سر تدریجی
شرکتها در کشورهای در حال توسعه با چه موانعی روبهرو هستند؟
نوآوری در برابر ارتقا
این سوال در قلب حوزه اقتصاد توسعه در دهههای 1950 و 1960 قرار داشت، اما تا همین اواخر در تحقیقات توسعه اصلی از مد افتاده بود و صاحبنظران خیلی به این موضوع توجه نمیکردند. دلایل زیادی برای این موضوع وجود دارد. اول، دادههای سطح خرد درباره شرکتها از لحاظ تاریخی به سختی به دست میآیند. دوم، واکنش در برابر سیاست مداخلهجویانه مندرج در «اجماع واشنگتن» باعث شد محققان از موضوعات مرتبط با سیاست صنعتی عقبنشینی کنند. این موضوع باعث شد بسیاری از پیوندها با مخاطبان سیاست طبیعی قطع شود. سیاستگذاران به انجام سیاستهای صنعتی با نامهای مختلف ادامه دادند، اما اغلب با بینشهای مبتنی بر شواهد از تحقیقات آکادمیک بدون محدودیت این کار را انجام میدادند. دلیل سوم این است که اجرای این نوع آزمایشها در شرکتها پیچیدگیهای زیادی دارد، هر چند غیرممکن نیست.
این وضعیت در سالهای اخیر در حال تغییر بوده است. ما شاهد افزایش تحقیقات در مورد پذیرش فناوری و سایر فعالیتهای نوآورانه توسط شرکتها در کشورهای در حال توسعه بودهایم. چنین فعالیتهایی را میتوان تحت عنوان کلی «بهروزرسانی» طبقهبندی کرد. در کشورهای ثروتمند، نوآوری اغلب تنها به چیزهایی اشاره میکند که برای جهان، جدید هستند، اما در کشورهای در حال توسعه که در آن شرکتها عمدتاً در تلاش هستند تا به مرزهای جهانی برسند و نه اینکه آن را پیش ببرند، مفهوم گستردهتر ارتقا مسلماً قابل بحث است. مفیدتر است که با استفاده از این اصطلاح، میتوان سوال بالا را در مورد موانع، به روشی مثبت دوباره بیان کرد: محرکهای ارتقا در سطح شرکت در کشورهای در حال توسعه کدامها هستند؟ در مقالهای که به تازگی منتشر کردهام، مروری کلی از تحقیقات خرد تجربی جدید در مورد این سوال ارائه دادهام. این بررسی به جای تخصیص منابع بین شرکتها (که به وضوح برای فرآیند توسعه صنعتی نیز اهمیت دارد) بر شرکتهای بزرگتر غیرکشاورزی و عوامل تعیینکننده ارتقا در داخل شرکتها متمرکز است.
اندازهگیری ارتقا درون شرکتها
اندازهگیری ارتقا موضوعی است که بلافاصله مطرح میشود. ادبیات تجربی در مورد نوآوری در کشورهای توسعهیافته به شدت بر اختراعات و هزینههای تحقیق و توسعه متکی است. اما چنین اقداماتی در زمینه فراگیر کمتر آموزنده هستند. در تحقیقات در مورد کشورهای در حال توسعه، رایجترین شاخص مورد استفاده برای ارتقا، بهرهوری کل عوامل (TFP: Total Factor Productivity) بوده است. TFP به عنوان باقیمانده در یک رگرسیون تولید (معمولاً فروش) در ورودیها (معمولاً نیروی کار، ورودیها، سرمایه) تخمین زده میشود، یعنی بخشی از خروجی است که نمیتوان آن را با ورودیها توضیح داد. در حالی که در اصل هدف آن مشخص کردن تواناییهای شرکتهاست (چیزی که ما خیلی دوست داریم بدانیم)، در عمل تعدادی از مشکلات فنی و تکنیکی وجود دارد. روشهای پیشرفته نیاز به مفروضاتی قوی دارند که بهخصوص در کشورهای در حال توسعه بعید به نظر میرسد بتوانیم این مفروضات را برآورده کنیم. به عنوان مثال، یک روش رایج که توسط اولی و پیکس (1996) توسعه یافته است، مستلزم آن است که هیچ تفاوتی در میزان محدودیتهای اعتباری بین شرکتها وجود نداشته باشد. این فرض با ادبیات مرسوم و پذیرفتهشده توسعه در مورد شکستهای بازار اعتباری ناسازگار است. مطالعه من از ادبیات این است که مطالعات با استفاده از معیارهای مستقیم ارتقا (مشاهدات مستقیم پذیرش فناوری، نوآوری محصول، یا بهبود کیفیت) بهطور کلی قانعکنندهتر از مطالعاتی که از معیارهای مبتنی بر باقیمانده مانند TFP استفاده میکنند، بودهاند.
