ایران به روایتی دیگر

یکی از روایت‌های کلیشه‌ای که در دوره‌ای پر تب و تاب بر ما مسلط شد و هنوز پس از گذشت ۶۰ سال نیز مسلط است، با توسل به آن هنوز هم در مورد قاجار اظهارنظر می‌شود و به باور تبدیل گشته و باید از آن گذر کرد، کلیشه «عصر بی‌خبری» است. در توضیح باید گفت یکی از خطراتی که ذهن مورخ را به لحاظ روش‌شناسی تهدید می‌کند، مفاهیم تعمیم‌دهنده و یکپارچه‌ساز هستند. مفهوم عصر و دوره بسیار خطرناک است که گاهی اوقات آنان را به مثابه واقعیت تاریخی فرض می‌کنیم و فراموش می‌کنیم که جلوه‌های نظری آن بسیار فراتر از جلوه‌های عینی آن است. به‌طور مثال عصر باستان یعنی چه؟ مگر در هستی تاریخی عصری به نام عصر باستان داشته‌ایم؟ یا مورخان آن دوره را باستان نام‌گذاری کرده‌اند؟ به همین شکل عصری به نام «عصر بی‌خبری» به دوران قاجار گفته شد که در دوره نهضت ملی که ایرانیان پنجه در پنجه استعمار انگلیس انداخته بودند و می‌خواستند مبارزه گفتمانی بکنند توسط کسانی همچون «ابراهیم تیموری» ساخته شد. در این کلیشه قصد، آن بود که گفته شود تمام مصائب با انگلیس در نهضت ملی کردن صنعت نفت به دوره قاجار باز می‌گردد.

یکی دیگر از کلیشه‌ها در مورد شخصیت‌های مهم تاریخی است. از مشکلات ما ایرانیان قهرمان‌سازی است؛ از فردی چون‌شاه عباس که زمینه‌ساز سقوط صفویه شد یا نادرشاه را به قهرمانی تاریخی بدل کرده‌ایم در صورتی که سیلی که نادرشاه بر صورت ایرانیان زد شاید کمتر کسی زده باشد، آن همه بحرانی که با کور کردن پسرش ایجاد کرد که حتی پس از مرگ خودش نیز دوام یافت واقعا چطور می‌توان اینها را در ذیل مفهوم قهرمان توجیه کرد؟ حمله نادر به هند زمینه‌ساز اسارت هند در دستان استعمار شد، اما این همه فجایع نادر دیده نمی‌شود اما آقا محمدخان شده است اخته و خواجه؛ فتحعلی‌شاه شده است یک‌شاه عیاش بی‌فهم و بیسواد و بی‌خبر، اینها همه کلیشه است. آقا محمدخان به نظر بنده اگر از‌شاه عباس و نادرشاه بزرگ‌تر نباشد به هیچ عنوان کوچک‌تر نیست؛ آقا‌محمد‌خان در بسیاری از زمینه‌ها دوراندیش عمل کرده است؛ تنظیم قانون جانشینی راه بسیار خوبی برای حل بحران جانشینی بود؛ پیوند درست با روحانیت شیعه توسط وی موجب قرار گرفتن توان روحانیت در پشت استقرار سلطنت قاجاریه گشت و ثبات برقرار شد.

آقا محمد‌خان شرایط تبدیل تاریخ قبیله‌ای به تاریخ خاندانی در ایران را فراهم کرد یعنی به نحوی که مجددا خاندان‌ها در ایران قدرت گرفتند. فتحعلی‌شاه در نوگرایی و تجدد دوران قاجار سهم بسزایی داشته است. یک کلیشه دیگر در مورد این دوران ساخت دو گانه تبریز و تهران است که تفکر تجدد و نوگرایی در تبریز و توسط عباس میرزا و قائم‌مقام‌ها دنبال می‌شده است اما تهران در دست عیاشان، بی‌کفایت‌ها و بی‌خبران بوده است و تبریز در زیر یوغ تهران. چه کسی به عباس‌میرزا و قائم‌مقام‌ها اختیارات و توان می‌داد؟ مگر کسی غیر از فتحعلی‌شاه چنین توانی داشته است. در این گذار نباید فقط به‌دنبال قائم‌مقام‌ها و امیرکبیر برویم و این دوگانه‌ها را تشدید کنیم. تاریخ ما نیاز به گذار از این کلیشه‌ها دارد. عباس اقبال در کتاب خود وقتی به دوره قاجار می‌رسد می‌گوید دوره ظلم‌وستم شروع شد. گویی که دوره قبلش دوره چراغانی، عدل، آزادی و قانون بوده است.

روایت کلیشه‌ای دیگری که انگیزه‌های سیاسی داشته است و در دوران پهلوی ساخته شد این است که سرآغاز ایران جدید و نوین رضا‌شاه بوده است. گویی که یک‌دفعه یک ناجی، یک نیروی الهی به نام رضا‌شاه افتاد در ایران و آن را از قرون‌وسطی به عصر تجدد رساند. درست است که دوران رضا‌شاه نقطه عطف تجددگرایی است؛ اما باید دید آرمان و تفکر تجدد و نو شدن چگونه شکل گرفته است؛ این آرمان بر اثر جنگ‌های ایران و روس شکل گرفت یعنی تاریخ این آرزو، جریان و خواست برمی‌گردد به آن دوران هر چند جرقه‌هایی از این خواست در پیش از قاجاریه نیز دیده می‌شود. هیچ نوسازی و تجددگرایی از مشروطه و پس از آن نیست که ریشه آن به عصر ناصری و حتی فتحعلی‌شاه بازنگردد. در صنعت، کارخانه، راه‌سازی، ارتش، نظام دستگاه‌قضایی، دستگاه بهداشت و پزشکی، نوسازی اندیشه سیاسی و ادبیات باید به این دوره گذار توجه کرد.

