مدیران ضدحال
در کسبوکار امروز، باحال بودن حیاتی است. مردمی که برای شرکتهای باحال با رهبران سازمانی باحال و مدیران و همکاری که باحال میدانند، کار میکنند، پرانگیزهتر هستند. آنها احتمال بیشتری دارد که در شغل خود باقی بمانند، سختتر کار کنند و در نتیجه منجر به سودآوری شرکت شوند.
کارکنان در سراسر جهان نگاهی بهنسبت متفاوت درباره باحال بودن کارفرمای خود دارند. از هر ۱۰ نفر شاغل در مناطق تحت بررسی ما، نزدیک به ۶ نفر از آمریکاییها گفتهاند شرکتشان محل باحالی برای کار کردن است. این رقم در کانادا و چین ۵ نفر، در آمریکای لاتین ۷ نفر و در استرالیا و بریتانیا فقط ۴ نفر است.
البته تفاوتهای اصلی در نوع صنعت و حوزه اقتصادی کسبوکارها است. به عنوان مثال، در حالی که شاغلان بریتانیایی در حوزههای بهداشت و درمان، نهادهای دولتی و بانکداری امتیاز بسیار پایینی به باحالی محیط کارشان دادهاند، ۵۸ درصد شاغلان حوزه فناوری شرکتهای خود را باحال میدانند. درصد بالایی است.
باحالی همبستگی بسیار با کارکنانی دارد که به شغل خود افتخار میکنند، میخواهند در شرکت خود باقی بمانند و آن را به دیگران نیز توصیه میکنند. اما از بین آن دسته از کارکنان آمریکایی که در ضدحالترین شرکتها کار میکنند، ۸۴ درصد رویای ترک شغل دارند. این رقم در شاغلان شرکتهای باحال فقط ۱۰ درصد است. باحالی سوخت نوآوری است. کسانی که بهشدت اعتقاد به باحال بودن شرکت خود دارند، ۱۳ برابر خلاقتر از افراد آن سوی طیف هستند.
اگر فردی شرکت محل کارش را باحال نداند، تقریبا از نظر آماری غیرممکن است که با ویژگی دیگری درباره شغلش به وجد بیاید. این موضوع درباره امنیت شغلی، وضعیت پرداخت یا حتی تعادل کار و زندگی صحت ندارد. آنها را میتوان با موارد دیگری جبران کرد. ممکن است فردی بگوید: «شغل فوقالعادهای دارم اما شرکت ممکن است تحت تملک دیگری درآید.» گاهی ممکن است بگویند: «عاشق شغل خود هستم ولی حقوق زیادی نمیگیرم.» حتی ممکن است بگویند: «عاشق کار در آن شرکت هستم ولی ساعات کار دیوانهکنندهاند.» اما تقریبا هیچکس امتیاز بالایی به شغل خود نمیدهد و در عین حال باحالی شرکت خود را پایین بداند. باحالی، خامه روی کیک نیست؛ شکر آن است. آمارها نمیتوانند به شرکتهای ضدحال کمک کنند. بدتر آنکه باحال بودن، موضوعی ملموس و قابل توصیف نیست.
در یکی از قسمتهای کارتون سیمپسونها، مارج از فرزندان خود میپرسد: «آیا من باحال هستم، بچهها؟»
فرزندانش، بارت و لیزا همزمان میگویند: «نه.»
او جواب میدهد: «خوب است. خوشحالم. همین موضوع مرا آدم باحالی میکند. اینکه اهمیت نمیدهم. درست است؟»
فرزندانش میگویند: «نه.»
«پس چطور میتوان باحال بود؟ حس میکنم که همه راهها را امتحان کردهایم.»
هومر پاسخ میدهد: «صبر کن مارج. شاید اگر باحال بودی، نیاز نداشتی که کسی این را به تو بگوید.»
بارت: «معلوم است که لازم است.»
لیزا: «پس چطور میتوان فهمید؟»
این معما همچنان حلنشده باقی میماند. اما نخستین قانون آن بسیار ساده است. باحال بودن، از ضدحال نبودن شروع میشود. این سخن چیزی بیش از تکرار واضحات است. همانطور که شرکت با چند موفقیت کوچک روی ریل قرار میگیرد و کارکنان به وجد میآیند، با چند شکست کوچک نیز در مسیر قهقرایی، بیکفایتی و ضدحال بودن به نظر میرسد. یک مدیر پیش از آنکه به فکر مزایا و جزئیات تزئینی شرکت برآید، باید شالودههایش را مستحکم کند.
شمول و پذیرش را در نظر بگیرید. دو معیار قدرتمند باحال بودن یک شرکت آن است که پذیرش دیدگاههای متفاوت وجود داشته باشد و از تفاوتهای فردی نیز استقبال شود. این عوامل در عمل به معنای خالی بودن آن محیط از تبعیض است.
پذیرش و فراگیری لازمه یک شرکت است. هیچکس به آنها بابت تبعیض نداشتن و پذیرش تفاوتها تبریک نمیگوید. دیگر زمان تبعیض نژادی و برتری دادن مردان سفیدپوست نیست. اما داستان از همینجا شروع میشود. با آنکه این ویژگی نکته مثبتی نیست، فقدان آن یک نقطه ضعف بزرگ و نشان از ضدحال بودن شرکت است. همین موضوع برای مواد اولیه و تجهیزات کار نیز صحت دارد. فراهم کردن الزامات و لوازم کار افراد، یک اصل اولیه است. پرسش درباره اینکه کارکنان همه لوازم و پیشنیازهای کار خود را دارند، فقط حماقت شرکت و مدیر را آشکار میکند. گاهی اوقات به این نیازهای اولیه کار، «عامل بهداشتی» گفته میشود؛ چیزی مانند نظافت، مسواک زدن یا بیرون گذاشتن آشغالها. کارکنان خود را ببخشید اگر بابت یک کامپیوتر بدون ایراد یا یک دستگاه کپی که واقعا کپی میگیرد، تشکر نمیکنند. اما توجه نکردن به این موارد اولیه، اوضاع را نابسامان میکند. واقعا بیتوجهی به تامین الزامات کار افراد، ضدحال است.
مشخص شده است که داشتن مدیران غیرصادق نیز ضدحال است. چه کسی فکرش را میکرد؟ فقط ۴ درصد از کارکنان آمریکایی بهشدت نسبت به درستی مدیران ارشد شرکت خود شک دارند. با این حال، به ندرت در بین این جمعیت کوچک میتوان افرادی را یافت که شرکت خود را باحال بدانند.
«ما تبعیض قائل نمیشویم. ما ابزار و تجهیزات انجام کار را در اختیارشان قرار میدهیم و مدیرانمان نیز شیاد نیستند.»
این جملات چندان تبلیغاتی قوی نیستند. حتی معنای باحال بودن را هم نمیدهند. اما فقدان آنها به سرعت حباب باحال بودن را میترکاند. به دلیل مشابه، ناتوانی در اجرای هر کدام از قوانین مدیریت انسانی، نقاب از چهره شرکت میاندازد: مدیران غافل، مدیرانی که از ترساندن بهره میبرند، خساست در پرداخت، ساعات کاری طاقتفرسا، پنهان ساختن حقیقت، بیتوجهی به ارتقا یا جابهجایی کارکنان، هیچگاه تشکر نکردن، هرکسی را به حال خود گذاشتن، کارکنان را سر جای خود نشاندن و فراهم نساختن شرایط رشد و شکوفایی. همه این موارد ضدحال هستند.