دارم. آن زن بیرون میآید و به دروغ میگوید که [خوانساری] فحش ناموسی داد.
بنابراین اشرار وارد عمل میشوند (جابری انصاری، ۱۳۲۲: ۳۶۴). فضلالله مجلسی هم که از کارکنان اداره مالیه در آن زمان بود، جماعت حملهکننده به بلدیه را حدود صد نفر از اشرار اصفهان دانسته که در بین آنها زنی به نام سکینه بود که در شرارت و نانجیبی معروف بود (مجلسی، ۱۳۶۳: ۲/ ۷۱۲). جلالالدین همایی، ادیب و دانشمند پرمایه در علوم قدیمی که از مراجع تقلید زمان، اجازه روایت حدیث و اجتهاد داشت (خوانساری، ۱۳۸۵: ۵۷-۵۸) و در هنگام وقوع حادثه دوازده ساله بود و خود، جسد خوانساری را بر بالای بازار کلاهدوزان مشاهده کرد، مجریان این واقعه را «جماعتی از رجاله و آشوبگران اشرار زن و مرد به سردستگی عدهای از لوطیان که به آشوبگری و شرارت در اصفهان معروف بودند» میداند. (همایی، مقدمه دیوان طرب، ۱۳۴۲: ۲۳۱-۲۳۲). محمدباقر الفت، پسر آقانجفی و یکی دیگر از فعالان سیاسی آن روز در نقل این حادثه میگوید: «یک عده از زنان و کودکان در پیش و جماعت اوباش و عوام از پس به راه افتاده، با عنوان اینکه گرسنهایم و نان میخواهیم و ارزاق گران و کمیاب شده است به اداره بلدیه ریختند» (الفت، ۱۳۸۴: ۱۱۴).
این افراد به اداره بلدیه که در ساختمان باغ کاج، جنب چهلستون قرار داشت، وارد و به زدن خوانساری که در اداره در حال ناهار خوردن بود، مشغول شدند و آن قدر مشت و لگد و دیگر وسایل به بدن او زدند که بیحال شد و روی زمین افتاد. شورشیان طنابی به پای او بستند و او را روی زمین کشاندند و هر کس ضربهای به او زد تا اینکه در جلوی مسجد شیخ لطفالله او را به درختی آویزان کردند که طناب پاره شد و به زمین افتاد. باز او را تا در بازار قیصریه بر روی زمین کشاندند و بالای سر در بازار کلاهدوزها، بدون لباس به شکل وارونه آویزان کردند. آن گاه شورشیان به اداره عدلیه حمله کردند و تمام اثاثیه آن را غارت کردند و همه اسناد آنجا را یا پاره کردند یا در حوض چهلستون ریختند یا در اطراف پراکنده کردند. سپس به انجمن ولایتی حمله کردند و آنجا را نیز غارت نمودند. حتی درها را از جا کندند و بردند. آنها همین کار را با اداره بلدیه و تحدید تریاک هم کردند. در این واقعه تعدادی از دزدان و مجرمان که ظاهرا در قسمتی از ساختمان باغ کاج زندانی بودند، به وسیله شورشیان آزاد شدند و با سهمی از اموال غارتی فرار کردند.
شورشیان سپس به سمت ساختمانهای مربوط به حاکم شهر و اداره نظمیه حرکت کردند که با شلیک چند تیر هوایی از طرف ماموران نظمیه، متوقف شدند. جسد محمدجعفر خوانساری در برابر دید همگان آویخته بود و نمیگذاشتند که کسی آن را پایین بیاورد و حتی میخواستند که آن را آتش بزنند تا اینکه اول غروب آقای کلباسی، یکی از اعضای انجمن ولایتی، چند نفر را فرستاد تا از بالای بام، جسد را بالا کشیدند و از دست شورشیان نجات دادند. با این حال اتمام آن روز پایان ماجرا نبود. در حالی که صدای شلیک گلوله در تمام طول شب به گوش میرسید، دوباره افراد زیادی، صبح روز یکشنبه جمع شدند و به اداره تلفنخانه حمله کردند و آنجا را تخریب و غارت نمودند. این افراد میخواستند چاپخانه حبلالمتین در نزدیکی تلفنخانه را هم تخریب نمایند. حتی بعضی درها و شیشههای آن را شکستند که ظاهرا با دخالت نیروهای امنیه موفق به انجام این کار نشدند. به این ترتیب روزهای یکشنبه و دوشنبه هم شهر در حالت التهاب بود و شب دوشنبه نیز صدای شلیک گلوله به گوش میرسید. بازارها و دکانها هم بسته بودند. نهایت در روز سهشنبه به تدریج با تلاش مسوولان، شهر به حالت عادی برگشت (روزنامه زایندهزود، س ۳، ش ۱۵، ۱۲ جمادیالاول، ۱۳۲۹ ق).
ارسال نظر