همان‌گونه که رقم حداقل درآمد تعیین‌شده برای خط فقر در بزرگ‌تر یا کوچک‌تر شدن عدد جمعیت زیرخط فقر مؤثر است، تعریفی که از «سطح حداقل امکانات ایمنی و رفاه» ارائه می‌شود، نیز در برآورد ابعاد پدیده بد مسکنی و کم یا زیاد برآورد کردن آن بسیار حائز اهمیت است. در شرایطی که تعریفی یکتا و مقبول عام از این «سطح حداقل» وجود ندارد، مایه شگفتی نخواهد بود که هر کارشناس و ناظری با برآوردهای خود رقم متفاوتی را برای بیان ابعاد شیوع بد مسکنی اعلام کرده و بر نظر خود پافشاری کند.

اقامت در سکونتگاه‌هایی از نوع آلونک و کپر و حلبی‌آباد که در مناطق فقیرنشین یا حاشیه کلان‌شهرها ساخته‌می‌شوند، اولین مصداق‌های فقر مسکن هستند.

سکونت دو یا چند خانواده در یک واحد مسکونی یا سکونت یک خانواده پرجمعیت در واحد مسکونی با متراژ کم به‌گونه‌ای که اتاق کافی در اختیار اعضای خانوار نباشد، حتی اگر ساختمان ازنظر مصالح و شیوه ساخت فاقد ایراد باشد، نیز باید از مصادیق بد مسکنی تلقی شود.

اجاره‌نشینی را هم تحت شرایطی باید جزو مصداق‌های فقر مسکن یا بد مسکنی تلقی کرد. ممکن است واحد مسکونی استیجاری ازنظر ایمنی و اندازه و سایر معیارها حداقل کیفیت لازم را داشته باشد، اما در شرایط حاکمیت تورم دورقمی بسیاری از مستأجران نگران آینده خواهند بود که آیا سال بعد هم می‌توانند اقامت خود را در واحد مسکونی فعلی تمدید کنند، یا ناگزیر از نقل‌مکان به محله‌ای پایین‌تر هستند.

دشواری‌های مربوط به معماری شهری و تسهیلات زیربنایی، وضعیت شبکه معابر، نبود فضای کافی برای پارکینگ، نبود فضای سبز و زمین‌بازی و تفریحات سالم نیز می‌تواند و باید در تعریف و یافتن مصادیق بد مسکنی موردتوجه قرار گیرد. وقتی یکی از نگرانی‌ها و دل‌مشغولی‌های فرد رعایت محدودیت ساعت خروج از گذرگاه‌های محدود محله به‌منظور گیر نیفتادن در ترافیک صبحگاهی یا رسیدن به‌موقع و یافتن «جای پارک» باشد، یا نبود فضای سبز و زمین‌بازی محدودیت جدی برای سرگرمی و ورزش نوجوانان محله تلقی شود، طبعاً زیستن در چنین محله و منطقه‌ای آرامش و جمعیت خاطر لازم را به شهروندان ارائه نمی‌دهد.