ارتقا با فشار خریداران
فراتر از مسائل اندازهگیری، چندین درس از تحقیقات اخیر به دست آمده است. یکی این است که فروش به مصرفکنندگان ثروتمندتر، چه بهطور مستقیم (مثلاً با صادرات به کشورهای ثروتمندتر) چه بهطور غیرمستقیم (مثلاً با فروش در زنجیرههای تولیدی که در نهایت به کشورهای ثروتمندتر میفروشند)، به نظر میرسد تاثیری مثبت و قوی بر ارتقا داشته باشد. شاید خالصترین شواهد برای این اثر از آزمایشی با تولیدکنندگان فرش مصری به دست آمد که توسط اتکین و همکارانش در سال 2017 انجام شد. نویسندگان با همکاری یک سازمان غیردولتی مستقر در ایالات متحده و یک واسطه مصری، قراردادهای اولیه صادرات را با خریدارانی در کشورهای ثروتمند بهطور تصادفی منعقد کردند. آنها دریافتند که شرکتهای تحت نظر کیفیت را در ابعاد مختلف قابل مشاهده مستقیماً بهبود میبخشند و سود بیشتری را مشاهده میکنند. با بافت قالیهایی با مشخصات یکسان در محیط آزمایشگاهی، تولیدکنندگان تحت نظر، فرشهایی با کیفیت بالاتر را در زمان کمتری نسبت به تولیدکنندگان دیگر ساختند. کار شبهتجربی قبلی در مورد ارتقای کیفیت مفروض داشت (تا حدی برای راحتی) که فروش به مصرفکنندگان ثروتمندتر بر کیفیت متوسط ترکیبات محصولات شرکتها تاثیر میگذارد، اما لزوماً دستاوردهایی در دانش فنی ایجاد نمیکند. این مقاله نشان میدهد که یادگیری نیز در این مورد دخیل است.
نمونه قابل قبول دیگری از آنچه میتوان بهروزرسانی مبتنی بر خریدار نامید، توسط مقاله اخیر آلفارو-اورنا و همکاران ارائه شده است، که از دادههای فروش شرکتبهشرکت از سیستم مالیاتی کاستاریکا (نوعی از دادهها که اخیراً در دسترس قرار گرفته و موجی از تحقیقات را برانگیخته است) بهره میبرند. هنگامی که شرکتهای داخلی کاستاریکا شروع به فروش به شعبه محلی یک شرکت چندملیتی (MNC: Multi National Company) میکنند (مثلاً اینتل از سال 1997 در این کشور حضور داشته است)، عملکرد آنها در ابعاد مختلفی بهبود مییابد. سایر خریداران (غیر MNC) که به آنها میفروشند، تمایل بیشتری به صادرات و واردات و روابط طولانیتری با تامینکنندگان خود دارند و مطابق با این ایده است که عرضه به یک MNC باعث افزایش تمایل به ارتقا میشود.
کمبود دانش مانع ارتقا میشود
درس دوم از ادبیات جدید این است که شرکتهای کشورهای در حال توسعه اغلب به دلیل کمبود دانش، محدود هستند. بسیاری از دانش مورد نیاز برای پذیرش یک فناوری جدید یا تولید یک محصول -حتی آنهایی که در جاهای دیگر وجود دارند- ضمنی است، در جایی نوشته نشده و از اینترنت قابل دانلود نیست. شرکتها به آرامی و اغلب با آزمون و خطا تواناییها را به دست میآورند. همانطور که گیبونز در سال 2010 بیان کرده است، قابلیتها باید در داخل کشور رشد کنند. اینها ایدههای جدیدی نیستند، اما پژوهشهای جدید فرآیند یادگیری را به روشی معتبر مستند کردهاند. به عنوان مثال، دو آزمایش تاثیرگذار نشان دادهاند که مشاوره متناسب با «لمس بالا» میتواند تاثیرات مهمی بر عملکرد شرکت داشته باشد. بلوم و همکاران در سال 2013، زیرمجموعهای تصادفی از شرکتهای نساجی هند را در نظر گرفتند و این شرکتها پنج ماه مورد توجه دقیق و شدید یک شرکت مشاوره چندملیتی قرار گرفتند و برای مدت یک ماه در مقایسه با شرکتهای گروه کنترل قرار گرفتند. شرکتهای شاهد، کارایی را افزایش دادند، نقصهای کیفیت را کاهش دادند و تعدادی از شیوههای مدیریت مرتبط با عملکرد بالای شرکت را در زمینههای مختلف اتخاذ کردند. برون و همکاران در سال 2018، شرکتهای کوچک و متوسط را تحت نظر قرار دادند، به مدت یک سال به مدت چهار ساعت در هفته با مشاوران یک به یک ملاقات کردند و پس از پنج سال شاهد افزایش زیادی در اشتغال بودند.