یکی دیگر از کلیشه‌ها مربوط به ناصرالدین‌شاه است. در گفتمان تولید شده در میان اکثر مورخان ما، ناصرالدین‌شاه یک‌شاه کج‌اندیش، بی‌سواد، سطحی‌نگر و خودخواه است. علیه وی گفته می‌شود ۵۰ سال استبداد ناصری، عامل انحطاط، توقف، رکود ایران و عقب افتادگی از قافله تمدن و دست میرزا رضای کرمانی درد نکند که این را کشت. لازم به توضیح است که قتل ناصرالدین‌شاه قتل یک شخص نیست، بلکه قتل مقام‌شاه است، قتل نهاد سلطنت است و این خیلی مهم است چون چیزی است که راه را برای انقلاب مشروطه گشود. روی دیگر کارنامه ناصرالدین‌شاه خطاطی، نقاشی، طراحی و پایه‌گذاری عکاسی است. جالب است که عصر بی‌خبری را یک کل و یک فضای غالب قلمداد می‌کنند اما تقصیرات را به گردن اشخاص می‌اندازند نه آن فضای موجود. در همین عصر بی‌خبری در دستگاه دیپلماسی یک کسی مثل میرزا سعید‌خان موتمن الملک ۲۱ سال وزیرخارجه است. البته در روایت کلیشه‌ای مرحوم آدمیت وی نماد تحجر و کهنه‌اندیشی است؛ ولی او کسی است که در طول سال‌های وزارتش ایده حفاظت از کیان ایران با زور میرزایی یا همان زور قلم در فقدان زور شمشیر را مطرح کرد.

یکی از نمودهای زور میرزایی کاغذ رسمی بود. کاغذ رسمی چنان فنی نوشته می‌شد که فهم آن برای سفرای کشورهای بیگانه بسیار سخت و زمان بر بود. در همین عصر بی‌خبری میرزا هدایت وزیر دفتر را هم داریم که از با خبرترین‌هاست و در همین دستگاه ناصری فعال است. تحولات فکری ما در این دوران شروع شده است. تعلیم و اعزام دانشجو به خارج و تاسیس مدارسی چون مدرسه عالی سیاسی (به پیشنهاد پیرنیا) در همین دوران باعث بروز تحول در روند تجددخواهی سیاسی و حقوقی شد و به برآمدن شخصیت‌های برجسته و تحول‌ساز آینده در زمان مشروطه و رضا‌شاه کمک‌های بسیار کرد، به‌طور مثال فروغی از معلمان و مدیران این مدرسه است. فروغی اولین کتاب تاریخ اندیشه سیاسی در غرب، نخستین کتاب در مورد فن سخنوری و نخستین کتاب‌های علم حقوق جدید در زبان فارسی را می‌نگارد. عبدالله مستوفی و علی‌اکبر دهخدا نیز از دیگر تحصیلکردگان این مدرسه هستند. حضور همین مدرسه سیاسی زمینه‌ساز ساخت مدرسه عالی حقوق در ایران با پیگیری فیروز میرزا نصرت‌الدوله پس از انقلاب مشروطه گشت. مدرسه فلاحت و موسیقی در دوره مظفری نیز از دیگر مدارس بنا شده در آن دوران است که همگی این مدارس در نهایت زمینه‌ساز تاسیس دانشکده‌ها در دانشگاه تهران می‌شوند.

در مورد انقلاب مشروطه نیز یک روایت مسلط وجود دارد که می‌گوید مشروطه توطئه خارجی است و بنیان ملی ندارد. در همین راستا محمود محمود به‌خاطر بست‌نشینی مشروطه خواهان در سفارت انگلستان می‌گوید مشروطه آشی بود که در سفارت انگلیس پخته شد برای ما. امثال اسماعیل رائین و صفایی نیز در همین کوره دمیدند. در دوره کنونی نیز این روایت پیگیری می‌شود. در روایتی دیگر مشروطه را عامل تولید بحران در ایران قلمداد می‌کنند؛ گویی بحران را مشروطه ساخته است اما حقیقت این است که بحران وجود داشته است و مشروطه روشی برای اصلاح و رفع بحران بود. مشروطه خودش دچار بحران شد با قرارداد ۱۹۰۷، دسیسه‌های انگلستان و زورگویی‌های روسیه. ادوارد‌براون انقلاب مشروطه را قانون‌خواه می‌داند نه همچون انقلاب‌های اروپایی، دموکراتیک. این روایت‌ها و کلیشه‌ها باید نقد شوند و نامه تاریخ ایران باید نو شود.

منبع: بخش‌هایی از سخنرانی دکتر داریوش رحمانیان در همایش «ایران در گذر»، منتشر شده در مردم‌نامه.