مطالعه قابل توجه دیگری توسط کای و سزیدل در سال 2018 انجام شده و نشان میدهد که شرکتها نهتنها از مشاوران بلکه از سایر شرکتها نیز میتوانند یاد بگیرند. نویسندگان 2820 کارآفرین چینی را بهصورت تصادفی به گروههایی تقسیم کردند که برخی از آنها هر ماه به مدت یک سال ملاقات میکردند. درآمد شرکتهای تحت نظر نسبت به شرکتهای کنترل هشت درصد افزایش یافته است. برای بررسی بیشتر جریان اطلاعات، نویسندگان اطلاعاتی را در مورد دو نوع فرصت تجاری در برخی از گروهها و نه در گروههای دیگر فاش کردند. اطلاعات در داخل گروهها پخش میشود و اگر اطلاعات غیررقیب باشد (یعنی اگر شرکتها رقیب مستقیم در استفاده از فرصت تجاری نباشند) احتمال بیشتری دارد که این کار را انجام دهد. شایان ذکر است که این ایده که شرکتها در کشورهای در حال توسعه به دلیل کمبود دانش محدود هستند، از این تصور که آنها در به حداکثر رساندن سود شکست میخورند، متمایز است. به نظر میرسد دیدگاه دوم بهطور فزایندهای محبوب است و دو نوع دارد. یکی اینکه مدیران علاوه بر سود، اهدافی را نیز در نظر دارند، و دیگری اینکه مدیران دوست دارند سود را به حداکثر برسانند اما اشتباه میکنند. در حالی که هر دو نوع قابل قبول هستند، خوانش من از ادبیات این است که شواهد تا حد زیادی با این دیدگاه که کارآفرینان سود را به حداکثر میرسانند، اما تابع محدودیتها هستند، مطابقت دارد. اینها ممکن است مشکلات قراردادی و سایر مشکلات سازمانی یا این واقعیت باشد که کسب دانش پرهزینه است. سالها پیش، شولز (1964) در زمینه کشاورزی استدلال کرد که ما نباید فکر کنیم دهقانان اشتباه میکنند. در عوض باید آنها را «فقیر اما منطقی» بدانیم و به دنبال درک محدودیتهایی باشیم که فقر تحمیل میکند. در زمینه شرکتهای بزرگتر، من استدلال میکنم که باید آنها را بهعنوان «بدون دانش اما منطقی» در نظر بگیریم و تحقیقات را روی موانع یادگیری متمرکز کنیم. ادبیات تجربی خرد در مورد ارتقای سطح شرکت در کشورهای در حال توسعه هنوز در مراحل اولیه است. اما سوالات انگیزشی حیاتی باقی میمانند و مرز دادهها به سرعت در حال گسترش است. زمان هیجانانگیزی برای این رشته است و دلایل زیادی برای خوشبینی وجود دارد که به زودی دیدگاه ما عمق بیشتری در این زمینه پیدا خواهد کرد.
ارتباط میان شرکتها باعث تقویت نوسازی میشود
از یک آزمایش میدانی با انجمنهای تجاری تجربی برای اندازهگیری تاثیر شبکههای تجاری بر عملکرد شرکت استفاده شده و تاثیرات مهم، قوی، بزرگ و مداوم جلسات بر فروش، سود، عوامل، ورودیها، نوآوری و مدیریت مشخص شده است. همچنین شواهد مستقیمی در مورد دو مکانیسم یادگیری و مشارکت وجود دارد.
با توجه به این نتیجه، یک سوال طبیعی این است که چرا مدیران خودشان چنین جلساتی را تشکیل نمیدهند؟ چندین پاسخ ممکن وجود دارد. اول، اگر مدیران بخواهند جلسات را خودشان سازماندهی کنند، هزینههای جستوجو و موانع اعتماد ممکن است زیاد باشد. آنها باید بدون کمک از بیرون، افراد دیگری را بیابند که مایل به تشکیل گروههایی با افراد ناآشنا هستند. دوم، اگر این هزینههای سازمان بر دوش یک مدیر قرار گیرد، ممکن است یک مشکل اساسی برای او ایجاد شود. سوم، مدیران ممکن است دستاوردهای انجمنهای تجاری یا تغییر رویههای تجاری را دستکم گرفته باشند. هر یک از این توضیحات نشان میدهد که مدیران باید پس از پایان مداخله این پژوهش، به تعامل با همتایان تازه پیداشده خود ادامه دهند. این در واقع همان چیزی است که نظرسنجی پایانی نشان میدهد: در طول سال پس از پایان جلسات، 57 درصد از مدیران تحت نظر گزارش کردند که حداقل یکبار در ماه با یک عضو گروه ملاقات کردهاند و 81 درصد گزارش کردند که حداقل هر دو ماه یکبار، یکی از اعضای گروه را ملاقات کردهاند. انجمنهای تجاری مشابه در کشورهای توسعهیافتهتر وجود دارند، که نشان میدهد در سطح بالاتری از توسعه اقتصادی، بازار میتواند گاهی بر اصطکاکهای مشابه غلبه کند.
عنوان مقاله:
Barriers to upgrading in developing countries
نویسنده:
Eric Verhoogen
ناشر:
voxdev